دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
نمایش نسخه قابل چاپ
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این که میگویند آن خوشتر ز حسن
یار ما این دارد و آن نیز هم
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
تا تو چون نقطه در میان باشی
نتوانی برون شد از پرگار
روزي كه فلك از تو بريده است مرا
كس با لب پر خنده نديده است مرا
آنقدر غم هجران تو بر دل دارم
من دانم و آنكه آفريده است مرا
ای که پیچید شبی در دل این کوچه صدایت
یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت
تو شمع انجمنی یک زبان و یک دل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
شبی ار به دستم افتد سر زلف یارم
همه مو به مو شمارم، غم بیشمار خود را
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژدۀ دلدار بیار
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را