RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
دوباره نوشته های این صفحه را خوندم. خیلی ناراحتی و خیلی ناامید.
ببین عزیزم چرا فکر می کنی که شوهرت خیلی جاش خوبه و راحته؟ الان دو هفته است آلاخون والاخونه. به نظرت راحته؟ شما دو هفته می ری مسافرت دلت واسه خونت تنگ می شه. ایشون دو هفته است که سرکار می خوابه و حمام و غذا و آرامش و ... نه، اصلا راحت نیست. به نظر من پای کس دیگه ای هم وسط نیست. اون فقط تصمیم گرفته خودش را راحت کنه.
شما هم اینقد عجز و ناله نکن. خودت را دوست داشته باش. برای خودت احترام قایل باش. به خودت برس. به خودت روحیه بده. از امروز تصمیم بگیر شاد و با برنامه زندگی کنی. هیچ کاری هم به کار ایشون نداشته باش. سرخودت را گرم کن و باهاش کاری نداشته باش. برمی گرده.
فکر می کردم معرفی لینک در سایت ممنوعه. اما دیدم یه دوستی این لینک را گذاشتند و حذف نشد، گفتم به شما هم بگم ببینیدش.
http://www.stopdivorce.blogfa.com/
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
اين لينكي رو كه داده بودين مطالعه كردم ممنونم . خودمم به اين نتيجه رسيدم كه ديگه از دست من كاري بر نمي ياد . در مورد تلفنم كه بهش اون حرفو زدم به خاطر اين بود كه خودش وقتي اصلا صحبت طلاقو پيش كشيد گفت الان كه عصر حجر نيست من كلي از دوستام از خانوماشون جدا شدن ولي دليل نمي شه رابطشونو قطع كنن . تو ايران هميشه بايد همه چي با دعوا تموم بشه ؟ ن اصلا اعتقادي به اين چيزا ندارم . بالاخره 5 سال با هم زندگي كرديم اگه بدي داشتيم بالاخره يه خوبي هايي هم داشتيم . دليل نمي شه چون طرز فكرمون به هم نمي خوره تا آخر عمر همديگرو تحمل كنيم و اذيت بشيم . مي تونيم تا هر وقت كه خواستيم و واسمون سخت بود با هم دوست باشيم . خودشم مي دونست من خيلي احساساتيم و واسم جدايي خيلي سخته ولي گفته بود كه اينكارو مي كنه . منم رو حرف خود اون حساب كرده بودم . ولي ديگه از وقتي گفت شمارمو مي خوام عوض كنم الان 2 روز گذشته و ديگه بهش زنگ نزدم و ديگه هم نمي زنم . منم مي دونم كه بلاتكليفي واسش خيلي سخته به هر حال هرچقدرم كه اونجا همه چي در اختيار داشته باشه هيچ جا خونه آدم نمي شه . البته اونجا سركارشون همه امكاناتي دارين چون آبدارچياشون شهرستانين و چندين ساله دارن شبا اونجا مي خوابن و زندگي مي كنن . همه چي هست حموم ، آشپزخونه ، تلويزيون . همه چي . ولي خودمم مي دونم كه خونه راحت تره . واسه همينم چندبار بهش گفتم حالا كه حداقل تصميمتو گرفتي برو خونه مادرت يا بيا خونه خودمون من مي رم خونه مادرم تا تكليفمون مشخص شه . ولي انقدر با آرامش باهام حرف زد كه فهميدم اونجا راحت تره . و گفت كاملا راحته .
خيلي سخته من بايد تو اون خونه با همه خاطراتمون خورد بشم و هر شب كلي گريه و زاري كنم پيش خدا . اون اونجا از من دوره . ديگه داره قيافش از يادم مي ره .
پيش اين آقاييم كه مي خوام برم بهش نمي گم كه مي خوام برم هيچوقتم نمي گم . با هيچ همكاريمم نمي رم . يا بقول شما آخرش مجبور مي شم به برادرم بگم . يا مي رم همون جا از يكي از آقاهايي كه اونجاست مي خوام كه يه دقيقه هم با من بياد تو . آقاي نباتي فقط چون با زن اصلا تنها حرف نمي زنه مي گه كه حتما بايد يه مرد باشه .
اونجا خيليها مي يان صف مي كشن يعني كار خيلي بديه كه از يكي از آقايون همونجا بخوام كه باهام بياد.
به خدا امكانشو ندارم كه به برادرم بگم چون اولا هميشه سركار مي ره و وقتشو نمي ذاره . چون مي شناسمش . دوما نمي خوام پدرومادرم بفهمن و اون بهشون مي گه و بالاخره از دهنش در مي آد مي شناسمش .
نمي خوام مادرمينا هم فكر كنم به جادو و جنبل متوسل شدم و خيلي سختي مي كشم . من پيش اونا همش وانمود مي كنم سختم نيست . نمي خوام اونا هم بيشتر از اين اذيت بشن . همين جوريشم بنده خداها تا منو مي بينن مي گن دخترم تو رو خدا خودتو ناراحت نكن .
منم همش مي گم نه بابا چه ناراحتي و دقيقا حرفاي شوهرمو كه با خونسردي مي گه تحويلشون مي دم . ولي خدا مي دونه تو دلم چه خبره .
بابام چند روز پيش رفته بود قم . از اونجا بهم اس ام اس داده كه دخترم من حرم حضرت معصومه ام دعات مي كنم . مي دونم كه اونا هم فهميدن كه چقدر ناراحتم ولي خب كاري از دست كسي بر نمي ياد .
من به قولل شما يه كم ديگه ام صبر مي كنم تا شوهرم هم بيشتر فكر كنه هرچند واقعا هيچ اميدي ندارم . اما بازم وايمي ستم و دعا مي كنم . نمي دونم خانوادش هنوز خبر دار شدن يا نه . الان نزديك دو ماه مي شه كه ما نرفتيم خونشون . حتمان بايد تا حالا فهميده باشن ولي چرا هيچ خبري ازشون نيست نمي دونم .
مي دونم كه حتي اگه من زنگ نزنم اون اصلا بهم زنگ نمي زنه و حتي اگه ام زنگ بزنه مطمئنم دوباره مي خواد بگه خبري نشد از بابات و بيشتر منو حرص بده . خيلي مغروره .
همين الان دوباره زنگ زد عجب شانسي دارم من . ديدين گفتم اگه ام زنگ بزنه فقط براي اينه كه بگه چي شد . خيلي بدبختم من .
منم بهش گفتم خبر جديدي نيست پدرم گفته صبر كن . گفت پس اگه خبري شد به منم يه خبر بده . گفتم باشه .
بعدم پرسيد از شوهر خواهرت چه خبر گفتم هيچي گفتم كه مادرش مرده . گفت كي ختمشه گفتم سه شنبه . ديگه هيچي نگفت . و قطع كرد گفت پس خودت خبر بده بعدم گفت به مادرمينا گفتم ولي هنوز سر كارم گفتم چرا نمي ري خونه اونا گفت هوا سرده اينجا راحت ترم . مي بينين انگار اصلا واسه مادر پدرشم مهم نيست آخه من كه به اونا كه ديگه بدي نكردم چرا حتي يه زنگ به من نمي زنن .
ازم پرسيد شبا مي ري خونه ماردتينا گفتم نه خونه خودمونم . همين . حالا ديدين چقدر بدبختم .
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
به خدا من آزارم به يه مورچه هم تا حالا نرسيده . سر كار يا هرجا مي رم خيلي سريع همه باهام دوست مي شن و حتي رازهايي رو كه به هيچ كس نمي گن به من مي گن . يه مدت پيش يكي از همكارام گفت وقتي اومدي اين شركت همه بچه ها وقتي حرف از تو مي ياد مي گن چقدر مهربون و آرومه . فكر كنيم از اوناييه كه تا حالا با شوهرش دعوا نكرده معلومه از اون آدماي خوشبخته . همه مي گن تو خيلي مهربوني . نمي دونم شايدم واقعا مهربونيه زياد من و رودربايسي با بعضي همكارام باعث از هم پاشيدن زندگيم شده . نمي دونم چرا اين اخلاقمو نمي تونم ترك كنم . به خدا به هيچ كس هيچوقت نظري نداشتم و ندارم . فقط هميشه تو رودربايسي و اينكه دلم براشون مي سوزه يه وقتايي بهشون كمك مي كنم . دلم نمي ياد وقتي يكي از همكارام چه مرد چه زن يه سوال يا مشكلي داره كه مي تونم حل كنم كمكش نكنم . آخه اين انقدر جرم بزرگي يه كه به خاطرش بايد اينجوري تاوان بدم و شوهرم سر اين موضوع هميشه دعوام كنه . من خودم هميشه وقتي بفهمم كه يه مردي چه از همكارام چه ديگران نظر بدي دارن يا يه جورايي مي خوان كرم بريزن ازشون دوري مي كنم و اصلا باهاشون كاري ندارم . وي نمي دونم چرا شوهرم بهم اعتماد نداره و هميشه مي گه حتي اگه ام تو نظري نداشته باشي مطمئن باش اونا دارن . هر چي بهش مي گم بابا من خودم ديگه تو اين سن اين چيزا رو تشخيص مي دم و مي فهمم كي نظر خوب داره كي بد . مي گه وقتي مي گم نمي فهمي يعني همين .
شايدم راست مي گه نمي دونم به خدا . خودمم موندم .
فقط نمي دونم چرا عرضه نداشتم با شوهرم دوست بشم .
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
خب اگه همه ی مکالماتت این باشه که گفتی خوبه.
دیگه اصلا حرف از دوستی و برگشتن ایشون و دلتنگی و غیره نزن.
کاملا منطقی و سرد و جدی.
امیدوار باش عزیزم. انشالله که فکرهاش را می کنه و برمی گرده. ایشون حتی برن درخواست طلاق هم بدن کلی طول میکشه تا حکم طلاق صادر بشه. شما حداقل 3-4 ماه فرصت دارید که با آرامش این مسیر را طی کنی و انشالله منجر به برگشتن ایشون بشه. با طلاق توافقی و بخشیدن مهریه و ... اصلا موافقت نکن. سعی کن خودت را دوست داشته باشی و برای خودت حق و حقوقی قایل باشی. در هر تصمیمی که داری می گیری کاملا به فکر منافع خودت باش. احساس را فعلا یه مدت تعطیل کن.
فعلا باهاش تماس نگیر.
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
فعلا كه همه چي تعطيله . سعي مي كنم به نصيحتاتون گوش كنم . ممنون از رهنمايي هاتون .
فردا ختم مادر شوهر خواهرمه توي مراسم خاكسپاريش كه نيومد همه فاميلامون پرسيدن كجاست گفتم مسافرته ايندفعه هم نمي ياد و فكر كنم همه بفهمن كه چي شده . خيلي اعصابم خورده . از اينكه بايد به همه جواب دروغ و سربالا بدي اعصابم بيشتر خورد مي شه و نگاهاي چپ چپ و عاقل اندر سفيهي كه مي كنن.
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
من فکر میکنم چون این مساله پیش اومده بیشتر از اینکه بقیه به شما نگاه عاقل اندر سفیه داشته باشن این تصور خود شماست که فکر میکنن نگاهها عوض شده. البته کاملا بهت حق میدم اما صددرصد مطمئن باش اینطوری نیست.
تازه باید حرف مردم و نگاهشون دیگه واست مهم نباشه و منطقی باشی.
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
ببین عزیزم چه شوهرت برگرده چه برنگرده تو به یه فرصت نیاز داشتی که یه کم به خودت فکر کنی و اینکه چه اشتباهاتی داشتی و چطور رو خودت کار کنی و انشاء الله اگه اشتباهی بوده اصلاح کنی.
حالا بهترین فرصته ، میدونم برات خیلی سخته اما به هر حال تو باید به خودت یه نظر بندازی و برای بهبود زندگی و وضعیتت با کمک یه مشاور حاذق کاری بکنی.
در اینصورت چه بازهم در کنار شوهرت باشی و چه نباشی تو خیلی جول افتادی و برای خودت و کسانی که باهشون در تعاملی اقدام مثبتی انجام دادی که هیجچوقت پشیمان نمیشی :46:
امیدوارم به زودی دلت شاد بشه عزیزم:72:
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
پدرمم با گرفتن مهريه موافق نيست. آخه خانواده اونو مي شناسه خيلي پول دوستن و با اينكه وضع مالي متوسطي دارن اما خيلي دوست دارن خودشونو باكلاس و پولدار نشون بدن .
پدرش مريضه و بابام گفت كه از ش مهريتو نگير ما كه الحود لله احتياجي نداريم اگه قراره كار به اونجا بكشه اگه ام اينطور كه مي گي اصرار كرد به گرفتن مهريه بهش بگو اون پولو واسه خودش نگه داره و خرج مريضي پدرش كنه . البته فكر كنم بابام از روي ناراحتي اين حرفارو مي زنه و مي خواد ضايعش كنه و بگه ما به پول تو و امثال تو احتياج نداريم . خوب آخه خيلي بهش برخورده .
خودمم موندم چيكار كنم دوستان اينجا همه بهم توصيه مي كنن كه احساساتي نباشم و حق خودمو بگيرم . و نگذارم اينقدر راحت با احساسات يكي ديگه بازي كنه و چند سال بعد طلاقش بده . واقعا نمي دونم چيكار كنم هميشه بهش گفتم كه مهريه نمي خوام و از اين لحاظ خيلي واسم افت داره كه يدفعه بهش بگم نظرمو عوض كردم اونقت فكر مي كنه كه چقدر هميشه دغل و دروغگو بودم و حالا كه پاش رسيده زير حرفم زدم . اصلا خودمم روم نمي شه اينكارو بكنم .
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
عزیزم مګه ایشون وقتی با شما ازدواج کرد نګفت که همیشه باهات می مونه و تو مسیر زندګی همراهته؟ اما حالا به هر دلیلی داره برخلاف ګفته اش عمل می کنه.
شما هم یه زمانی ګفتی مهریه نمی خوام. اما حالا شرایط عوض شده و می خوای.
شما اګر می خواهی کار خیر بکنی و اګر به مهریه احتیاج نداری، بګیر صرف امور خیریه بکن. اما اګه ازش مهریه نګیری
1- به قول خودت اولا فکر می کنه که چه قدر خوب. یه مدت زندګی کردیم و بعد هم خیلی راحت رفت. حالا نفر بعدی.
2- شما که حرف دیګران برات مهمه، اګه مهریه نګیری، خانواده اش و دیګران می ګن حتما یه ایرادی در کار بود که مهریه اش را بخشید و رفت. راحت تر می پذیرند که اشکالی در کار شما بوده.
3- مهریه امکان برګشتن و زندګی دوباره را بیشتر می کنه. منظورم این نیست که به زور مهریه زندګی کنید. منظورم اینه که شاید وقتی می خواد پول مهریه را جور کنه و فاصله ی زمانی که برای تصمیم و دادګاه و پیش پرداخت اولیه و غیره پیش می آد این فرصت را بهش بده که به اشتباهش پی ببره. ګرفتن مهریه مسیر طلاق را طولانی تر می کنه و ایشون فرصت بیشتری داره که شاید یه تلنګری بخوره که می شه یه بار دیګه ګذشت کرد و از اول شروع کرد.
شما فعلا مصر و محکم بګو که با طلاق مخالفی و در صورت درخواست طلاق از سمت ایشون بګو که حتما مهریه می خوای. وقتی ګرفتیش بعد ببخشش به هر کی دوست داشتی. اصلا بده به پدرشوهرت.
علت اینکه ایشون تا الان درخواست طلاق ندادن چیه؟ فقط نبودن عقد نامه؟ یا می ګن باید درخواست توافقی بدیم؟
RE: خونه نمیاد و مي گه بايد از هم جدا شيم (لطفا راهنماييم كن
عزیزم تو که همچنان باید بگی من با طلاق موافق نیستم و اقدام هم نمیکنم خودت برو هرکاری فکر میکنی درسته بکن!
اما اگه خودش رفت و اقدام کرد و چاره دیگه ای نبود ، مهریه تو بگیر
حالا که وضع مالیش خوب نیست اما الکی کلاس میذاره و اصرار داره و تو هم واقعا نیازی بهش نداری ، مهریه تو ازش بگیر اما کاری کن که در حضور خودش مثلا هدیه اش کنی به یه مرکز خیریه یا بهزیستی یا واسه درمان بیماران !
اینجوری تو حقتو گرفتی و یه کار خداپسندانه هم کردی و یه درس هم بهش دادی!
اونم یاد میگیره الکی کلاس نذاره و در اینده هم با دیگران چنین کاری نکنه !
بهشت جان پست منو شما همزمان ارسال شد:46: