RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
سلام به همگی
امروز بعد از چند ماه دوباره برگشتم پیش شما دوستای خوبم نمی دونم باید بگم پیروز شدم یا نشدم فقط اینو میدونم که دیگه از فرار کردن خسته شدم می خوام از لاک خودم بیام بیروم خیلی وقته که سعی میکنم از مکان های عمومی و کلا همصحبت شدن با کسی دوری کنم ولی به اصرار مامفرد عزیز اومدم تالار البته خیلی وقت بود که بهم میگفت بیا حال و هوات عوض میشه ولی من حتی زمانی که میدیدم داره تو تالار می چرخه از کنار سیستمش دور می شدم تا چیزی نخونم
دلم برای همتون تنگ شده بود ولی احساس میکردم باید با دست پر برگردم و حالا تهی شدم و به نتیجه ای نرسیدم و خبر خوشی ندارم که بخاوم بهتون بدم تا خوشحالتون کنم
خاطرات زیادی از تکتکتون داشتم از شاد و روزن و الینا و طراوت و ماندگارو قلب سفیدو مردمک و گلپر و دانه و برادر خوبم سورنا که خیلی بهم کمک کرد و چکامه و نازنین و گرد آفرید و نقاب و گل مریم و دانه عزیزم و دیجیتال من و مهات و... همه ی کسانی که ذهنم یاری نمی کنه
یه تشکر ویژه دارم از مدیر همدری عزیز که به من لطف کردن و عضویت منو فعال کردن تا بتونم باهاتون حرف بزنم گویا پرداخت مشکلی داشت وایشون به من لطف کردن و موقتا منو فعال کردند.
و اما برادر خوبم بیبی عزیز
از اینکه این مدت جویای حالم بودین سپاسگزارم این پست که در زیر از خودتون نوشتم فکر میکنم گویای همه چیز باشه این داستان خیلی رو من تاثیر داشت
بیبی عزیز من طناب رو بریدم و منتظر کمک خدا هستم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط BABY
شکوفه عزيز
كوهنوردي مي خواست بلندترين قله را فتح كند .بالاخره بعد از سالها آماده سازي خود،ماجراجو يي اش را آغاز كرد.اما از آنجايي كه آوازه ي فتح قله را فقط براي خود مي خواست تصميم گرفت به تنهايي از قله بالا برود.
او شروع به بالا رفتن از قله كرد ،اما دير وقت بود و به جاي چادر زدن همچنان به بالا رفتن ادامه داد، تا اينكه هوا تاريك تاريك شد.
سياهي شب بر كوهها سايه افكنده بود وكوهنورد قادر به ديدن چيزي نبود . همه جا تاريك بود .ماه و ستاره ها پشت ابر گم شده بودند و او هيچ چيز نمي ديد .
در حال بالا رفتن بود ،فقط چند قدمي با قله فاصله داشت كه پايش لغزيد و با شتاب تندي به پايين پرتاب شد .در حال سقوط فقط نقطه هاي سياهي مي ديد و به طرز وحشتناكي حس مي كرد جاذبه ي زمين او را در خود فرو مي برد . همچنان در حال سقوط بود ... و در آن لحظات پر از وحشت تمامي وقايع خوب وبد زندگي به ذهن او هجوم مي آورند.
ناگهان درست در لحظه اي كه مرگ خود را نزديك مي ديد حس كرد طنابي كه به دور كمرش بسته شده ، او را به شدت مي كشد
ميان آسمان و زمين معلق بود ... فقط طناب بود كه او را نگه داشته بود و در آن سكوت هيچ راه ديگري نداشت جز اينكه فرياد بزند : خدايا كمكم كن ...
ناگهان صدايي از دل آسمان پاسخ داد از من چه مي خواهي ؟
- خدايا نجاتم بده
- آيا يقين داري كه مي توانم تو را نجات دهم ؟
- بله باور دارم كه مي تواني
- پس طنابي را به كمرت بسته شده قطع كن ...
- لحظه اي در سكوت سپري شد و كوهنورد تصميم گرفت با تمام توان اش طناب را بچسبد .
فرداي آن روز گروه نجات گزارش دادند كه جسد يخ زده كوهنوردي پيدا شده ... در حالي كه از طنابي آويزان بوده و دستهايش طناب را محكم چسبيده بودند ، فقط چند قدم بالاتر از سطح زمين ...
.................................................. ..................................................
ما بارها در شرایطی قرار می گیریم که باید رها کنیم تا خدا ما را نجات دهد . شاید رها کردن یکی از سخت ترین آزمونهای زندگی باشد ... ایمان به اینکه زندگی هرگز به ما اجازه ی سقوط و پسرفت نمی دهد اگر به آن اعتماد کنیم .........گاهی به نظر می رسد در حال از دست دادن چیزی با ارزش هستیم و محکم به آن می چسبیم و میارزه می کنیم در حالی که همه ی نشانه ها حاکی از آن است که باید رها کنیم ......با رها کردن و بریدن طناب به نیرویی برتر فرصت می دهیم تا به ما کمک کند و یا چیزی بهتر به ما بدهد ....زندگی همواره ما را رو به جلو و بهتر شدن و رشد کردن میراند و هرگز فرزندانش را نا امید و درمانده نخواهد کرد رنجی که ما می کشیم نتیجه ی رها نکردن و عدم اعتماد و ایمان ما به زندگی و خداست ......اگر هدایای زندگی را نپذیریم رنج خواهیم کشید ...[b]
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
بلوم عزیز از دیدنت خیلی خوشحال شدم :46: :46: :46:
حالت خوبه؟
خوشحالم که طناب رو پاره کردی، مطمئن باش خدا همیشه و هر لحظه بهت کمک کرده و می کنه..
کارت به کجا کشید عزیزم؟؟
:72: :72:
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
شاد عزیز منم از اینکه تورو سالم و سلامت میبینم خیلی خوشحالم
کارم به بیمارستان کشید به دکتر روانشناس و جلسات مشاوره ی پی در پی و به بستری شدن آرش تو بیمارستان بخاطر حمله قلبی و یک دنیا حرف که که تو دلمه
در نهاین دیدم داریم هردومون داغون می شیم
دیدم بخاطر من داره نابود میشه آرامش نداره و همون موقع بود که تشخیص دادم باید این طناب پاره بشه
هنوزم دوستش دارم و می دونم که اونم منو خیلی دوست داره ولی دیگه ادامه به صلاح هیچ کدوممون نیست
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
بلوم عزیزم، شاید توی این تایپیک گفتنش درست نباشه، اما میخواستم بهت بگم که همیشه ما آدمها یه عالمه طناب بهمون وصله، این طنابها ما رو به چیزها و انسانهای اطرافمون وصل می کنه، ما فکر می کنیم اگه این طنابها نباشن همه چیز به هم می ریزه، اما واقعیت اینه که خود این طنابها باعث میشه که حرکتمون محدود بشه، نتونیم درست اطرافمون رو نگاه کنیم، بعضی وقتها خوبه که یک طناب بریده بشه، تا ما بتونیم برگردیم و همه طرف رو خوب نگاه کنیم، ببینیم چقدر زندگیمون تغییر کرده و چقدر به بودن یا نبودن اون طناب احتیاج داریم...
:72:
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
سلام بلووم عزيز...
خوش اومدي...
به نظرم اگه يه تاپيك براي دردودل كردن با دوستان باز كني سبك و راحت ميشي....
اميدوارم هر چه زودتر شادي و نشاطت رو ببينم:46:
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
مرسی غزاله جون
فعلا دردلی ندارم اونا رو هم در جواب شاد گفتم
حوصله همه سر میره یه سری مطالب تکراریه
الانم از اینکه کنار شما هستم شادم خانومی
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
سلام bloom عزیز ناراحت شدم از این که تلاشهاتون بی نتیجه موند .
خیلی خوبه که یک تصمیم قاطع گرفتید گاهی هیچی با خواسته های ما جور نیست و چاره ای جز یک تصمیم قاطعانه نیست.
از مامفرد عزیز تشکر می کنم که این مدت ما رو از حال شما با خبر می کردند و شما رو دوباره به تالار دعوت کردند .
امیدوارم آرامش روحیتون رو به دست بیارید . براتون آرزوی موفقیت دارم .:43::72:
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
سلام به همگی
بلوم عزیزم اومدنت رو تبریک میگم
با اینکه چند ماه روت کار کردم تابتونم راضیت کنم بیایی دوباره تو جمع ما
حالا دیگه بچه ها باید یه کاری کنید بلوم موندگار بشه
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
سلا بر همگی
منم به از غیبت برگشته ها خوشامد میگم مخصوصاً بلوم عزیز
و اما اگر خدا بخواد وجور بشه بنده فردا عازم مشهد مقدسم ،دعا گوی همه شما خواهم بود
اگر هم نشد که به تعطیلات موکول میشه که باز هم دعاگوییم .
خوش باشید در همه حال و همه شرایطی .
RE: حال و احوال دل شما همدردای مهربون تالار چطوره؟
سلام
عجب شنبه ي خوش آب و هواااااااايي.....دوستان از هواي اخر اسفند لذت ميبرين؟
من كه پنجره اتاقم رو باز كردم دارم ريه هامو تقويت ميكنم:310:
خداييش هواي زنجان معركه اس:227:
دور از چشم مامان جان توري فلزي پنجرمو سوراخ كردم براي گنجشك ها دونه ميريزم منتظرم بيان بخورن...دلم به شدت حيوون ميخواد:43: