من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام
نمایش نسخه قابل چاپ
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام
مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز انفاس خوشش بوی کسی می آید
از غم عشق مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی
دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید بسامان غم مخور
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
تا که زر در کان بود او را نباشد رونقی
سوی زرگر اندک اندک زودش از کان می برم
[align=justify]ما نقد عافیت به می ناب داده ایم
خار و خس وجود به سیلاب داده ایم
کامی نبرده ایم از این سیمتن رهی
از دور بوسه بر رخ مهتاب داده ایم[/align]
من ز این میکده می ها زده ام
بر کف میکده تی ها زده ام!
زان شبی که تو شرابم دادی
ای بسا لِنگ به نی ها زده ام.....
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم
لطفها می کنی ای خاک رهت تاج سرم
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
منو تنها نذار، روی قلبم پا نذار
به دیدن دلم ، تو فقط بیا یه بار