RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام شمیم عزیز
خوشحالم که خوبی و مشکلاتت رو حل میکنی
به خدا این دو روز حتی حوصله اومدن تو همدردی رو نداشتم بعضی وقتا احساس می کنم واقعا نمی تونم مشکمو حل کنم
باشه می خوام از این هفته شروع کنم
وقتی تو میتونی منم میتونم مگه نه؟
1.به هیچ عنوان اخم نمی کنم
2.به هیچ عنوان حساسیت نشون نمی دم
3.حرف تحریک پذیر نمی زنم و از حرف تحریک پذیر ،تحریک نمی شم
4.تمرین تنفسم رو زیاد می کنم
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
:104::104:
اقلیمای عزیز ، خیلی خوشحالم
مطمئنم موفق تر از من عمل میکنی
گلم، تمام این مواردی که گفتی باید اجرا کنی و کلیدشم بهت گفتم، اینه که همسرتو به عنوان همسر نبینی
من و تو و امثال ما مشکلمون اینه که از همسرمون توقع داریم که همه محبتها، تشویقها، همراهیها رو با ما داشته باشه که البته بی جا نیست ولی برای رسیدن به خواستمون چیزی که من یاد گرفتم اینه که به جای خواستن خالی باید خودمون هم تلاش کنیم به دستش بیاریم
و راهش همینه که اول از خودمون شروع کنیم
من مطمئنم موفق میشی عزیزم
:43:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
سلام
این دو روزه اصلا خوب رفتار نکردم و همسرم خیلی بهتر از من رفتار میکرد
اون این تعطیلات امامزاده داوود نرفت ولی من هم عذاب وجدان داشتم همم هزار تا فکر جور وا جور اومد تو سرم و منو همش بهونه گیر می کرد
روز پدر به همسر پدرم زنگ زدم و تبریک گفتم و همسرم قبلش مدام بهم می گفت نمی خواد زنگ بزنی ولی من زنگ زدم بدم نبود کمتر از یک دقیقه حرف زدیم و بدم قطع کردم
بدم شوهرم زنگ زد که تبریک بگه که مادر همسرم گوشی رو برداشت که صداش هم می اومد که بهش گفت زنگ زدم به گوشیت که بهت روز مرد و تبریک بگم ولی گوشیت خاموش بود در حالیکه ما خونه بودیم و خونه هم می تونست زنک بزنه بعدشم حال و احوال همه رو پرسید ولی یه کلمه اسمی از من نبرد آخه واقعا من کاری نکردم که بخوان با من این طوری رفتار کنند
منم بعد تلفن زدم زیر گریه و تمام تنم از ضعف اعصاب میلرزید آخه واسم تلخ واسه کار نکرده دارم مجازات میشم
شوهرم هم هر دفعه بهم میگه اونا نمی خوان با تو رفت و آمد کنند تو چرا اصرار میکنی
این حرفش منو خیلی ناراحت میکنه
روز دوم جمعه به محض اینکه من رفتم تو حیاط لباسا رو پهن کنم گوشی رو برداشت و به مامان و باباش زنگ زد بهش مگه حرف خصوصی داره که یواشکی.....
میگه نمی خوام تو ناراحت شی بازم مثل بچه ها اشکم سرازیر شد و زدم زیر گریه و گلگی کردم
میگه دیگه باهم اونجا نمی ریم
میگه خودم بدون اینکه تو بفهمی میرم
منم گفتم یا باهم میریم یا تنهایی نمی ری هر موقع خواستی تنهایی بری منم میرم خونه بابام و دیگه بر نمی گردم
من نمی خوام قطع رابطه کنم
دو روز تعطیلیم خراب شد سر کم طاقتی من من خیلی رفتارام بدون منطق شده می دونم ولی اونا منو....
دیگه نمی خوام رفت و آمد کنم وقتی اونا نمی خوان من چی کار می تونم بکنم؟
راهنماییم کنید دعوام کنید
می خوام عوض شم ولی نمی شه
زود همه چی یادم میره
به شدت نگران زندگیم هستم
می دونم نرفتن همسرم امامزاده چه عواقب بدی داره
سلام خواهرم
چرا احساس عذاب وجدان داري؟ گفتم كه شما مقصر نيستيد! اينقدر پاپيچ نشو! بگذار زمان مشكل رو حل كنه!
چند تا تمرين و كار قرا بكنيد... نكرديد!
مي دوني تا زمانيكه اينقدر عصبي و آشفته باشي نمي توني مشكلت رو حل كني... روز به روز نگران تر مي شي!
روشهايي كه گفتم رو بكار بگير و آرامش خودت رو بازيابي كن!
در مورد ارتباطت با خانواده شهرت قبلا گفتم چي كار كن! پرسيدي چي كار مي كنم بكنم! مي توني متعادل كني! همين! به خدا هيچ كار ديگه اي از دستت بر نمي آد و قرار نيست هم كار خارق العاده اي انجام بدي...
نرفتن امامزاده داوود هيچ عاقبت بدي براي زندگي شما نداره...عدم تعادل ست كه عاقبت خوبي نداره..
هيچ چيزي فعلا نگو... كار خوبي كردي تماس گرفتي با پدر همسرت!
آشفته نباش و آروم باش
وقتي مي بيني داري در موقعيتي قرار مي گيري كه آشفته ات مي كنه... به جاي بهانه گيري از موقعيت دوري كن! تمرين تنفس كن!
زمان خيلي چيزها رو حل خواهد كرد... در اولين فرصت آرامش، با شوهرت در رابطه با تعادل در روابط صحبت كن و البته ايشون شايد بگه فلان و بهمان... مهم نيست جوابش! فقط در جريان باشه كه شما مشغول تغييرات هستي... همين كافيه!
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام ازتون بابت راهنمایی ممنونم
با توجه به اینکه به من میگن این جا نیاین و از من فاصله میگیرند و همسرم هم میگه دیگه رفت و آمد نمی کنیم رفتن و یا اصرار به رفتن و یا هفته ای یک بار زنگ زدن من کار درستیه؟
آیا ارزش من زیر سوال نمیره؟
آیا این منجر به این نمی شه که اونا فکر کنند من مقصرم؟
آیا به این خواسته همسرم که میگه رفت و آمد نکنیم و من تنها میرم یا با تو نمی رم احترام بذارم؟
آیا بهتر نیست برای مدتی حتی اسمشون هم تو خونمون نیارم؟
......
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
سلام ازتون بابت راهنمایی ممنونم
با توجه به اینکه به من میگن این جا نیاین و از من فاصله میگیرند و همسرم هم میگه دیگه رفت و آمد نمی کنیم رفتن و یا اصرار به رفتن و یا هفته ای یک بار زنگ زدن من کار درستیه؟
آیا ارزش من زیر سوال نمیره؟
آیا این منجر به این نمی شه که اونا فکر کنند من مقصرم؟
آیا به این خواسته همسرم که میگه رفت و آمد نکنیم و من تنها میرم یا با تو نمی رم احترام بذارم؟
آیا بهتر نیست برای مدتی حتی اسمشون هم تو خونمون نیارم؟
......
سلام خواهر عزيزم
با همسرت صحبت كن... اصرار به رفت آمد كار درستي نيست/ متعادل كردن ارتباط كار درستيه! / در اين باره با همسرت صحبت كن و به ايشون هم بگو كه نمي تونيم ارتباطمون رو قطع كنيم.. اونها بزرگترند/ يا هر ارزشي كه همسرت قائل هست رو بگو/ بگو من ترجيح مي دهم ارتباط متعادلي داشته باشيم/ به هيچ وجه عذاب وجدان نداشته باشيد! شما كار درستي مي كنيد!
ارزش شما زماني زير سوال مي ره كه با همسرتون روابط خوبي نداشته باشيد و نتوانيد تعادل رو در روابطتون در نظر بگيريد...
بي شك وقتي با همسرتون صحبت كنيد و بهشون بگيد ايشون هم متقاعد مي شوند/ البته اصلا اشكالي نداره ايشون گاهي بدون شما به خانوداه سر بزنند/ اين بي احترامي از طرف شما نخواهد بود/ اما به ايشون حتما بگيد اين موضوع از نظر شما بدون اشكاله...
نه/ بهتر هست كه بسيار عادي باهاشون برخورد كنيد/ شما اونها رو ببخشيد و رها كنيد/ قبلا به شما گفتم/
يك مسافرت دو نفره ترتيب بديد/
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
عزیزم . به نظر من تو زنگ زدن یا نزدن همسرت دخالت نکن . اصولا تجربه نشون می ده که در نهایت دود این مسایله به چشم ما خانمها می ره واین ما هستیم که همیشه مورد شماتت خانواده همسر هستیم چون اگه پسرشون زیاد تحویلشون بگیره می گن پسرمه خودش خواسته و اگه کمتر تحویل بگیره می گن زنش نداشت به نظر من بهتره خودت از غایله خارج کنی
من خودم این مشکل به مراتب بدتر دارم که یک جا درد در سایت مشکلاتم نوشتم و اینو می دونم که به قول ضرب المثل ها : زمین به آُسمون بره آُسمون به زمین بیاد این خانواده ها عوض شدنی نیستند و روز به روز هم بدتر می شن
برات آرزوی بهترینها رو دارم :72::323:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیمای عزیز سلام
من فقط نظر شخصیمو میگم، اگه مورد تائید کارشناسان بود انجام بده
فکر میکنم یه مدت اصراری رو رفت و آمد نداشته باش
ولی هر وقت همسرت میگه خونه مادر و پدرش بوده، حالشونو بپرس و بگو چقدر دلم میخواد منم یه سر بهشون بزنم
فقط همین
یه مدت زمان میبره تا همه چیز دوباره درست بشه
ولی خدا رو شکر کن که مثل خیلی زنها که از خانواده همسر دلخور میشن و شوهرشون به اجبار میبره و میاردشون و حتی تو جمع بهشون توهین میکنه نیستی
این قضیه میتونست خیلی حادتر بشه ولی شوهرت اینکارو نمیکنه
فقط زمان
یه مدت سکوت و در صورت رفت و آمدش ابراز علاقه به دیدارشون اونم در حد متعادل
من فکر میکنم اینطوری جواب بگیری
البته بازم میگم اصلا نظرم کارشناسی نیست
اما به شکل کاملا کارشناسی آرزو میکنم زودتر روابط همونطوری بشه که میخوای عزیزم
:43:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام به همه دوستان خوبم
دیروز تو نستم کمی از مهارت ها رو پیاده سازی کنم
یه موضوع خیلی خوبم برای دعوا و جر و بحث پیش اومد که با بکارگیری آموزشهای تنفس گوش شیطون کر و خدا رو شکر مشکلی پیش نیومد و به دعوا منجر نشد
دیروز اصلا اخم و ناراحتی نکردم و سعی کردم روحیه خودم رو بالا و خوب نگه دارم
sci عزیز میشه به سوالاتم اگه تونستید و وقت کردید جواب بدید.....
شمیم عزیز از جوابت و راهنماییت خیلی سپاسگزارم
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام اقلیمای عزیز
خیلی خوشحال شدم وقتی پستتو خوندم:227::227::227:
خدا رو شکر
:316:
مطمئنم این تازه اول موفقیتهات هست و خیلی زودتر از چیزی که فکر کنی روابط حسنه میشه و اوضاع آروم
ادامه بده عزیزم:43:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام
ولی همسره من غمگینه و ناراحت من نمی دونم چی کار باید بکنم بهش بارها گفتم با هم بریم سر به پدر و مادرت بزنیم ولی اون قبول نمی کنه.....
جناب sci من دارم روابط رو متعادی می کنم ولی روابط یک طرفه رو
؟