RE: بهترین تصمیم و رفتار در این شرایط ؟(شوهرم بی دلیل میگه دوستم ندار)
سحر عزیزم
این زندگی نمیشه که مدتی شما از هم دلگیر بشید و بی خبر و بعد با وصله پینه بخواهید رابطه تون رو بهم بدوزید
درست یا نادرست الان زندگی ات به اینجا رسیده
بذار همسرت کلاه خودش رو قاضی کنه و ببینه چی می خواد
این فقط تو نیستی که اشتباه کرده ای او نیز اشتباهاتی داشته هست ، پذیرفتن و یا نپذیرفتن اشتباهش هم مربوط به خودش هست
تو که نمی خواهی یک عمر با این وضعیت که همش ازت فرار می کنه زندگی کنی، می خواهی؟
بذار خودش به نتیجه برسه که بالاخره این زندگی رو می خواد یا نه
و تو خودت رو برای هر دوحال آماده کن
اگر جدایی رو خواست ، بدان که تلاشت رو کرده ای و پذیرا باش و راسخ ادامه بده ... با هر بادی نلرز و احساساتی نشو ، منتها منعطف باش
یعنی اگر در این راه طلاق پیشنهاد منطقی برای ادامه ایجاد شد پذیرا باش
خیلی دقت کن که مرز این منطق و احساس خیلی باریک هست
مهم مهم :
اگر هم ادامه زندگی را انتخاب کرد به اون نکات و حالات و شرایطی که در پست قبل بهشون اشاره کردم و گفتم توی
اون شرایط فقط سحر هست و خدا ،
خیلی توجه کن و به دنبال راهکار هر موقعیت باش :72:
RE: بهترین تصمیم و رفتار در این شرایط ؟(شوهرم بی دلیل میگه دوستم ندار)
سلام بالهای صداقت عزیز و دلسوز خیلی ازت ممنونم که اینهمه وقت گذاشتی و مشکل من رو موشکافی کردی:46:
تحلیل شما از زندگی من دقیقا همون چیزیایی که من یکساله بهش رسیدم و ولی راه حل مناسبی هنوز برای حل این مسائل پیدا نکردم. با تمام وجودم دو تا پست شما رو تایید میکنم و همه ی اشتباهاتم رو قبول دارم..
فقط تنها مسئله ای که توی تاپیکام خیلی در موردشون حرف نزدم دخالتهای اطرافیان بوده که خیلی دلم میخواد بدونید چطوری به زندگی من ضربه زده:
اوایل عقدمون من و همسرم رابطه ی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی صمیمی و رمانتیکی داشتیم طوری که همه خیلی اشکار حسادت میکردن
- درست یک هفته بعد از عقدمون خواهر همسرم با من تماس گرفت و به من گفت همسرم هیچ پولی نداره و پولهاش رو توی دوران مجردیش همون دختره خورده و به دنبال اون کل خانوادش از من خواستن بخاطر رابطه ی نزدیکی که با همسرم دارم بررسی کنم ببینم با پولهاش چکار کرده و کسی که پولهاش رو خورده رو به اونا معرفی کنم من خیلی ناراحت شدم چون واقعا از تجسس بدم میومد سریع همسرم رو در جریان گذاشتم و اون هم خیلی محترمانه گفت هرچی بوده ماله گذشته م بوده و تو خیالت راحت من تلاش خودم رو میکنم برای تو کمبودی نذارم و اتفاقا خیلی خوشحال شد که مستقیم بهش گفتم.. بعد از تماس من به خانوادش زنگ میزنه و میگه چرا من رو در جریان مشکلاتش گذشته ش گذاشتن و حتی بهشون میگه اگه بخوان زندگیمون رو با این حرفا خراب کنن خودش رو میکشه..( اینا رو بلافاصله بعد از تماس شوهرم، خواهرش زنگ زد بهم گفت و حتی ناراحت شده بود میگفت چرا گفتی ما بهت گفتیم)
- چون موقع عقد من ترم آخر بودم قرار شد یکماه بعد از عقد، جشن عقد بگیریم که به بدترین شکل خواهرش نذاشت و میخواست دعوا درست کنه و داشت دو بهم زنی میکرد ولی من خیلی خونسرد با همسرم صحبت کردم و گفتم دلم میخوا جشن عقد و عروسی رو با هم بگیریم و به نظرم اصلا لزومی نداره دو تا جشن بگیریم ولی همسرم میگفت تو تک دختری و پدر مادرت آرزو دارن ولی من چون رفتارای خواهرش رو میدیدم متقاعدش کردم جشن عقد و عروسی رو با هم بعدا بگیریم که هنوز هم نگرفتیم و اگه به من باشه هیچ جشنی نمیخوام.
- همسرم توی شش ماه اول دقیقا هر 24 روز یکبار با ذوق و شوق و بهترین کادوها به دیدنم میامد و هر بار کل مدت رستش رو با من بود، توی این مدت شش روز روزی چند بار خانوادش و مخصوصا خواهرش تماس میگرفت و بهش میگفتن انقدر نمونه خونه ی ما و بهش میگفتن چرا هر ماه میای بذار دو ماهی یکبار یکبار بیا و......
-چون ما توی یک شهر و خانواده ی همسرم توی شهر دیگه ای هستن تا شش ماه بعد از عقد موقعیتش پیش نیومد من برم منزل خانواده ی همسرم بعد از شش ماه که رفتیم و چند روزی توی خونه هاشون بودیم تازه فهمیدن ما چقدر بهم احترام میذاریم و تا چه حد همدیگه رو دوست داریم.. خواهر شوهرم از فرصتهایی که همسرم نبود استفاده میکرد و از گذشته همسرم صحبت میکرد و من فقط گوش میکردم حتی عکسایی که من بعدها ریکاوری کردم رو هم اون بهم گفت توی لپ تاپ شوهرم دیده و این ذهنیت باعث شد بعدها من لپ تاپش رو ریکاوری کنم، اینبار من به همسرم چیزی نگفتم درباره حرفای خواهرش چون چیزایی رو بهم گفته بود که اونموقع بیان کردنش برام خیلی سخت بود حتی تصور اینکه بخوام با شوهرم در موردش حرف بزنم حالم رو بد میکرد و این اولین اشتباه من بود
و..............
موارد اینچنینی از خانوادش زیاد دیدم توی اون شش ماه ولی یه گوشم در بود یکی دروازه اصلا به حرفاشون اهمیت نمیدادم تا اینکه بعد از شش ماه شوهرم به صورت ناگهانی به من گفت دوستم نداره و مجبور شده با من ازدواج کنه اونجا بود که تازه حرفای خانوادش برام مهم شد با اینکه هسرم بعد از یک هفته پشیمون شد و کلی معذرت خواهی کرد ولی دائم ذهنم درگیر حرفای خانوادش بود و اونا هم که با این اتفاق موفق شده بودن نفوذ کنن هر بار تماس میگرفتن یا جایی میدیدمشون حسابی با حرفاشون آشفته ام میکردن و با وجودی که شوهرم برای جبران حرفی که زده بود محبتش چندین برابر شده بود ولی من دائم دنبال این بودم به خودم ثابت کنم واقعا دوستم داره و ناخواسته با کارا و رفتارام اذیتش میکردم و تکیه گاهم هم خانوادش شده بودن و روز به روز از هم فاصله میگرفتم :302:
از 24 خرداد به بعد یکبار روز مرد رو با اسمس به همسرم تبریک گفتم ولی جوابی نداد و منهم منتظر جوابی ازش نبودم، ولی اول تیر اسمسی برای تبریک شروع فصل تابستون براش فرستادم چند ساعت بعد اسمس داد:
تو رو خدا بذار من برم، بیا توافقی از هم جدا بشیم
در جوابش گفتم:
من نمیخوام جدا بشم بنابراین توافق مفهومی نداره و از چنین انتظاری نداشته باش
همسرم گفت:
منم هیچ تمایلی به ادامه زندگی با تو ندارم
من گفتم:
من بجای تو تصمیم نگرفتم فقط در مورد سهم خودم از زندگیمون اظهار نظر کردم
گفت:
آدامای خودخواه هیچ حقی برای نظر دادن ندارن
من گفتم( با استفاده از راهنمایی فرشته مهربان):
----- جان من دوستت دارم و آرامشت برام مهمه اگه با طلاق دادن من به آرامش میرسی اقدام کن منم به احترام تو از خواسته ی خودم که ادامه زندگی با تو میگذرم.
دیگه هیچ جوابی نداد.
فعلا میدونم تا 15 تیر امتحان داره ولی بعدش خدا میدونه چه تصمیمی میخواد بگیره....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
وقتی شما خودکشی کردی و نجات پیدا کردی و خانواده ها تون در جریان قرار گرفتند
قبل از خودکشی من کل خانواده همسرم و مادرم در جریان دوستی ما بودن، مخصوصا یکی از برادراش که برای آشنایی بیشتر من و شوهرم مرتب با ما رفت و آمد میکرد.
ولی پدرم از دوستی ما بی اطلاع بود و حتی تا یکساال بعد از عقد نمیدونست من خودکشی کرده بودم واین هم ضربه ای بود که از مادرم خوردم چون به توصیه خانواده همسرم که فامیل خودش هستن نذاشت پدرم بفهمه مطمئنم اگه پدرم در جریان قرار میگرفت شرایط ازدواجمون رو انقدر ساده نمگیرفت و کمکم میکرد عقلانی تر تصمیم بگیرم و همسرم هیچوقت از این مسئله سو استفاده نمیکرد.
RE: بهترین تصمیم و رفتار در این شرایط ؟(شوهرم بی دلیل میگه دوستم ندار)
سحر جان من فکر می کنم بزرگ ترین مشکل شوهرت اینه که توانایی تصمیم گیری رو نداره
RE: بهترین تصمیم و رفتار در این شرایط ؟(شوهرم بی دلیل میگه دوستم ندار)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط اتنا
چرا مهریه ات رو نمی خوای ؟
نه نیازی به مهریه دارم و نه ضربه ای که من از این جدایی میخورم با پول جبران میشه و همچنین ارزش شوهرم و خودم رو به هیچ وجه با پول نمیتونم مقایسه کنم همسرم اگه بخواد من رو طلاق بده فوقش قسطی میکنه و مهریه م رو میده..
بعدش هم فکر میکنم شوهرم رو دیگه خوب میشناسم اگه من اسمی از مهریه بیارم میخواد بگه اگه دوستم داشتی حرف از مهریه نیمزدی و.. هرچند فعلا بارها خودش گفته مهریه ت رو میدم
بعد ازشش ماه اول وقتی گفت نمیخوامت اطرافیان از خودشون گفته بودن من گفتم حالا که نمیخواد مهریه م رو بده و طلاقم بده، به من زنگ زد با لحن تندی گفت تو مهریه میخوای؟ باشه بهت میدم، گفتم حتی یک ریال ازت نمیخوام، دو روز بعدش اومد عذرخواهی کرد و اشتی کردیم..
شوهر من اهل زرنگ بازی نیست بی وجدان نیست که من بخوام با مهریه تلافی کنم، اونم مثل من احساساتیه و حس میکنم با گرفتن مهریه با احساس خودم هم باید درگیر بشم و نتونم با خودم کنار بیام..
RE: بهترین تصمیم و رفتار در این شرایط ؟(شوهرم بی دلیل میگه دوستم ندار)
سلام
اون دختر هنوز با همسر شما ارتباط داره؟؟؟؟
من نمیدونم هر چی هست شما اگر کنار بکشی راه را برای ایشون هموار کردی
روزی که شوهرت بعد از شش ماه داشت میرفت جایی حالا ماموریت بوده دانشگاه بوده شهر خودشون بوده شما هم باید باهاش میرفتی(از قدیم گفتن از دل رود هر آنکه از دیده رود)
راحت شوهرت را تنها گیر آورده مخش را زده
با جدایی شما از هم راه را برای اون زن هموار کردی
البته خلایق هر چه لایق
همسر شما اگر آدم درستی بود خودش قبل از اینکه خواهرش بهتون بگه و قبل از خودکشی شما و حتا دوستی شما با هم و حتا قبل از خواستگاری کردن از شما
اگر اون زن را میخواست نباید اقدام میکرد و از اول باید میرفت سراغ ایشون
حالا که چنین اشتباه بزرذگی کرده عذاب وجدانش نباید برای اون دختر باشه چون اون دختره و حتا اگر رابطه هم با ایشون داشته باید فراموشش کنه و عذاب وجدان نگیره حتا با حرفهای اون خانم
عذاب وجدانی هم اگر در کار باشه دلبستگی ای هم اگر در کار باشه باید برای شما داشته باشه
چون الان تو شناسنامه شما اسم ایشون هست و اگر طلاقی در کار باشه مهرش تو شناسنامه شماست
اون دختر میتونه دوباره ازدواج بکنه اما شما به سختی میتونی اون هم با هزار سرکوفت
همه اینها را بهش بگو بهش بگو که خطای اصلی را تو کردی براش ایمیل بزن
شما که تقصیری نداشتی چون چیزی نمیدونستی
اینقدر دوستش داری که حتا خودت را تقصیر کار میدونی
و مهریه ات را هم نمیخوای؟؟؟؟
شما چه تقصیری داشتی
اگر مسائل گذشته را که خواهر شوهرت بهت گفته به همسرت نگفتی به خاطر این بوده که فکر میکردی دیگه خبری از اون دختره نیست و شوهرت هم اون ر فراموش کرده و میخواستی تنش ایجاد نشه
چون همسرت را دوست داشتی و بهش اعتماد داشتی
حتما باید گذشته را میکوبیدی تو سرش و کلی بهش غر میزدی که چرا خودت بهم نگفتی و من باید از خواهرت بشنوم تا خودش را درست میکرد؟؟؟
تو در حقش لطف کردی اما اون چیکار کرد؟؟؟
بهش همه اینها را تو یک ایمیل بگو
بگو من با نرمی و ملایمت باهات رفتار کردم اینه جوابم
اگر هم شما را میخواد و هم ایشون را که واقعا برای شوهرت متاسفم و ازش طلاق بگیری بهتره:160:
RE: بهترین تصمیم و رفتار در این شرایط ؟(شوهرم بی دلیل میگه دوستم ندار)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مادر دو کودک
اون دختر هنوز با همسر شما ارتباط داره؟؟؟؟
اصلا برام دونستن اینکه باهاش ارتباط داره یا نه مهم نیست چون به اندازه ی کافی بخاطر فکر کردن به این مسئله و اقداماتی که برای پیدا کردن جواب این سوال و کشف چیزایی که توی ذهن شوهرم میگذره کردم ، عذاب کشیدم. ولی خودش میگه حتی اگه منو طلاق بده دیگه ازدواج نمیکنه چون میترسه پشیمون بشه، شوهرم منو طلاق نداده عذاب وجدان گرفته..
میدونم شوهرم هم مقصره ولی خیلی وقته هم خودم و هم شوهرم رو بخشیدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
الف) توی یه محیط آرام و خلوت و بدون اینکه کسی مزاحمت بشه
با خودت فکر کن
روی تمام کارهایی که خودت انجام داده ای
روی تمام اشتباهاتت
روی تمام حرفها و رفتارهای خودت که نادرست بوده و همسرت رو رنجونده
تک تک خطاهایت رو بیاد بیار روشون فکر کن و درنهایت خودت رو ببخش ... به خودت بگو که بر همه خطاهایت واقفی و برای رفع اونها تلاشت رو کرده ای و اکنون مستحق این هستی که بخشیده بشوی و خودت رو ببخش
ب) این کار رو برای خطاهای همسرت نیز انجام بده و او را نیز ببخش
این بخشیدن یعنی واقعا و از ته دل خودت و همسرت رو ببخشی ، جوری که دیگه از یاد آوری اونها احساس ناخوشایندی بهت دست نده و مثل همه واقعیت های تلخ زندگی که قبولشون کردیم و بر احساساتمون تاثیری نمی گذاره باشی
الان فقط دلم میخواد شوهرم رو آزاد بذارم تا خودش تصمیم بگیره درست یا غلطش با خودش عذاب وجدانش با خودش، ازش مهریه نمیخوام چون میخوام بدونه هیچوقت نخواستم خودم رو بهش تحمیل کنم.
RE: بهترین تصمیم و رفتار در این شرایط ؟(شوهرم بی دلیل میگه دوستم ندار)
این تاپیک به علت طولانی شدن قفل می شود
سحر عزیز
فعلاً تا مدتی با جمع بندی راهکارهای داده شده سعی کنید به آنها عمل کنید ، و تنها در صورت ضرورت تاپیک جدید باز کرده و با ذکر خلاصه وضعیت و دادن لینک تاپیکهای قبلی راهنمایی در مورد مسئله جدید بخواهید
موفق باشید
.