RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام...
من شايد نتونم زياد كمكت كنم چون تجربه يا تخصص خاصي در اين زمينه ندارم اما براي اينكه بدوني ما مشكلاتت رو مي خونيم و درموردش فكر مي كنيم بهت جواب مي دم. يكم موضوع رو باز مي كنم و درنهايت خودت تصميم بگير.
شما 31 سالتونه و همسر 38 سال. تغيير در اين سن نه از طرف شما و نه از طرف ايشون تقريبا غيرممكنه. چون شخصيت هردوتون شكل گرفته. تنها كاري كه در اين فصل زندگي مي شه انجام داد فقط كنترل كردنه و قيد تغيير شخصيت رو بايد بزني. حتي براي همين كنترل كردن هم بايد انگيزه كافي وجود داشته باشه و اينو يقين بدون، ترس و اجبار انگيزه هاي خوبي براي مهار و كنترل نيستن. با اين تفاسير تو مي توني رويكردت رو در مقابل زندگيت انتخاب كني.
يك جدول درست كن و در يك سمت معايب همسرت و در سمت ديگر محاسن رو بنويس. به هركدوم از 100 نمره بده. مثلا خوش اخلاقه. حالا خوش اخلاق 20 هست يا خوش اخلاق صد هست؟
براي معايبش هم عدد بذار منتها منفي. مثلا بهت بي اعتناست. 20 نمره منفي هست يا 80 نمره منفي؟ سعي كن نمره واقعي بدي نه احساسي و هيجاني.
حالا اينا رو با هم جمع بزن. اگر كل نمره مثبت شد كه خوب خوبيهاش مي چربه. اگر منفي شد اونوقت بايد يه ستون ديگه باز كني. از مزايا و معايب طلاق بنويسي. ببيني تهش باز به نمره مثبت مي رسي يا منفي. اگر مثبت شد يعني طلاق خوبه اگر منفي شد بايد يه فكر ديگه بكني. چه فكري؟ حالا بهت مي گم.
شوهرت رو اونجور كه هست بپذير. به اونچه كه انجام مي ده حساس نشو و در عين حال سعي نكن خودتو همرنگش كني بلكه اعتقادات خودت رو پاس بدار و ازشون محافظت كن. اصلا مجبور نيستي به رنگي كه دوست نداري دربياي. تو راه خودتو برو و هميشه از بودن در راه درست خودت لذت ببر. همسرت وقتي ببينه راهي كه تو مي ري چقدر در تو جريان مثبت ايجاد مي كنه كم كم توجهش به سمتت جلب مي شه و ممكنه به سمت كارهاي تو تمايل پيدا كنه.
جريان اون قطره آب رو شنيدي كه مدت طولاني چكه چكه روي يك سنگ مي چكيد و سنگ رو سوراخ كرد؟ اگر مي خواي شاهد تغييرات پايدار باشي با ضرب و زور تو كارساز نيست. فقط براي خودت خودخوري داره و باعث مي شه همسرت بيشتر و بيشتر در مقابلت جبهه بگيره.
ايراد ما خانمهاي ايراني اينه كه بعد از ازدواج همه زندگيمون رو در همسر خلاصه مي كنيم و در واقع اونو مثل عضوي از بدنمون مي دونيم كه بايد درست كار كنه و اگر نكنه فرياد و فغان راه مي اندازيم. درحاليكه به نظر من ازدواج تصادم راه زندگي دو نفر هست كه در جاهايي با هم مشترك مي شه و ما همچنان بايد به حريم هاي شخصي ديگري احترام بگذاريم. اين حرفها به هيچ عنوان به معني تاييد كارهاي همسر شما نيست چون دقيقا من هم حساسيت هاي شمارو دارم و از تمام چيزهايي كه در اسلام نجس اعلام شده واقعا بدم مياد. اما مي دوني يكي از صميمي ترين دوستان من مشروب مي خوره؟ بهش گفتم كه خوشم نمياد و يه موقع هايي هم بهش ميگم اين چه كاريه مي كني اما بيش از حد مجاز وارد حريم شخصي اش نمي شم. خودش به تازگي به اين نتيجه رسيده كه مقدار خوردنش رو كم كنه. حالا مي گي چرا باهاش دوستم؟ چون در لحظه هايي از زندگيم واقعا به دادم رسيده و خوبيهاش رو با اين بديهاش انكار نمي كنم و اونو با همه بديها و خوبيهاش پذيرفتم. اما به اعتقادات خودم دست نمي زنم. بهرحال اين نظر من بود. باز هم فكراتو بكن.
موفق باشي:72:
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سرافراز عزیز سلام
ممنون بابت نوشته هات
راستش فقط قضیه حرام و حلال نیست موضوع زیر سوال رفتن اعتماد من به حرفهای همسرم هست
اعتمادم به خوب بودنش
پایبند بودنش
قول دادنش
ادعاهاش
شاید برات جالب باشه بدونی یه روز بهم گفت تو تعهد نداری
اون با دخترا اس ام اس بازی میکنه
اون لب به مشروب میزنه در حالیکه میگفت نمیزنه
اون به دخترها واکنش نشون میده
اون بدون اطلاع من برای زندگیمون خرج میکنه و تصمیم میگیره و ...
اونوقت به من میگه تعهد ندارم
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام
من چون خونه هستم و نمیخوام همسرم بدونه اینجا دارم درد و دل میکنم و راهنمایی میگیرم خیلی چیزا رو فراموش میکنم بنویسم چون زود میخوام سایتو از لیست اکسپلوررم پاک کنم
میدونین از دیروز چقدر مسائل از جلوی چشمم رد شده، تو همون عروسی دوستش مشروب سرو میشد، گفت نخوردم،دوستشم گفت آره به منم گفتن، من گفتم نمیخورم، همسرم گفت آره منم گفتم رانندگی میکنم از دستشون در رفتم
منه احمق سرخوش از اینکه همسرم راست گفته و با غرور سرمو بالا نگه داشتم که شوهرم تحت تأثیر قرار نمیگیره
از دیروز به این فکر میکنم که حتما اونجا هم خورده ولی نه در حدی که بشه گفت خوردن
من میترسم
دوروز دیگه میخواد بچه هامو اینطوری تربیت کنه؟ من اصلا فکر نمیکردم اینطوری باشه
به خدا اگه بگن همسرمو تعریف کنم نمیتونم، باید تو یه جمعی باشه که بتونم تعریفش کنم
شخصیت همسرم تو جمع شکل میگیره
اگه جمع سیاسی باشه همسر من سیاسی میشه
اگه مذهبی باشه مذهبی میشه
اگه ...
من نمیدونم درسته به این زندگی ادامه بدم یانه
همه تعطیلاتم داره خراب میشه
منو متهم میکنه که روحیه بودن با جمع رو ندارم، شعورشو ندارم، درحالیکه من همیشه تو جمعهای فامیلی و دوستانه زبانزد همه بودم
به خدا حسرت همه فکرهایی که تو رویاهام برای سفر و تفریح با همسرم داشتم به دلم مونده
احساس میکنم بد باختم
جناب SCi
کاش میومدین
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام
ضرب المثل معروف رو شنيدي كه ميگن : كمال همنشين در من اثر كرده ؟
به نظر من ، با توجه به نداشتن توانايي بالا ، كمال شوهرت داره روي تو اثر ميگذاره .
اينا نظر رو از نوشته هاي خودت برداشت كردم : اونجا كه نوشتي :
نقل قول:
کاش مثل خیلیها راحت بار اومده بودم، از اول ازدواجم تا حالا هرچی سرم اومده سر این حد و مرزها و قانونهای زندگیم بوده،
حجاب، رعایت حلال و حرام، وفاداری، و ...
اگه منم مثل خیلی از دخترها اینا رو رعایت نکنم به خدا زندگیم بهشت میشه
کاش بتونم
دیروز خیلی سعی کردم بی تفاوت باشم ولی نشد، چون متأسفانه برام مهمه
به این فکر میکنم اگه من دیروز حرکتی خارج از تصور شوهرم انجام میدادم اوضاع با الآن فرقی میکرد؟
شيوه اي كه داري ميري به نظر من جواب نداده ، بايستي عمقي تر به قضيه نگاه كنيم .
نميشه گفت شما يا شوهرت اشتباه ميكني ، او به اون شكل زندگي انتخاب كرده و شما به اين شكل .
فرض رو ميگيريم كه هر دو درست داريد ميريد جلو با نظرات و عقايد خودتون .
حالا او با محيط هايي كه داره درست ميكنه و ايجاد شرايطي كه مد نظرش هست به اصطلاح شما رو هم متقاعد خواهد كرد كه راه او رو در پيش بگيري .
خب ، با انساني كه انقدر صبور و بردبار داره پيش ميره و هدف گذاري داره آيا ميشه فقط با حرف و درد دل پيش رفت ؟ به نظر من شما هم بايد تكاني بخوري و جدي تر و جدي تر عمل كني . انقدر جدي عمل كني كه در واقعيت و عمل بتوني حرف بزني . يعني اصلا نيازي نباشه كه روزي بخواهي با صحبت كردن عقايدت رو معرفي كني .
لطفا نظرت رو در مورد مطلبم برام بنويس .
منتظرم
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
m25teh عزیز
وقتی دیدم دارین مطلبمو میخونین با تمام وجودم آرزو کردم برام بنویسین
من از شما سوال دارم
میشه بگین زندگی مشترک یعنی چی؟ ملاکها و صحبتهای قبل ازدواج یعنی چی؟ شخصیت مستقل یعنی چی؟
میشه بگین اگه قراره دونفر هرکاری دلشون میخواد بکنن چرا وقتی میخوایم ازدواج کنیم دنبال شناخت از هم میریم؟ ملاک داریم؟ صحبت میکنیم ؟
من نمیفهمم
به خدا متوجه نمیشم
همه بهم میگن شوهرمو اونطور که هست بپذیرم، سر در نمیارم پس چرا قبل ازدواج ملاک داشتم، سعی کردیم همدیگه رو بشناسیم، راجع به خواسته هامون حرف زدیم؟
چرا زندگیمونو به اشتراک گذاشتیم
تو رو خدا اینو برام توضیح بدین
شاید اینطوزی خیلی چیزها رو بفهمم
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
به نام خدا
سلام
من شخصي مذهبي هستم .
موقع خواستگاري ، خواست خدا بود و رفتيم و صحبت كرديم . اصلا نيازي نميديدم كه برم و صحبت كنم . خيلي چيزها دوست داشتم داشته باشه ولي نيازي نميديم مطرح كنه . عقيده داشتم كه به هر خونه اي وارد بشم بدون هيچ شك و ترديدي داماد اون خونه خواهم بود . انقدر روي خودم كار كرده بودم .
در حق خانمم هم فكر ميكردم كمال مراعات رو كردم : از كودكي هيچ رابطه اي و فكري رو به خودم اجازه ندادم تا تحويل خانمم بدم خودم رو . با دوستانم به تفريحات غيرضروري نميرفتم و ...
خانومي ميخواستم چادري ؛ حرف گوش كن ، مهربون ، با خانواده من گرم بگيره و قشنگ برخورد كنه ، هيچ وقت ترك منزل نكنه ، سركار نره حداقل سركاري بره كه من براش پيدا ميكنم ، در منزل پدري من همراه با خانواده من زندگي كنه ، انقدر قبولم داشته باشه كه نظر من رو با هيچ كسي ديگه مقايسه نكنه ، وجود مقدس خودم رو به هر چيز ديگه توي اين دنيا ترجيح بده ، به اين باور برسه كه من وقتي نماز ميخونم واي چه قدر خوب كه شوهرش نماز ميخونه .
وقتي راه ميرم و توي خيابون با هيچ احدي كاري ندارم توي وجود خودش كيف كنه كه واي احمد چقدر آدم خوبيه .
اما زندگي به من فهموند كه : پسر كوچولوي اين دنيا ، هيچ كس بجاي تو زندگي نخواهد كرد و اگر انتظاري داري در شب خواستگاري نميتوني تنها مطرح كني و انتظار داشته باشي طرف مقابل برده تو در زندگي ات باشد . او هم ميخواهد زندگي كند و لذت ببرد .
با همه افكاري كه گفتم نامزدي و زندگي مشتركم رو آغاز كردم . اما 4 ماه نكشيد كه تنها شدم . تنهاترين لحظه هايي كه ديگه با هيچ چيزي ديگه نميشد پرش كرد . شايد بزرگ شدم و ياد گرفتم چيزهايي كه بايد ياد ميگرفتم . اما سنگيني خاص خودش رو دارند .
خانمم تركم كرد و رفت . بدون حتي يكي دو روز خوشحالي . يك سال و نيم تنها موندم و با خودم زندگي كردم .
همين الان هم كه دارم برات مينويسم 4 ماه هست كه خانمم برگشته و داريم زندگي ميكنيم . اتفاقا برعكس حرفهاي شب خواستگاري : خانمم سركار ميره ، باخانواده من زندگي نميكنه و ...
توي اين مدت به اين رسيدم كه زندگي در حرف و عقيده نيست : بايد عملي مطرح كرد ، اگر عقيده داري مطرح كن اما با عمل . مثلا الان همه ميدونن كه من ساعت چند نمازم رو ميخونم . يا من ميدونم كه خانمم ساعت چند نمازش رو ميخونه . ميدونم كه اگر من مختار رو نگاه ميكنم خانمم هم نگاه ميكنه ولي من اطلاعاتي دارم كه خانمم نداره و براي درك بهتر فيلم از من كمك ميخواد . شايد خيلي فيلم ها رو خوشمون نياد اما بخاطر اعتماد سازي كه داريم ميكنيم و رفتارهاي درست ، سر يك جمله كه من اين فيلم رو خيلي دوست دارم : ميشينيم و در كنار هم نگاه ميكنيم .
زندگي كردن يعني خودت به ديگران بفهماني كه چيستي و كيستي !
بفهماني كه هدفت چي هست .
زندگي كردن با ديگران دقيقا مثل متولد شدن يك كودك است . ابتدا با يك سلام شروع ميشود و بعد آن سلام را تربيت ميكنيم و رابطه مان را بزرگتر ميكنيم .حالا اين بچه چگونه تربيت شده است ؟ اگر دائم يكي از طرفين بگويد چشم و ديگري دستور دهد واي به حال روزي كه بگويد نه چشم . آن وقت اين رابطه تربيت شده اولين چيزي است كه صدمه ميبيند .
پس براي همين ميگويند كه بپذير و خودت را در ياب . ببين خودت چي هستي . ببين ايراد خودت كجاست ؟
ايا خيلي بها ميدي يا كم بها ميدي ؟
ميگن ديگران رو تغيير خواهي داد اگر خودت را تغيير بدهي ! منظور اين نيست كه تو اگر آدم خوبي هم هستي بد شوي و هم راي بدهاي ديگر پيش بروي تا ارامش را كسب كني . منظور اين است كه آرامش را با خودت به دست بياور تا بقيه را جذب كني .
به همين راحتي .
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
m25teh عزیز
مرسی
این حرفها رو کاغذ یا صفحه مانیتور خیلی قشنگه
ولی شما مثال یک مردو زدین ، من به جرأت میتونم بگم هیچ دختری ازدواج نمیکنه مگه بخواد زندگی کنه، شاید 2% دخترها بخاطر بهره کشی از مهریه و طلاق زودرس ازدواج میکنن
ملاکها متفاوته ولی وقتی احساسشون درگیر زندگی بشه دیگه از اون زندگی نمیگذرن
ولی آقایون اینطور نیستن
اگه شرایط عکس بود یعنی مرد از خواستش و دیدش برنمیگشت هیچ کس نمیتونست اون زندگی رو جمع کنه
من خیلی سعی کردم همسرمو درست کنم، خیلی تلاش کردم، خیلی جاها موفق بودم ولی یه جاهایی نه
که البته به این یه جاهایی همش داره اضافه میشه
همسر من باهام همکاری نمیکنه
وقتی پای خواسته هاش وسط باشه فقط بهم توهین میکنه و میگه نمیفهمم
خیلی دلم میخواست باهم حرف میزدیم و مشکلاتمونو حل میکردیم ولی همسرم همیشه تو اینطور مواقع میگه حوصله نداره، من دارم غر میزنم، گوش نمیکنه، صدامو نمیشنوه، آخرشم دعوامون میشه
به خدا داغون شدم تو این 6ماه بعد ازدواجمون،
باز تو 8ماه عقدمون خونه بابام میتونستم برم، ولی اگه الآن برم خونشون و ببینن بدون همسرم هستم متوجه میشن مشکل داریم، نمیدونین چقدر دلم میخواست دوستی داشتم که بتونم خونش بمونم
از صبح همچنان بهم محل نمیزاره منم باهاش حرفی نزدم
فقط صبحانه رو آماده کردم، مثل همیشه میزو چیدم و بهش گفتم سرد میشه
اصلا نیومد سر میز
بعدشم رفتم حمام و میزو جمع نکردم که اگه میخواد بخوره
اومدم بیرون دیدم هنوز دست نخوردست
دنبال کارای خودشه و انگار نه انگار که منم هستم، دلخورم،
به خدا اگه الآن بیاین خونمون فکر میکنین من یه کاری کردم که ایشون دلخوره
بازم مثل همیشه
تا یه چند روزی همینطوریه تا من کم کم صحبت کنم و ایشون از این حالش بیرون بیاد
و وقتی یه موقعی حرف میشه برگرده بگه جاجرودو کوفتمون کردی و دیگه با جمع نمیریم جایی و ...
ادامه توهینها و تحقیرها و قایم کردن اشتباهاتش پشت این حرفها
مگه من چقدر قراره عمر کنم که به این راحتی زمانی رو که میتونه قشنگترین خاطراتو برام رقم بزنه از دست بدم؟
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
از اينكه روحيه ات خسته است كاملا قابل درك هستي و ميشه فهميد كه چقدر خسته اي .
با همه اين ها ، اميدوار به زندگي نگاه كن .
برام بگو ببينم زندگي تو الان كلا توي زندگي زناشوئي تعريف ميشه ؟ آيا زندگي ديگه اي نميتوني توي ذهنت براي خودت تعريف كني ؟
يعني زندگي وسيع تر از زندگي زناشوئي ؟ به طوري كه زندگي زناشوئي بخش كوچيكي از اون زندگي وسيع باشه ؟
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
متأسفانه نه
من فکر میکردم زندگی مشترک یعنی وجود یه دوست، همدم و شریکی که کاملا بهم نزدیکه
دلم میخواست با هم گریه کنیم، با هم بخندیم
همه تلاش و انرژیمو گذاشتم که یه زندگی ایده آل برای همسرم درست کنم
اشتباه کردم نه؟
بازم تنهام
خیلی تنها
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
اشتباه نكردي
من نميگم تحمل كن ، من ميگم بساز !
چه چيزي را بسازي ؟ خود شميم بهار را بساز
چگونه بسازي ؟ با آگاهي بساز
چرا بسازي ؟ چون زندگي شميم بهار نياز به ساخته شدن خودش دارد .
بعد از ساخت چه كني ؟ ميفهمي كه كجا شميم بهار را هزينه كني و كجا شميم بهار را هزينه نكني
يعني چه ؟ يعني شميم بهار به نوبه خودش يك موجود باارزش است و بايد بفهمد در اولويت قرار دارد .
شميم بهار بايد بداند كه اگر امروز بخاطر كسي ديگر يك ليوان آب ميل كرده است تا آخرين لحظه از آن كار خودش راضي باشد و هيچ وقت حرف آن را حتي در خلوت خودش با خودش در ميان نگذارد .
شميم بهار بايد به اين نكته برسد كه از لحظه لحظه هاي انتخاب خودش بايد راضي باشد . همين الان شما بشين در و ديوار را نگاه كن و راضي باش ، هيچ كسي نميتواند شما را مجبور كند كه نگاه نكني .
ميخواهم بگويم كه : شميم بهار بعضي جاها به رايگان و بدون هيچ كار مثبتي به اشخاص پاداش ميدهد و بعد خودش مينالد كه چرا پاداش دادم ؟
خب عزيزم تو خودت اينطور ميخواهي ! اما اگر بداني كه كجا كار خوب انجام بدهي و كجا انجام ندهي ديگران هم ياد ميگيرند كه با تو درست برخورد كنند كه مبادا كار خوبت را انجام ندهي .
اين پروژه زمان بر است . قبل از اقدام بايستي صبر را تمرين كني و صبور باشي .
فعلا همه چيز به نفع تو هست . غصه نخور .