:72:سلام بر مولانا دوستان عرفانی تالار همدردی :72:
من غلام قمرم ، غير قمر هيچ مگو
پيش من جز سخن شمع و شكر هيچ مگو
سخن رنج مگو ، جز سخن گنج مگو
ور از اين بي خبري رنج مبر ، هيچ مگو
دوش ديوانه شدم ، عشق مرا ديد و بگفت
آمدم ، نعره مزن ، جامه مدر ،هيچ مگو
گفتم :اي عشق من از چيز دگر مي ترسم
گفت : آن چيز دگر نيست دگر ، هيچ مگو
من به گوش تو سخنهاي نهان خواهم گفت
سر بجنبان كه بلي ، جز كه به سر هيچ مگو
قمري ، جان صفتي در ره دل پيدا شد
در ره دل چه لطيف است سفر هيچ مگو
گفتم : اي دل چه مه است اين ؟ دل اشارت مي كرد
كه نه اندازه توست اين بگذر هيچ مگو
گفتم : اين روي فرشته ست عجب يا بشر است ؟
گفت : اين غير فرشته ست و بشر هيچ مگو
گفتم : اين چيست ؟ بگو زير و زبر خواهم شد
گفت : مي باش چنين زيرو زبر هيچ مگو
اي نشسته در اين خانه پر نقش و خيال
خيز از اين خانه برو ، رخت ببر، هيچ مگو
گفتم : اي دل پدري كن ، نه كه اين وصف خداست ؟
گفت : اين هست ولي جان پدر هيچ مگو
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد
نهلد کشته خود را کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند ز دم خود کندش پر
تو ببینی دم یزدان به کجا هات رساند
به مثل گفتم این را و اگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش
به کی ماند به کی ماند به کی ماند به کی ماند
هله خاموش که بیگفت از این می همگان را
بچشاند بچشاند بچشاند بچشاند
نی قوس ماند نی قزح،
نی باده ماند نی قدح،
نی عیش ماند نی فرح
نی زخم بر مرهم زند؛
نی آب نقاشی کند،
نی باد فراشی کند،
نی باغ خوش باشی کند،
نی ابر نیسان نم زند؛
نی درد ماند نی دوا،
نی خصم ماند نی گوا،
نی نای ماند نی نوا،
نی چنگ زیر و بم زند...