RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سارا جون من مي خوام تغيير كنم ولي طوري كه ديگه بيشتر از خرد و له نشم نمي خوام ديگه بيش از اين تنزل كنم
اون چيزهايي را هم كه گفتم مهدي به مرور زمان از من گرفت به شكل زير:
تدريس در دانشگاه: اينقدر برام دغدغه و مشكل درست مي كرد (خودش و خانوادش)كه اصلا فرصت مطالعه پيدا نمي كردم در عين حال بدليل پايين اومدن اعتماد به نفس و به هم ريختگي زندگي اواخر احساس مي كردم مثل اوايل موفق نيستم و تدريس كه يك زمان بهترين لذت زندگيم بود شده بود يك استرس مهدي هم هر وقت دعواش مي شد مي گفت ديگه نمي خوام بري دانشگاه درس بدي منم بي خيالش شدم
ادامه تحصيل هميشه بهم مي گه بذار من فوق ليسانس بگيرم بعد تو دكترا بگير و خودش هم با اينكه من بارها براش كتاب خريدم ولي اصلا اهل درس خوندن نيست هر وقت هم با من دعواش مي شه مي گه تو دوست نداري من درس بخونم تو نميذاري و تو جلوي پيشرفت من را گرفتي
همكاري با يك مجله مديريتي اين موقعيت را در محل كار قبلي ام كه خصوصي بود بدست آوردم ولي اون هروقت دعواش مي شد مي گفت ديگه حق نداري بري شركت قبليت من هم كم كم بي خيالش شدم
پست و موقعيت در محل كار فعلي ام امسال عيد زنگ زد به رئيس ام در محل كار فعلي ام (به تحريك مامانش) و شروع كرد از من بد گفتن بعد هم گفت بارداره (يعني روش حساب نكنيد) بعد هم گفت پست جديد را بهش ندين اين همين طوري ام انگار از دماغ فيل افتاده بعد از اون ماجرا مديرم به من گفت كه نظرش نسبت به من تغيير نكرده ولي من خودم وقتي ياد كارها و حرف هاي اون مي افتنم له مي شم و كامل اعتماد به نفسم را از دست داده ام
عزت نفس اينقدر بي احترامي و فحش ديدم و شنيدم كه له شدم
اعتماد به نفس اينقدر بي احترامي و فحش ديدم و شنيدم كه له شدم
ورزش باورتون نمي شه من كه شب عروسي ام 49 كيلو بودم اينقدر طبق خواست اون و خانوادش غذا خوردم و از شدت افسردگي توي خونه افتادم كه ظرف 1 سال و 2ماه شدم 60 كيلو با يك شكم بزرگ
مهموني چون اونا با فاميل هاشون رفت و آمد ندارند مهدي سر مهموني هاي ما هم بازي در مياره من هم بي خيالش شدم
خانواده (مهموني هاي هر هفته اي و دور هم بودن) چون پدر و مادرش با ما مشكل دارند اون با خانواده من هم قطع رابطه كرده
و.................
من خودم را دوست دارم ولي اين موارد را به مرور زمان در اثر مشكلاتي كه برام بوجود آوردند از دست دادم
مي دونم عزيزم اين كتاب را بارها خوندم ولي مهدي اين امتيازات را به مرور زمان و به شكلي كه گفتم از من گرفته يعني من را به جايي رسوند كه علايق ام برام تبديل به عذاب شد.
اون حتي گاهي من را متهم مي كند به اينكه با مدير عامل قبلي و فعلي ام رابطه دارم براي همينه كه اينقدر بهم بها مي دهند.
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ببین لیلا جان قبول ولی قبول کن خودت هم مقصری ولی بازم میگم الان مهم نیست مقصر کیه مهم اینه که خودت میخوای تغییر بدی اوضاع رو :104:
خوب دوباره میگم
اول مهدی و خانوادش رو بخیال اونا بد اصلا مشکل دار همش تقصیر اوناست ولی تو اعصابت و انرژیت رو لازم داری چون حالا حالا قراره زندگی کنی حتی فکر کن پدرومادرت خودت هم ازت دورن وخودت تنهائی سعی کن به خودت فکر کنی و آرامش داشته باشی با مهدی حرف بزن فقط به حرفاش گوش بده ببین اون از چی ناراحته شاید ناراحتیتون مشترک باشه ببین وقتی بهش جواب نمیدی اون فکر میکنه خودت میدونی مشکل داری و.... تازمانی که بهش مستقیم وواضح نگی چته که اون نمیفهمه باید حرف زد ولی تو آرامش بدون قضاوت و.... (چیزای که قبل گفتم)ببین بهش زنگ بزن بگو میخوام باهات حرف بزنم مثلا شب ساعت9تا اون موقع تمرین آرامش رو بکن تمرین بخشش که مهربونی هم گفت انجام بده کاملا ذهنیتت رو پاک کن ازهرجور کینه وکدورت محیط خونه رو آروم کن اون چیزی که اون دوست داره انجام بده غذاو... که اومد محیط براتون تشنج آور نباشه بعد باهم حرف بزنین هی نگو مامان وبابات یامامان وبابام گوش بده وازش بخواه گوش بده ببین فقط نخواه مشکلات چند سال زندگیتون رو یه شبه بیان کنی
بعد یهو از اول شروع نکن به بدگفتن ازش اول ازخوبیاش بگو چیزای که باعث شد عاشقش بشی یا تاحالا باهاش زندگی کنی و قراره بازم باهاش بمونی بعد لابه لاش بگو(اینجور برخورد کردن رو کوچیک کردن خودت نبین نه تو داری برای خودت تلاش میکنی یا جواب میده که خوشحال درپی داره یا تموم میشه که اون موقع هم میدونی تلاش کردی وناراحت نیستی):323::46:
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سارا جان امشب قراره بابام بياد خونمون وقتي بابام ميايد خونمون اون به هر حربه اي متوسل مي شه كه من را محكوم كنه حتي با دروغ يا بزرگنمايي (مثلا مي گه ليلا لوبيا سبز پاك نمي كنه :311: يا اينكه مي گه كف آشپزخانه را طي نمي كشه:311: بادمجان سرخ نمي كنه :311:) اين كارش من را عصباني ميكنه آخه ما اصلا مشكلمون اين چيزا نيست و من هم براي دفاع از خودم هر چيزي مي گم
مثلا مي گه فلان روز آرايش كرد من بهش گفتم نكن گوش نكرد براي همين زدمش (جريان دعواي سقطم ايجوري شروع شد)
بعد بابام مي گه ولي آقا مهدي ليلا گفته شما خودت قبلا اصرار مي كردي آرايش كنه حالا هم اگه خوشت نمي آيد بگو ديگه آرايش نكنه اون تابع حرف توئه
اون وقت مهدي ميگه: نه من كه مشكلي با آرايش كردنش ندارم:311:
به نظرت امشب كه بابام اومد خونمون چطور رفتار كنم؟ كه كار به بادنجان و لوبيا سبز و اين حرفاي مسخره نرسه:311:
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
پس ببین شوهرت دوست داره ولی به نظرمن ازیه چیزی رنج میبره که سعی میکنه به جای عنوان کردنش جوردیگه عکس العمل نشون میده(بیشتر آقایون اینجورین)میشه یکم از سطح خانوادگیتون بگی یا ازحرفائی که میزنه ؟
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سارا جون ميشه واضح تر بگين منظورتون از سطح خانوادگيتون يا حرفايي كه مي زنه چيه؟
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
شاید احساس میکنه توازش خوشگلتری یا خانواده بالاتری داری بهش هی تیکه ننداختی بابتش که حساس شده باشه؟
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
آره سارا جان من سرترم از نظر خانوادگي و مالي خيلي بالاتر
از نظر تحصيلات و موقعيت اجتماعي بالاتر
از نظر ظاهر كمي بالاتر يا شايد هم سطح (چهره زيباتر ولي از نظر قد اون بهتره)
اوايل اصلا بهش تيكه نمي انداختم حتي سعي مي كردم با بزرگ و خوب جلوه دادن اون و خانوادش احساس خوبي بهش بدم تا يك موقع عقده اي نشه
ولي بعد از مدتي خانوادش شروع كردند به خرد كردن من و خانوادم مهدي هم حرف هاي اون ها را تكرار مي كرد
مثلا ثروت پدرم و نسب پدر و مادرم را مي بردند زير سوال جهيزيه ام را كم و مسخرخ جلوه مي دادند
مدرك من را تقلبي و كارم را پارتي بازي مي گفتند
ظاهرم و هيكلم را مسخره مي كردند
من هم خيلي داغون شدم البته به مرور زمان
من شروع كردم به به رخ كشيدن كمبودهاي خودش و خانوادش
كم كم به جايي رسونده بودند كه مهدي به من مي گفت من از سر تو زيادم و هيچ كس توي فاميلتون نيومده تو را بگيره:311:
تازگي ها مهدي هم ظاهر و هيكل مرا زير سوال مي بره
ثروت پدرم و نسب پدر و مادرم را زير سوال مي بره
جهيزيه ام را كم و مسخره جلوه مي ده و مي گه قسطيه و خودت قسطش را مي دي
مدرك من را تقلبي و كارم را پارتي بازي مي گه
اگه شما جاي من بودين گاهي خودش و خانوادش را يادش نمي انداختين تا جايگاه خودش را بدونه و مزخرف نگه؟؟؟؟؟:301:
ببينين من تا وقتي خانوادش اين اراجيف را مي گفتند عكس العمل نشان نمي دادم و به حساب حسادت و كم آوردنشون مي ذاشتم ولي از وقتي ديدم مهدي هم داره عين حرف هاي اون ها را تكرار مي كنه ديگه عصبي شدم و من هم شروع كردم به گفتن البته من تمام چيزهايي كه مي گفتم درست و واقعيت بود و مثل حرف هاي اون ها مسخره و خنده دار نبود:320:
به نظرتون امشب كه بابام اومد خونمون چطور رفتار كنم؟ كه كار به بادنجان و لوبيا سبز و اين حرفاي مسخره نرسه311
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ببین درکت میکنم سخته ولی تو هم به جای اینکه درست برخورد کنی عین اونا عمل کردی باید سعی کنی یکم مهارت های زندگی رو یاد بگیری خوب ببین سعی کن به تاپیک های دیگه هم سربزنی خیلی ها عین شما هستن که الان نتیجه گرفتن ببین سعی کن تمرین بخشش و آرامش رو انجام بده خیلی کمکت میکنه تو باید به خودت بها بدی وقتی خودت رو دست کم بگیری اجازه می دی به دیگرون که اینکارو انجام بدن پس اول بازم خودت مقصری
ولی به نظر من مهدی دوست داره ولی زندگیتون شده یه جبهه جنگ که هرکی سعی میکنه ازخودش وخانوادش دفاع کنه و این وسط خانواده ها م دخیل شدن
آرامش
آرامش
بخشیدن دیگروون
دیگه لج بازی وکینه وجبهه گرفتن ممنوع
مطمئن باش واقع بینانه اگه نگاه کنی تو هم به اندازه اونا مقصری
نکات مثبت شوهرت رو لیست کن
(باید با شوهرت صحبت کنی به نظرم اگه خودت صحبت کنی و بگی میخوای مشکل زندگی خودت رو خودت حل کنی نه بابا ومامان هر دوطرف بهتر باشه شما دو تا آدم بزرگ هستی )
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سارا امشب را چيكار كنم كه بابام مي ايد؟
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ببین این راهنمائی های ارزنده آقایsci که به اقلیما گفته
یک. شما اعتماد به نفس لازم برای زندگی مشترک رو از دست دادی و داری از پایین پله های زندگی به بالا نگاه می کنی
سعی کن بری چند تا پله بالاتر از شوهرت بایستی...اون موقع رفتاراش رو بزرگوارانه تر می بینی و تحسیتش می کنی
سعی کن حساسیتت رو کم کنی و از دریجه دیگری به موضوع نگاه کنی...اعتماد به نفس لازم رو داشته باش
گاهی خودت رو بذار جای شوهرت... واقعا خیلی چیزها تقصیر اون نیست و ارتباطش با پدر و مادرش به معنی دوست نداشتن شما نیست.. تو این داستان ترغیبش کن! موضع نگیر .... حل میشه
راستی یه چیزی بگم... محل ارامش همسر شما فقط شما نیستی... مادر و پدرش هم هستند پس اونها رو کمک زندگیت ببین نه هووی خودت
دو. تو دعوا...که من دوست دارم بگم جر و بحث... هرگز به پدر و مادر ایشون دیگه چیزی نگو
سه. خواهرم! سعی کن اوضاع رو اول اروم کنی....نذار کار به بحث کشیده بشه که این حرفها که نه تو دوست داری و نه شوهرت تکرار بشه.... اگر اوضاع اروم باشه زن می تونه از سیاست ذاتی خودش استفاده کنه کاری که تو شلوغی محاله بتونه
از این سیاست استفاده کن و بذار احساس خوبی داشته باشه...مطمئن باش این احساس خوب رو پس خواهی گرفت
چهار. اگر کمی دقت کنی می بینی اوضاع اونقدرها هم بد نبوده که بهش دامن زدین و خرابش کردین... امروز تصمیم بگیر و اروم درستش کن... هیچ حرمتی از بین نرفته... یه چیزی گفتی.. یه چیزی شنیدی
پنج. شوهرت هم کمی حساس شده... تحریکش نکن! یه مدت نپرس کجایی... نوع بیان و کلامت رو اروم تغییر بده...
یه خورده به خودت برس... خیلی پریشون شدی.. هم ظاهری... هم روحی و باطنی
به نظرم امشب به بابات بگو نیاد بهش زنگ بزن بگو بیا امشب خودم وخودت باهم حرف بزنیم خانواده ها رو قاطی نکنیم ببین چی میگه یه ساعت مشخص هم قرار بزار خونه که بدونه منتظرش میمونی مثلا بگو ساعت 9 منتظرتم بیا باهم حرف بزنیم