رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
نمایش نسخه قابل چاپ
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
:72:دلا مباش چنین هرزه گردوهرجایی:72:
:72:که هیچ کارزپیشت بدین هنرنرود:72:
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع
کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت
تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع
عید ، هرکس را ز یارخویش چشم عیدی است
چشم ما پر اشک حسرت، دل پر از نومیدی است
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
تا به كي بايد رفت
از دياري به دياري ديگر
نتوانم، نتوانم جستن
هر زمان عشقي و ياري ديگر
كاش هر دو پرستو بوديم
كه همه عمر سفر ميكرديم
از بهاري به بهاري ديگر
واقعا شرمنده ام:203:
اي خطوت چهره ات قرآن من
اي تو جان جان جان من
با تواشعارم پر از تو ميشود
مثنويهايم همه نو مي شود
حرفهايم مرده را جان ميدهد
واژه هايم بوي باران مي دهد
در باغ دلم گرد جنون میریزی
سرسبزترین گیاه این جالیزی
از ساقه تو به آسمان خواهم رفت
ای دوست تو لوبیای سحرآمیزی
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
یاد باد آنکه چو چشمت به عتابم می کشت
معجز عیسویت در لب شکّرخا بود
یاد باد آنکه صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود