يارب دل ما را تو به رحمت جان ده
درد همه را به صابري درمان ده
نمایش نسخه قابل چاپ
يارب دل ما را تو به رحمت جان ده
درد همه را به صابري درمان ده
هنوز گردش چشمی نبرده از هوشت
که یاد خویش هم از دل شود فراموشت
تو از سیاهی شبهای ما چه غم داری
که آفتاب دمیده است از بنا گوشت
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
دل تو مانده در قفس، جدا از آشیان خود
پرندۀ اسیر را چرا رها نمی کنی
يكي پرسيد از سقراط كز مردن چه خواندستي
بگفت اي بيخبر، مرگ از چه نامي زندگاني را
پروين اعتصامي
يكي پرسيد از سقراط كز مردن چه خواندستي
بگفت اي بيخبر، مرگ از چه نامي زندگاني را
پروين اعتصامي
از غم رویت به سان شاخۀ نیلوفرم
ای تو را چشمی به رنگ شعلۀ نیلوفری
يك جرعه مي ز ملك كاووس به است
از تخت قباد و ملكت توس به است
هر ناله كه رندي به سحرگاه زند
از طاعت زاهدان سالوس به است
خيام
تو نوشین لب همه نوشی به کام من نمی آیی
تو مرغ عرش پروازی به دام من نمی آیی