خطر بزرگ , خطر نکردن است
پیمودن مسیر خود، هدف است. یعنی اینکه آنچه تو انتظار داری جلوی چشمانت است. یعنی اینکه فقط امروز وجود دارد و فردا نام دیگریست بر تمام تنبلی های تو.
نمایش نسخه قابل چاپ
خطر بزرگ , خطر نکردن است
پیمودن مسیر خود، هدف است. یعنی اینکه آنچه تو انتظار داری جلوی چشمانت است. یعنی اینکه فقط امروز وجود دارد و فردا نام دیگریست بر تمام تنبلی های تو.
به خاطر یک مشاجرهی کوچک، ارتباطی بزرگ را از دست نده.
وقتی دانستی که خطایی مرتکب شدهای، گامهایی را پیاپی برای جبران آن خطا بردار.
بخشی از هر روز خود را به تنهایی گذران.
چشمان خود را نسبت به تغییرات بگشا، اما ارزشهای خود را بهسادگی در برابر آنها فرومگذار.
به خاطر داشته باش که گاه سکوت بهترین پاسخ است.
[color=#2F4F4F] سالی یک بار به جایی برو که تا کنون هرگز نرفتهای.
من نه قدیس هستم و نه فاحشه .
زاویه ی دید و ذهن تو از من ؛ قدیس یا فاحشه می سازد .
شخصی را به جهنم می بردند، در راه جهنم صورتش را برمیگرداند و به عقب خیره می شد...
ناگهان! خداوند فرمود: صبر کنید، او را به بهشت ببرید...!
فرشتگان با تعجب دلیل این کار را پرسیدند؟!
خداوند به آنها فرمود: او در راه رفتن چند بار به عقب نگاه کرد و در دلش امید به بخشش من داشت و من نیز او را بخشیدم...
و این است عظمت پروردگار عالمیان
تو آن چیزی خواهی شد که به آن می اندیشی و عمل میکنی .
زندگی هدیه خداوند به ماست و ” شیوه زندگی ” ما ، هدیه ما به خداوند .
پربارترین گنج ، قلبی عاشق است که با همه در آرامش است .
بیدار شو . قوی باش . کارهای زیادی هست که باید انجام بدهیم . بارهای زیادی هست که باید بر دوش بکشیم . قوی باش ، خوب بجنگ و پیروز شو .
بهترین لحظات زندگی ، اوقاتی است که احساس می کنیم عشق را به دیگران منتقل می کنیم و پیام و حضور خدا را برای دیگران قابل لمس می سازیم .
فاحشه کسی است که در زندگی اش از همخوابگی با بزغاله نگذشته است اما قصد دارد با دختر باکره ازدواج کند .
صادق هدایت
البته همانطور که صادق هدایت فرض های غلط و درست را در هم آمیخت و نتوانست از پس زندگیش برآید. در داستانها و صحبتهایش هم این در هم آمیختگی و آشفتگی کاملا مشخص هست.نقل قول:
نوشته اصلی توسط keyvan
شاید اگر او می توانست، ذهنش را جمع و جور کند، و هر چیزی را درست سرجایش بنشاند و ناسازگارهای مختلفش را سازگار می کرد و دل و روحش را نظم می داد. حتما مقصودش مطالبی بود که قبلا در آیات و اشعار و کلمات دیگران پیش از آن آمده بود.
مثل مطالبی که در این لینک مورد اشاره قرار گرفته است.
http://www.hamdardi.net/thread-2430.html
آخر دوستی و همکاری
آدم هایی که این جمله رو می شنون خوشبخت ترین آدم ها هستن
"عیب نداره با هم درستش می کنیم''
... این جمله یعنی آخر هر چی دوستیه .......♥
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
در مهد كودك هاي ايران 9 صندلي ميذارن و به 10 بچه ميگن هر كي نتونه
سريع براي خودش يه جا بگيره باخته و بعد 9 بچه و 8 صندلي و ادامه بازي تا
يك بچه باقي بمونه. بچه ها هم همديگر رو هل ميدن تا خودشون بتونن روي
صندلي بشينن.
در مهد كودك هاي ژاپن 9 صندلي ميذارن و به 10 بچه ميگن اگه يكي روي
صندلي جا نشه همه باختين. لذا بچه ها نهايت سعي خودشونو ميكنن و همديگر
رو طوري بغل ميكنن كه كل تيم 10 نفره روي 9 تا صندلي جا بشن و كسي بي
صندلي نمونه. بعد 10 نفر روي 8 صندلي، بعد 10 نفر روي 7 صندلي و
همينطور تا آخر.
...
با اين بازي ما از بچگي به كودكان خود آموزش ميديم كه هر كي بايد به فكر
خودش باشه. اما در سرزمين آفتاب، چشم بادامي ها با اين بازي به بچه هاشون
فرهنگ همدلي و كمك به همديگر و كار تيمي رو ياد ميدن
*****************************************
کسی که خوابه را می شه بیدار کرد ولی کسی که خودش را بخواب زده را نه
تولد هر انسان مانند روشن شدن کبریتیست و مرگش خاموشی آن
بنگر در این فاصله چه کردی....
................................سوزاندی...؟
..............................................یا
............................................گرما بخشیدی....؟
با سلام،نقل قول:
نوشته اصلی توسط ویدا@
البته این ایرادی که می گیرم از ویدا خانم نیست. به هر حال فکر می کنم ویدا خانم هم این متن رو از جایی آوردند و اینجا کپی کرده اند.
ولی به نظرم باید به یک نکته توجه بشود.
من تا حدود زیادی مردم ژاپن رو قبول دارم و آدم های خوبی هستند و در فرهنگشون هم مسائل مثبت زیاد دیده می شود. خوب است که این بازی رو به این شکلی که توضیح دادید انجام می دهند.
ولی به نظرم اشتباه است که بیاییم با این مقایسه فرهنگ خودمون رو زیر سوال ببریم.
و بعد هم دقت شود این بازی که توضیح داده شد، یک بازی ایرانی نیست. یک بازی غربی است،
به نام "سفر به اورشلیم". پیشینه اش مشخص نیست. احتمالاً بر می گردد به زمان جنگهای صلیبی. پس دلیلی ندارد که ربط به ایران داده بشود و این رو نقطه ضعف خودمون بشماریم!
و اگر این بازی در ایران به این شکل انجام می شود، ایرادی ندارد. بازی بازی است! غیر از این باشد هیجان ندارد.
100% ما عیب و ایرادهای زیادی داریم که باید برطرف بشوند. ولی بی جهت خودمون رو مسخره نکنیم.
تکرار می کنم انتقاد من از خانم ویدا نیست :)
بلکه از این قبیل متن ها در اینترنت زیاد هستند.
با تشکر.
حکایت عجیبی است رفتار ما!خداوند می بیند ومی پوشاند؛مردم نمی بینند وفریاد می زنند.
گوشهایم را می گیرم ... چشم هایم را می بندم ... و زبانم را گاز می گیرم ... ولــــی ... حـــریـــفِ افکارم نمی شوم ... چقـــدر دردنــــاک است
به دری كه بسته شده جشم ندوز تا ازدرهایی كه باز میشود، غافل نشوی
داشتن مــــغز دليل قطعي بر انسان بودن نيست !
پـســــــتـه و بـادام هــم مـغــــــز دارن !
براي انسان بودن بايد شعـــــــــــور داشت
از بزرگ مردی (نمی دونم شاید هم بزرگ زنی)می پرسند اگر بخواهی درباره ی امید کتابی صد صفحه ای بنویسی چه مینویسی
می گوید 99 صفحه ی آن را خالی می گذارم و در خط آخر صفحه ی آخر می نویسم که امید آخرین چیزی است که می میرد
از زشت رویی پرسیدند :
آنروز که جمال پخش میکردند کجا بودی ؟
گفت : در صف کمال.......
وقتی تنها شدی بدون که خدا همه رو بیرون کرده ، تا خودت باشی و خودش
به حرفهاي ديگران درباره خودت بها نده، خودت ببين كه هستي، كجا هستي و لغزش هايت كدامند.
(اشو)
منوچهر احترامي داستان نويس كودكان و نوجوانان بود كه در اسفند 87 ديده از جهان فروبست .متن زير داستان كوتاهي از اوست:
مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند
قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند
لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند
عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند
حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن به دنيا مي آيند
تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است
اينكه نمي دانند توسط دوستانشان خورده مي شوند يا دشمنان!!!
امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم !
کمی حوصله کنید تا براتون تعریف کنم :
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمین و زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی!
زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و........ خلاصه فریاد میزدم
یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمیرسید هی میپرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید....
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم!
اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و....
دخترک ترسید... کمی عقب رفت ! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم !
نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد!
البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم ، اومد جلو و با ترس گفت : آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونور خیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره...
دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم!
کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود ، توان بیان رو ازم گرفته بود!
و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ...
اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم ، فرشته ی کوچولو ، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد!
حتی بهم آدامس هم نفروخت!
هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبم مونده ! چه قدرتمند بود!!!
مواظب باشید با کی درگیر میشید!
ممکنه خیلی قوی باشه و کتک بخورید!
سخن روز : کسی که تا به حال عمل اشتباهی انجام نداده ، هیچ کار تازه ای انجام نداده است آلبرت انیشتن
منبع ایمیل
فکر نکنید با صدقه دادن خود را در مقابل اقدامات نابخردانه خود بیمه می کنید
امروز را برای بیان عشق به عزیزانت غنیمت بشمار ، شاید فردا احساسی باشد، اما … عزیزی نباشد!
خداوندا زیباترین لحظه هارا نصیب مادرم کن
که زیباترین لحظه هایش را به خاطر من از دست داده است...
دیالوگی ماندگار
از فیلم جدایی نادر از سیمین:
اون که فراموشی داره
اصن اون میفهمه که تو پسرشی؟
ولی من که میفهمم اون پدرمه.....
به سلامتی همه ی پدرها:104::104:
ازآجیلِ سفره ی عید چند پسته ی لال مانده است؛ آنها که لب گشودند خورده شدند، آنها که لال مانده اند،می شکنند. دندانساز راست می گفت: پسته لال، سکوتِ دندان شکن است!
"حسین پناهی"
پلاس كهنه انديشه را دور بايد انداخت ،زمان بر مغز و پوست كهنگي ميتازد امروز، چه كم داريم من و تو از درخت و سنگ بي مغز زمين؟ اي دوست بنگر، بنگر زمين هم پوست مياندازد، امروز پلاس كهنه انديشه را دور بايد انداخت
انگار خـــــــدا در " صدایت " کدئین تزریق کرده ...
...............................با من که حرف میزنی دردهایم را تسکین میدهی
مادر
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند.
(مونتسکیو)
:72:
همه را باور کردن، خطرناک است. اما هیچکس را باور نکردن، خیلی خطرناک است...!
"؟"
:72::72:
:72:
هیچوقت نمیتوانید با مشت گرهکرده دست کسی را به گرمی بفشارید.
"گاندی"
:72::72:
کودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بود ، روی ساحل نوشت : دریا دزد است ...
مردی که از دریا ماهی گرفته بود ، روی ساحل نوشت : دریا سخاوتمندترین سفره ی هستی است .....
موج دریا امدو جملات را با خود محو کرد ...... و این پیام را به جا گذاشت:
برداشت دیگران در مورد خود را در وسعت خویش حل کنیم
لعنت بر شيطان...
به شیطان گفتم: لعنت بر تو باد
لبخند زد
پرسیدم: چرا میخندی؟
... پاسخ داد:از حماقت تو خنده ام میگیرد!
پرسیدم :مگر چه کرده ام؟
گفت: مرا لعنت میکنی در حالی که هیچ بدی به تو نکرده ام!
با تعجب پرسیدم:پس چرا زمین میخورم؟
جواب داد: نفس تو مانند اسبی است که آن را رام نکرده ای...
نفس تو هنوز وحشی است..
تو را زمین میزند.
پرسیدم:پس تو چه کاره ای؟
گفت: هروقت سواری آموختی برای رم دادن اسب تو خواهم آمد...
فعلا برو سواری بیاموز!!!
هر پرهیزکار گذشتهای دارد
و هر گنهکار، آیندهای
پس هیچ کس را قضاوت نکنیم
من به کساني که از مذهب خود با ديگران سخن مي گويند و تبليغ مي کنند مخصوصاً وقتي که منظورشان اين است که آنها را به دين خود در آورند هيچ اعتقاد ندارم. مذهب و اعتقاد با گفتار نيست بلکه در کردار است و در اين صورت عمل هر کس عامل تبليغ خواهد بود . (ماهاتما گاندي)
دوستت دارم
جملهٔ کوتاهیست که هر کسی لیاقت شنیدنش را ندارد
هدیه ایست که هر قلبی فهم گرفتنش را ندارد
...
قیمتی دارد، که هر کسی توان پرداختش را ندارد
جایگاه معرفتی می خواهد، که هر کسی برازندگی آن جایگاه را ندارد
فرصتی می خواهد، که هر کسی لایقش نیست....
پس بدان و آگاه باش که گفتن دوستت دارم
آغاز تمامی این ویژگی هایست....
زمان شما محدود است ؛ پس آن را در زندگی کردن با غیر خود هدر ندهید .
در تَله ی تعصبات دینی گرفتار نشوید ، که این زندگی کردن با حاصل تفکرات دیگران است .
اجازه ندهید قیل و قال عقاید دیگران ندای درون شما را احاطه کند .
و مهمتر از همه...
جرات پیروی از قلب و ادراکات شهودی خود را داشته باشید . قلب شما و درک شما هم اکنون به نوعی می دانند که شما حقیقتاً چه چیز خواهید شد ، هر چیز دیگری در اولویت دوم قرار دارد .
استیو جابز
تلاش برای زنده کردن یک رابطه از دست رفته، مثل اینه که بخوای یه چای سرد شده رو
با ریختن آب جوش گرم کنی،
نه رنگش مثل اول میشه ، نه طعمش...
به راحتی میشه کسی روکه دوستش داریم ازخودبرنجانیم ولی
به سختی میشه این رنجش راجبران کنیم.
به راحتی میشه دردفترچه تلفن کسی جایی پیداکردولی
به سختی میشه درقلب اوجایی پیداکرد.
به راحتی میشه درمورداشتباهات دیگران قضاوت کردولی
به سختی میشه اشتباهات خودراپیداکرد.
به راحتی میشه بدون فکرکردن حرف زدولی
به سختی میشه زبان راکنترل کرد.
به راحتی میشه کسی روبخشیدولی
به سختی میشه ازکسی تقاضای بخشش کرد.
به راحتی میشه قانون راتصویب کردولی
به سختی میشه به اونهاعمل کرد.
به راحتی میشه به رویاهافکرکردولی
به سختی میشه برای بدست اوردن یک رویاجنگید.
به راحتی میشه هرروزاززندگی لذت بردولی
به سختی میشه به زندگی ارزش واقعی داد.
به راحتی میشه به کسی قول دادولی
به سختی میشه به اون قول عمل کرد.
به راحتی میشه دوست داشتن رابرزبان اوردولی
به سختی میشه ان رانشان داد.
به راحتی میشه اشتباه کردولی
به سختی میشه ازاون اشتباه درس گرفت.
به راحتی میشه گرفت ولی
به سختی میشه بخشش کرد.
به راحتی میشه یک دوستی راباحرف حفظ کردولی
به سختی میشه به ان معنابخشید.
به راحتی میشه این متن روخوندولی
به سختی میشه به اون عمل کردl
کاش بدانیم:
فقط یک بار شانس زیستن داریم.
پس عشق را همراه همیشگی زندگیمان کنیم تا دیر نشده است.
پیش از آنکه دست های درخت به نور برسد ، پاهایش تاریکی را تجربه کرده.
گاهی برای رسیدن به نور باید از تاریکی عبور کرد . . .
بهتر است که در این دنیا فکر کنم خدا هست و وقتی به دنیای دیگر رفتم بدانم که نیست . و این بسیار بهتر از این است که در این دنیا فکر کنم خدا نیست و در آن دنیا بفهمم که هست .
(آلبر کامو )