RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
اره من خیلی دوست داشتم یه مدیر خوب باشم تو خونه خیلی اصلا من عاشق تمام زندگیم بودم عاشق کار کردن تو خونه خودم بودم همیشه دوست داشتم مدیریت خونه با من باشه ولی تو خونه من دستور از بالا می اومد(خانواده شوهرم با اینکه رفت و امد نبود) خب من تا الان فقط فکر میکردم که من مدیرم ههه خندم میگیره از این همه بی عرضگیم اگه واسم ارزش قائل بود میدونستم که باید واسه زندگیم بجنگم ولی من زندگی ندارم واسه کی یا چی باید بجنگم؟
خیلی دوست داشتم پول پس انداز کنم ..... دوست داشتم تو خونم لذت ببرم ..... فکر و دور اندیشی کنم.....ولی تو خونه من هیچ نقشی ندارم این چه شوهریه تا تقی به توقی میخوره بدو از خونه میره گوشیشم خاموش میکنه مگه چند ساله ازدواج کردم که منو تنها میزاره چقد تنها باشم دیونه شدم
به خدا توکل کردم میخام تصمیمی بگیرم که با منطق باشه با اینکه دلم میگه ولش نکن باهاش بمون با اینکه تا یادش می افتم گریم میگیره با اینکه زندگی رو فقط با اون میخاستم ولی وقتی میشینم فکر میکنم نمیتونم به این مرد تکیه کنم از یه طرفم دلم نمیزاره فکر کنم چقد بده که انسان سر شار از احساسه.......
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
از مدیران محترم تقاضا دارم عنوان تاپیک من به قوی و شاد باش تغییر پیدا کنه
با تشکر از همه زحمت کشان این فضای بی ریا
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک نازنینم سلام
چرا داری تو یه سیکل بیهوده میگردی خانوادش خصاصتش همینجوری میگردی
خیلی ناراحتم از کارات واسه همین میخوام خیلی رک بهت بگم واقعا" درست فهمیدی واقعا" بی سیاستی
ای بابا عزیز من شوهرت میتونه واسه تو باشه بشرطی که خودت بدستش بیاری هنرت رو نشون بده . من نمیگم حق با تو نیست ولی تو فضای جنگ معلومه اون بچه هستش ول می کنه میره خونه مامان باباش که نازش میخرن
ببین شاپرک اگه واقعا" می خوای اوضاع عوض شه اول باید تحمل خودت بالا ببری وگرنه بدتر بدتر میشه
من با بقیه موافق نیستم خونه شما پایگاه شماست تو نباید پایگاهت ترک کنی تحت هیچ شرایطی اگر اون ناراحت بذار اون بره
این شرایطم فقط تو نداشتی همسر من 20 روز ول کرد رفت خونه مادرش ومن تنها با شرایط بسیار بدی بودم حتی خط تلفنم قطع کرد کلیدم برداشت همه فن هارو قطع کرد خوب اون بچه بازی دراورد منم باید بچه بازی میکردم میرفتم خونه بابام ؟؟!!! نه موندم خیلیم خودم خوب و راحت نشون دادم نشون دادم من تو جامم دارم زندگیمو میکنم ولی تو اواره شدی همین و همین اون میخواست برگرده خونه حانوادش نمیذاشتن میگفتن باید طلاق بگیری تازه خانوادش همیشه میگفتن ما شانس اوردیم تو عروسمونی و ازین حرفا همیشم یه سره به همشون سرویس داده بودم و هیچ بی احترامی نکرد بودم ولی خوب اونا این کارارو کردن منم با سیاست خودم نشون دادم من تا هروقت بخوام با همسرم زندگی می کنم حرف اونام نیست که اجازه بدم برام تصمیم بگیرن و برگشت همسرم بیشترین رسوا شدن واسشون داشت و همین کافیه .کاری کردم شوهرم الان همش میگه خوب شد با توام اینارو گفتم بدونی تو باید رفتاری کنی که دیگران بفهمن نمیتونن تو زندگی تو نقش داشته باشن و رو شوهر تو تاثیر
حالام رفته که رفته وقتی اومد خونه اگه زندگیت دوست داری هیچی نگو خیلی شاد و خندون باش بهترین لباسات بپوش ارایش کن فضارو اروم کن بذار بفهمه نمیتونه ازین حربه استفاده کنه اگر این مساله حل شه همه چی حل میشه .بعد به ما خبر بده تا دونه دونه راه حل هایی که به دست اوردیم به توام بدیم که انشا الله حل شه
راجع به رفت و امدشم به هیچ وجه تاکید می کنم به هیچ وجه دخالت نکن وگرنه بازنده تویی
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک عزیز
چندین تاپیک داری که من تقریبا همه شونو خوندم ولی متاسفانه انقدر آشفته ای و درهم می نویسی که اصلا آدم نمی تونه تشخیص بده مشکل از کجاس، بعدشم یه تاپیکت به نتیجه نرسیده ول می کنی و می ری سراغ اونیکی، سریع تصمیم می گیری و سریع پشیمون می شی و هر دفعه یه مسئله جدید مطرح می کنی، بعدشم میگی اسم تاپیکت رو عوض کنن، خوب اینطوری گلم نتیجه زیادی عائدت نمیشه
باید از این تالار درست استفاده کنی تا به جایی برسی ...
من تا اینجا که میدونم مشکل تو چند تا هست که به ترتیب اولویت می نویسم
1- همسرتون بدترین مشکلی که داره این ماجرای سرقت مسلحانه هست، خیلی راحت از کنار این مسئله گذشتید، هم خودت وهم دوستانی که راهنمایی کرده بودن، همسرتو گرفتن بردن بعد تبرئه شد و برگشت و انگار که همه چی تموم شد و پرونده بسته شد، نه جانم، تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها، به هرحال همین که اسم همسرتون درگیر همچین ماجرایی شده خودش باید قویا مورد توجه قرار بگیره چون شروع مشکلات شخصیتی همسرتون همینجاست که دنبال کار خلاف رفته
2- همسرتون خسیس هست و دست و دلباز نیست
3- همسرتون تحت تاثیر خانواده هست
خوب شاپرک، جسته گریخته گفتی که با همسرت دوست بودین و بعد ازدواج کردید و ...
قشنگ از اول بگو، مختصر ولی مفید ببینم، با همسرت چطوری آشنا شدید، موقعیت تحصیلی و شغلی شما و همسرت چیه، سن تو رو می دونیم 20 سال سن همسرت چنده، ازکی و چجوری اختلافاتتون شروع شد، قضیه این سرقت چی بوده و شغل همسرت چی هست و آیا قبلا هم سابقه ای داشته یا خیر
منسجم حرف بزن تا خوب بشه راهنماییت کرد
دقت کن که با رعایت حریم خصوصی زندگیت جزئیات لازم رو حتما بگی، از هیچ چیزی هم خجالت نکش نه من و نه هیچکس دیگه تو رو نمی شناسیم و هیچ قضاوت بدی درموردت نمی کنیم، برعکس می خوایم کمکت کنیم
در آخر مشکلاتت رو فهرست کن و دقیق و با مثال بگو، همونطوری که من بالا نوشتم 1* .... 2- ..... 3- ...
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
خواهر عزیزم
انچه که الان خیلی مهم هست ارامش شما و خاموش شدن افکار سطحی ذهن شماست
چیزی که بسیار مهمه شوهرت نیست... زندگیت نیست...خوانواده اش نیست... ارامش شماست
چرا به مواردی که گفتم عمل نکردید؟
ایا می خواهی یک دفعه تمام مشکلات حل بشه؟ با این شیوه؟
خواهر خوبم باید صبور باشی و با ظرافت زندگی کنی
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
sahra100 عزیزم باور کن تا همین یک سال من خاستم شوهرم برای من باشه نه بازور دوست داشتم به خاطر زندگیم کوتاه بیام (چیزی که شوهرم خاست در مقابل کارای مامانش اینا کوتاه بیام)
چرا باور نمیکنید من ازهمون اولم بیخیال خانوادش بودم هیچی ازشون نمیخام هیچ انتظاری .دیگه نداشتم
من بیخیالم دیگه کاری ندارم بهش .ما حتی وقتی باهم دوست بودیم اون سبا خیلی دیر می اومد خونه با اینکه کارش ساعت خاص داره مثلا ساعت 1 شب میاد خونه میگه رفته بودم عابر بانک با دوستم .درصورتی که کارش زیاده زیاد تا ساعت11 است .یا میگه رفته بودم ارایشگاه ساعت 12 شب.میگه اریشگره دوستمه تو ارایشگاش بودم.
اون الکی میزاره میره شب نمیاد سر هیچی وقتی اومد خندون باشم؟واقعا نمیتونم میتونم اخمم نکنم ولی نمیتونم شاد باشم
سابینا ممنون از اینکه تاپیکم رو دنبال میکنی راجع به سرقت مسلحانه من خیلی عذاب دیدم خیلی از قبل عید من درگیر این مسائل بود خیلی شک برانگیز بود کارای شوهرم شبا نمی اومد یا می اومد دم صب می اومد بهش میگفتم کجایی میگفت داشتم کار میکردم بدون اینکه یک زنگ بزنه یا مسیج بده که بگه دیر میام
اون موقع 7ماه بود ازدواج کرده بودیم من خیلی درگیر مسائلش بودم حتی با ازانس تعقیبش کردم و دیدم با3نفر غریبه رفت وامد میکنه این 3 نفر همونایی بودن که تو سرقت گرفتنشون خیلی جالبه نه؟بازم بگید من صبر ندارم
همون موقع خانوادم میگفتن این مرد زندگی نیست ولی من گوش نکردم فکر کردم شاید بشه درست شه
من تعقیبش میکردم ولی اون همه کاراشو انکار میکرد
تا اینکه تا چند وقت پیش که میگفت من بیگناهم من از اگاهی میترسم چون انقد میزنن تا کاری که نکردی رو بگیم
کردیم.تا 1ماه به یکی از تو اگاهی رشوه داده بود و امار میگرفت و وقتی اوضاع براش بد بود جیم میشد اما بلاخره یه روز صب گرفتنش وتا 1هفته تو بازداشتگاه بود خیلی خوب بود وقتی برگشت ولی واسه من هیچ وقت جریانو درست توضیح نداد حرفاش برخلاف اون چیزی بود که من با چشام موقع تعقیبش میدیدم ولی به خاطر زندگیم قبول کردم که گناه کار نیست بعد چند روز از اومدنش بیشتر میرفت خونه مادرش (مهم نیست برام) و اومده بود حرفای جدید میزد وقتی بهش محبت میکردم بهم میگفت اینا ظاهریه اون یه هفته که نبودم تو واسم کاری نکردی نیومدی هزارتومن بدی خانوادم بگی شاید لازم شد اخه تو این یه هفته که خانوادش به من زنگم نزدن که بهم بگن چیزی لازم ندارم! بعد اونا ازم انتظار داشتن. میگفت هر زنی بود یه کاری واسه شوهرش میکرد میگه مادرم به خاطر من تمام طلاهاشو فروخت تا بده به من تا لازم نشه برم زندانو.........کلی حرف زور زد میبینید طلبکارم بود
دیگه خسیسی همسرم مهم نیست
دیگه مهم نیست تحت تاثیر خانوادشه یا نفرای دیگه یا دوساش یا.....مهم اینه که این زندگی نیست که مردا واسه زناشون درست میکنن این زندگی نیست ننگه
اقایsci عزیز من الان ارامش دارم و به حرفاتون گوش کردم وکاملا صبر دارم
من دیپلم دارم و میخام درسمو ادامه بدم تیر امتحان دارم
شوهرم 26سالشه زیر دیپلمه وخیلی هم خوشحاله که درسشو نخونده میگه نمیخام مخمو بزارم رو چرتو پرت(طرز تفکر)
منم هروقت بخام کلاسی ثبت نام کنم یا چیز قشنگی بگیرم همیشه میگه ول کن حوصله داری اخرش یه متر جاست که باید توش بخابیم.(همیشه میگه میمیریم اخرش و من ازین حرفش متنفرم) منم تا جاییکه تلاشمو کردم خاستم با حرف زدن مشکلاتو حل کنم
ما از همون ابتدا مشکل داشتیم و خانوادم بهم گفتن این مرد درست بشو نیست
ولی واقعا میبینم هروز یه چیز جدید میاد یه مدت شوکر اورد خونه یه مدت بعد فراری بود(وقتی فراری بود می اومد خونه خاهرم یا مادرم چند روز می موند الان که اوضاع خوبه میگه از خانوادت خوشم نمیادوهمش خونه خانوادشه) یه مدت بعد رفت بازداشتگاه یه مدته شبا دیر میاد خودتون قضاوت کنید من که دیگه حتی با صحبت ها وراهنمایی دوستان نمیدونم شاید بازم اشکال از منه شاید من حساسم مشکلات من ایناست که گفتم
در ضمن فراموش کردم شوهرم راحت ترین کار ممکن رو داره یک یاشگاه بدنسازی داره و میشینه اونجا و فقط مسئول انجاست کار خاصی نمیکنه و همیشه وقت واسه رفتن به خونه دوساشو ............داره
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک عزیزم
به نظر میاد مهمترین مشکل شما همین مسئله وضعیت کاری و تمایل به کارهای خلاف همسرتون باشه، حالا مادر شوهر و خانواده شوهر و غیره همه مشکلات ریزی هستند که همه دارند وممکنه حل بشه. بهتره رو همین نکته زوم کنید و در این باره بیشتر کاوش کنید.
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
مشکل من مهم نیست چیه مهم اینه دیگه قابل حل نیست سابینای عزیز من به تنهایی نمیتونم مشکلی که تو ذاتشه تنبل بودن و اهل زندگی نبودنشو درست کردم با حرفو سیاست و مهارت درست نمیشه از دوستاش گاز فلفلو شوکر میگرفت نمیدونم واسه کار خلاف میخاست یا نه؟ولی میدونم من به تنهایی نمیتونم حلش کنم باید برم پیش خانوادم تا برام حل کنن اگه اهل زندگی باشه که میاد دنبالم اگه نباشه خب بهتره منم خودمو واسش نسوزونم میخام برم من 1 ساله موندم همیشه بهم میگفت کی میشه چشامو باز کنم تو رو نبینم ولی من موندم ولی منه احمق به روم نیاوردم بازم موندم پیشش
دیشب من درو قفل کردم و خابیدم و کلید رو از پشت در گذاشته بودم تا کسی نتونه درو باز کنه چون من از دزد خیلی میترسم ولی اون ساعت 1نصفه شب اومد دیده در باز نمیشه رفته (ساعت 1 نصفه شب)
امروزم بعد از هزار بار زنگ زدن بهش و قط کردن رو من گفت چیه چی میخای؟و منم بازم بهش گفتم کجایی؟ میخای نصفه شبا برگردی خونه ؟مگه زنو زندگی نداری ؟مگه اینجا خابگاهه که تو شبم نه نصفه شب میای خونه؟
برعکس حرف میزنه میگه هر وقت عاقل شدی میام میگه تو به من چیکار داری میگه به تو چه که من کجام میگه تو باعث رفتنمی منم گفتم اومدناتو گذاشتی واسه نصفه شب؟؟
منم بهش گفتم شاید بچه بازیات کار دستت بده و برگشتنت فایده نداشته باشه و دیگه واسه همیشه برگشتنت دیگه خیلی دیره
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
با سلام
2 نكته را احساس كردم مطرح كنم:
1: با توجه به راهنمايي هاي افراد غير متخصص و نظرات شخصي كه مطرح ميشه و نداشتن مهارت اشخاص در تشخيص مطالب و طبقه بندي كردن آن ها ، احساس ميكنم كه شاپرك را با اين شيوه از فضايي به فضاي ديگه ميبريم و در واقع وضعيت ايشان را بحراني تر ميكنيم .
2: با توجه به نياز شديد ايشان يكي از بزرگان به طور اختصاصي مدتي را با شاپرك ارتباط برقرار كنند و مدتي با ايشان تمرين كنند تا از ورود اين دوست خوبمان به مرحله بحراني تر جلوگيري بشود .
با تشكر
RE: شوهرم با خونوادش همدست شدند
شاپرک عزیزم
سلام فکر میکنم با توضیحاتی که شما الان دادید کاملا" صورت مساله متفاوت شده و از دعواهای ساده زن و شوهری یه کم گذشته
منم تصور می کنم m25 کاملا" صحیح می گن و نیاز به راهنمایی و مشاوره یه فرد کاملا" متخصص داری گلم