من غرق ملک و نعمت سرمست لطف و رحمت
اندر کنار بختم و آن خوش کنار با من
ای ناطقه معربد از گفت سیر گشتم
خاموش کن وگر نی صحبت مدار با من
نمایش نسخه قابل چاپ
من غرق ملک و نعمت سرمست لطف و رحمت
اندر کنار بختم و آن خوش کنار با من
ای ناطقه معربد از گفت سیر گشتم
خاموش کن وگر نی صحبت مدار با من
نبود از تو گزیری چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم به دوش ناله کشیدم
مرا يكدم دل از خوبان جدا نيست
ولي صد حيف در خوبان وفا نيست
تلخی چرا کشم من من غرق قند و حلوا
در من کجا رسد دی و آن نوبهار با من
از تب چرا خروشم عیسی طبیب هوشم
وز سگ چرا هراسم میر شکار با من
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار
که از جهان راه و رسم سفر براندازم
مي رسد يوسف مصري همه اقرار دهيد
مي خرامد ،چو دو صد تنگ شكر ، بار دهيد !
جان بدان عشق بسپاريد و همه روح شويد
وز پي صدقه ، از آن ، رنگ به گلزار دهيد
در های عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نمی آید به چشم غم پرست
بسکه در بیماری هجر تو گریانم چو شمع
عجب چیزی است عشق و من عجبتر
تو گویی عشق را خود من نهادم
بیا گر من منم خونم بریزید
که تا خود من نمردم من نزادم
مرحبا گوی فلک در خم چوگان تو باد
صاحت کون و مکان عرصه میدان تو باد
دلا دایم گدای کوی او باش
بحکم آنکه دولت جاودان به