میان بزم تو گردان چو خمرم
گه رزم تو سابق چون سنانم
اگر چون برق مردن پیشه سازم
چو برق خوبی تو بی زبانم
نمایش نسخه قابل چاپ
میان بزم تو گردان چو خمرم
گه رزم تو سابق چون سنانم
اگر چون برق مردن پیشه سازم
چو برق خوبی تو بی زبانم
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره زجایی بکنیم
مرا گویی بدین زاری که هستی
به عشقم چون برآیی من چه دانم
منم در موج دریاهای عشقت
مرا گویی کجایی من چه دانم
ما را کهدرد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
دلا مباش چنين هرزه گرد و هر جايي
كه هيچ كار ز پيشت بدين هنر نرود
دل به رغبت می سپارم جان به چشم مست یار
گرچه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
ساقي حديث سرو و گل و لاله مي رود
وين بحث با ثلاثه غساله مي رود
در این منگر که در دامم که پر گشت است این جامم
به پیری عمر نو بنگر چه شیرین است بی خویشی
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
داد معشوقه به عاشق پیغام
که کند مادر تو با من جنگ
هر کجا بیندم از دور کند
چهره پرچین و جبین پر آژنگ