به سلامتی انشاالله .:72::72::72:
با وجود مدیر فنی جدید در تالار مشکلاتی نباشه .:104::104::104:
البته دست مدیران فنی قدیمی تالارهم درد نکنه زحمات خودشون رو میکش .:104::104::104:
نمایش نسخه قابل چاپ
به سلامتی انشاالله .:72::72::72:
با وجود مدیر فنی جدید در تالار مشکلاتی نباشه .:104::104::104:
البته دست مدیران فنی قدیمی تالارهم درد نکنه زحمات خودشون رو میکش .:104::104::104:
البته اگه منظورتون محمد راستکار هست که جدید نیستن، تاریخ عضویتشون مربوط به 25 فروردین 89 هست.
من فقط جهت آشنایی لینک پروفایلش رو قرار دادم.
برای خودم جالب بود، گفتم شاید برای بقیه هم باشه.
این که اخرین بازدیدش 9 مرداد 89 .از اون موقع به بعد بدون پشتیبان بودیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:311::311:
سلام اخرین بازدیدش 9 مرداد 89 از اون موقع به بعد بدون پشتییانی فنی بودیم
مدیرهمدردی پشتییانی فنی با تجربه بادانش با علم برای تالار استخدام نمی کند در تالارهمدردی کار شروع کند
تالارهمدردی پشتییانی فنی با تجربه بادانش با علم نیاز دارد ممنون
:72::72::72:
اعضای خوب تالار به زودی سه نفر کارشناس افتخاری تالار می شود در تالار اسم می برم سه نفر کارشناس افتخاری انتخاب کردم ممنون
کسب مدا ل نقره المپیک محمد باقری معتمد در تکواندو به همه مردم ایران تبربک می گویم:72::72::72:
محمد باقری معتمد دلاور خسته نباشید محمد باقری معتمد مدا ل نقره ا لمپیک به خانواده محترمان تبربک می گویم:72::72:
محمد باقری معتمد مدا ل نقره ا لمپیک تبربک می گویم:72::72::72:
بــــــــــدون پشتیبان!
اقای مدیر همدردی درست نیست که این همه اعضا رو بدون پشتیبان یه جا جمع کنین ، گناه دارن ! :311:
اگه واسه شون یه اتفاقی بیفته ، کی جواب پدر و مادر/شوهر/همسر/زن و بچه شون رو میده ؟ :316:
شما میدین ؟
خب نمی دین دیگه .
اون موقع که تالار به هم ریخته بود آقای محمد ابراهیمی می گفتن صحبت هایی در این مورد می کردن ولی کی گوش میداد ؟
.
.خدایا از تاریخ 9 مرداد 89 بدون پشتیبان داریم می ریم ، تو کمک مون کن !:302:
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز...
سلام به همدردیهای گلم ..
شما ها چقدر گلید:46: از اینکه برام دعا کردید از همه شما ممنونم :43:..از همتون معذرت می خوام که نگرانتون کردم ولی به دعاهاتون نیاز داشتم که الان با دعای شما بهترم .
شرایطی که برام پیش اومد خیلی سخت بود نمی تونستم بیام تالار ..همه زندگیم رو به هم ریخت پسرم کلی وحشت کرده بود و از لحاظ روحی بهم ریخته بود از طرفی هم نمی تونستم ازش مراقبت کنم مجبور شدم برای یه مدت مزاحم مادرم بشم تا بتونه ازمون مراقبت کنه :46:
شرایط روحیم رو تحت تاثیر قرار داده بود و نمی تونستم کاری رو پیش ببرم ..اما االان خداروشکر بهترم و تونستم برگردم خونمون .دعا کنید این یه هفته رو هم با صبوری پشت سر بزارم تا این گچهای دست و پا گیر رو باز کنم :302:
دلم برای اینجا و برای تک تک شما ها تنگ شده بود :43:
دوستان گلم :46:( اسمشون رو نمی برم تا خدای نکرده از قلم نیفتند ) واقعا لطف داشتند و همیشه با پیامهاشون بهم دلداری می دادند تا بتونم راحتتر این شرایط رو تحمل کنم ولی از اینکه نمی تونستم پاسخشون رو بدم شرمنده بودم ...همتون رو دوست دارم ..:43::46:
پاییزان گلم متوجه شدم که هنوز مشهدی عزیزم از اینکه به یادم بودی متشکرم :46:
خوب حاالا یکی بیاد بگه از تالار چه خبر ؟ در نبود ما چه اتفاقاتی افتاده که بی خبرم ؟ قضیه این مدیر فنی پشتیبان چیه ؟
سلام چشمک عزیزم :46:
خداروشکر که بهتری...... امیدوارم گچ دست و پات هم زود باز شه و خوب خوب شی.
عزیزم خبر خاصی نبودهه همه چیز خوب بوده جز دوری شما
عروسی شایاناااااااااااااااااااا اااا رو که فهمیدی.....
:)
دیگه ! آنی جون دوباره فعال شدن وبرای رفع مشکلات همدردی از هممون دعوت کردن گردهمایی کنیم ...
دیگه!!! ی آشپرخونه هم بی دل زده تو همدردی...
دیگه آقا حامد رو صندلی داغ نشسته حیف که نمی تونی با سوالات سریالیت بسوزونیش...
فرشته مهربون کم پیدا شده:302:
مدیر همدردی خیلی بیشتر به تالار می ان :227:
دو سه تا دوست خوب به دوستامون اضافه شدن که کم کم باهاشون آشنا می شی....
همین دیگه خبر خاصی نیست.
به به چه خبر های داغی ..
پس الان وقتشه بپرم بغل آنی جون و کلی مملو بشم از محبتهای بی دریغش :227: که حسابی کمبود گرفتم :302:
آقا حامد هم سعی می کنم سوالاتم رو بپرسم که افتخار بزرگیه که این بزرگ مرد تالار بر روی داغترین صندلی بشینه و جواب بده :163::72:
انشاءالله فرشته مهربون عزیز هم زودتر بیان تالار و همگی دور هم دوباره جمع بشیم ..
متوجه حضور مدیر همدردی هم در تالار شدم که انشاءالله بیشتر از اینها بهمون بتونند سر بزنند .
دوستان عزیزی هم که تازه به جمعمون پیوستند رو بهشون خوش آمد می گم :72::72:
راستی نازنین جان از همه جا خبر دادی جز خودت گلم !!!!
تاپیکت رو دیدم اما نتونستم کامل بخونم که سعی می کنم توی اولین فرصت بخونمش و برات آرزوی خیر و خوشی می کنم ..
به اقای مهاجر بیشنان هم خوش آمد می گم که دوباره برگشتند پیشمون انشاءالله بیشتر از اینها بیان تالار :72:
راستی متوجه حضور دوباره آقای جرجیس در تالار هم شدم که همیشه با دعاهای خوبشون ما را یاری می کردند که امیدوارم دوباره برگردند .
همگی شاد باشید :72:
چشمک جان سلام و صبحت بخیر
چقدر خوشحالم که با روحیه خوب برگشتی
امیدوارم خطر همیشه ازت دور بمونه
باور کن روحیه گرفتم پست هات رو خوندم
خدا شکر که کنار ما هستی:46:
سلام
چشمک جان خوشحالم که بهتر شدید. ان شالله تا هفته دیگه از شر گچها هم راحت بشید.:46:
خب منم از مشهد برگشتم . این ده روز مثل برق گذشت:302:
نمیدونید چه حالی داشت شب احیای 19 و 21 :310: . اینقده دلم میخواست پرواز کنسل بشه شب 23 هم بودم:302::311:
اگر منو قابل بدونید واسه همه دعا کردم . اسمها خیلی زیاده. اسم نمیبرم.
راستی هوا خیلی خوب بود. اینجا که درجه هوای بالای 50 است.:302:
امشب دو مدال برنز گرفتیم.البته تو یه مسابقه حقمونو خوردن.
سلام خانم پاییزان به تالار خوش امدی زیارت قبول باشه ما را دعا کردید
:72::72::72:
به نظرم بچه های کشتی آزاد خیلی زحمت کشیدن و واقعا آماده بودن و تکنیکی کشتی می گرفتن و این دو مدال برنزشون خیلی خیلی ارزشمنده....
ولی حریفاشونم به نسبت قدر بودن یعنی چقر بودن :)
و بد شانسی هم آوردن ..اون تایمزف با اون هیکل بسیار قوی و بزرگش تو کلینچ تونست کمیل رو ببره :)
باریکلا به همشون من که لذت بردم
:104:
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
امیدوارم تو آخرین شب قدر تقدیرتون به قشنگ ترین نحو ممکن رقم خورده باشه ....
:72::72::72::72::72:
بازگشت غرور آفرین هدیه ی عزیز به تالار همدردی رو حضور اعضای محترم همدردی تبریک میگم :D
هدیه جان کجا بودی؟
چه حال؟ چه خبر؟
آسه میری آسه میای:)
یه شرح حال بده از خودت:72:
سلام به همه :72:
بازگشت؟ مگه رفته بودم؟ فقط داشتم سعی می کردم ترک کنم:311:
ولی یک اعترافی بکنم, من بعضی وقتا مهمان میومدم . فکر می کردم مثلا آدم به عنوان مهمان بیاد کمتر می مونه. :)
خداروشکر حالم هم خوبه فقط درگیر 2تا امتحان بودم که یکیشو دادم یکی دیگه مونده که دعا کنید خوب بدم.
تالار هم انگار خبرای خوبی بوده, آنی عزیز پست می ذاره, شایانا عروس شده, شب بارونی برگشته. از همه ی اینا خوشحال شدم.
مدیرای ضندلی داغ هم که سنگ تموم گذاشتن و آقا حامد رو نشوندن روی صندلی :104: البته من خیلی منتظر چنین روزی بودم ولی حیف که این فرصت طلایی رو از دست دادم. می خواستم بهشون کلمه بدم داستان بنویسن:311:
خلاصه که امیدوارم همه خوب و خوش باشین. این چند روز باقی مانده از ماه رمضان رو هم خیلی خیلی برای من دعا کنید. مرسی:46:
:)
میبینم که جناب لرد حامد هم پس از مدتها تشریف فرما شدن
چه بی سر و صدا!
خوش اومدین:72:
دختر مهربون خوب حاضری کاربرها رو اعلام میکنیا
تشویق داری:104:
من هم به جناب لرد حامد و hadieh خوش آمد میگم:72:
چند شب باز خواب دیدم داره برف میاد داشت می یومد ولی ننشسته بود.قبلی نشسته بود.بعدش خواب دیدم یه زن با چادر
مقنعه صورتشم مثل نینجاها پوشونده یه بسته نون تافتون بهم داد گفت فطریه.گفت یه چیزی برام بیار.منم رفتم سر یخچال
دیدم گوجه زیاد داریم خواستم ببرم ولی انقدر لفتش دادم تا بیدار شدم.
فرهنگ عزیز تا پستت منتقل نشده زود از یک نفر احوال پرسی کن:311:
تاپیک حال و احوال و تعریف خواب!!!!!چه حرفا
راستی من میخواستم دوباره برای دختر مهربون دست بزنم:104: خوبی دختر مهربون؟
این یک پست حال و احوال بود
ویدای عزیز باید از احوال خودمون بگیم.
همیشه همه چیز عجیب به نظر می رسد ...
قبل از رفتنم از همدردی خوابم برد ...
در دنیای جدیدی که بیدار شده بودم محیط و وضع آنجا کاملا به من آشنا و نزدیک بود ، به طوریکه بیش از زندگی و محیط سابق خودم به آن انس داشتم - مثل اینکه انعکاس زندگی حقیقی من بود - یک دنیای دیگر ولی به قدری به من نزدیک و مربوط بود که به نظرم می آمد در محیط اصلی خودم برگشتم - در یک دنیای قدیمی اما در عین حال نزدیک تر و طبیعی تر متولد شده بودم ....
هوا هنوز گرگ و میش بود .....
یک رختخواب کنار اتاق بود اما من بیدار بودم ....
به به میبینم که لرد حامد بزرگ برگشتند. رسیدن بخیر آقای مدیر.:72::72:
ولی خدایش خیلی بده بعد از چند مدت یه پست از لرد حامد ببینی و زودی بری بخونی ولی این پیام رو ببینی:
شما اجازه دسترسی به این صفحه را ندارید... :302::302:
مرسی .منم خوبم.قربان شما (خودتحویل گیری مفرط :311:)
آخ گفتی هدیه!نقل قول:
نوشته اصلی توسط hadieh
من یادم رفته بود. وقتی اینو گفتی یادم افتاد چه فرصتی از دست رفته!
کاش یه ندا میدادی یاد من مینداختی.
حداقل دلمون یه کم خنک میشد، اون همه سوزونده شدیم سر اون سوال.
------------------
راحیل جان سلام.نقل قول:
مرسی .منم خوبم.قربان شما (خودتحویل گیری مفرط )
اول بگم آواتارت رو خیلی دوس دارم. خیلی قشنگه.
بعدش اینکه من در زمان بازگشت پر افتخار شما حضور نداشتم:)
ولی الان که هستم، بگم که جات خالی بود، خوش اومدی:72:
خیلی ناراحتم خیلی :302:
فهمیدم این دنیا واقعا بی ارزشه
فهمیدم هیچ کی ارزش فکر کردن نداره
ارزش وقت گذاشتن
ارزش مشاوره گرفتن
از خودم بدم می اد :302:
خداهم دوستم نداره....
کاش می شد خودم رو خط بزنم ....سر تا پا اشتباهم
کاش می شد دور ریخته شم..
دلم برای بچگی هام تنگ شده چقدر دنیام کوچیک بود
بچه که بودم همه چیز خوب بود به خدا نزدیک بودم
ی غار حرا داشتم میرفتم می شستم توش
غار حرایی که زیر پله بود
می شستم اونجا دستای کوچیکمو می بردم بالا و خدارو صدا می کردم ...مثلا عبادت می کردم انقدر عبادت می کردم که خوابم می برد......
هر روز می رفتم تو غار و منتظر می شدم تا خدا به من وحی کنه
فکر می کردم اگر این کارو هر روز تکرار کنم خدا بهم وحی می کنه و من پیامبر خدا می شم.
ی بار مامانم گفت دخترا پیامبر نمی شن
انقدررر گریه کردم دیگه از اون به بعد همه دعای من این شده بود خدایا منو پسر کن....:302:
الان نه می خوام پیامبر شم نه پر...نه رویی دارم که برم پیشش عبادت کنم
نه غاری دارم که بس بشینم توش
نه حالی دارم
نه آرزویی
:(
نازنین جان چی شده؟!
این حرفا ربطی به خواستگارت داره آیا؟
یه جوری بگو ما هم بتونیم کمکت کنیم اگه مشکلی پیش اومده.:72:
سلام
خانم نازنین محترم ناراحت نباش ارامش حفظ کن عصبانی نباش استرس نداشته باش مشکلی پیش او مده بگوید تا بتو نیم کمکت کنیم
خیلی ناراحت شدم ناراحت هستی خانم نازنین محترم خوش حا ل باش
اگر ناراحت باشید من الان گریه گرفت:302::302:
:72::72:
نه آقای ابراهیمی
مشکلی باشه با هم حلش میکنیم.
گریه چرا! :(
سلام دختر مهربون.خوبی دوستم؟ :43:نقل قول:
نوشته اصلی توسط دختر مهربون
ممنونم.مرسی :46:
من که از پست lord.hamed چیزی نفهمیدم :162:
سلام صبح تون بخیر
:72:
ببخشید من دیشب ناراحت شدم بعدشم خوابیدم و الانم دیر بیدار شدم تازه تنبلی کردم سرکارم نرفتم...
اصلا چیز مهمی نبود
مهربون عزیزم مربوط به اون می شد حرفام ولی به خدا برام مهم نیست فقط به اندازه ی ذره یعنی همون دیشب برام مهم بود..
مهربون قرار بود ماه رمضون تموم شه دوباره بیان دیگه،چون اون دفعه بابای من نبود،بابای خودشم نبود و کلا مامانم نظر مثبتی نداشت ولی با حرفای من و حرفای شوهر خواهرم (واقعا دامادمون برای من مثل برادر می مونه) نظرش کم کم مثبت شد.
حالا الان یعنی دیشب ی چیزی خواستش که مثلا اول اون رو ببینه بعدش بیان..ی چیزی مثل مدرک،نمی دونم چه جوری بگم مثلا فکر کن یکی می خواد بیاد خواستگاریت بهت بگه اول برو آزمایش خون بده ببینم مریضی نداشته باشی بعدم بگه نه هر جایی هم نمیشه فقط همین جایی که من می گم باید بری...
این حرف یعنی اگر مثلا جای دیگه بری ممکنه مریض بوده باشی ولی دکتره آشنا باشه به من نگه یا پول گرفته باشه (درسته دیگه این حرف دقیقا یعنی این) ولی من حتی در مقابل این حرفم واکنش بد نشون ندادم ..
بعد اون رو با مهر تایید پزشکی که من میگم بیار برای من .بعدش من می ام خونتون.....بهم برخورده واقعا!نمی دونم چه فکری در مورد من می کنه ...مثلا انگار داره شرط می زاره ...می دونم پسر بدی نیست ولی حرف بدی زد.
شاید اصلا حق داشت ولی بلد نبود چه جوری باید حرف بزنه
اگرچه هیچ حقی هم نداشت و رفتارش زشت بود
من خیلی ارومم به خدا حتی لحن حرف زدنم رو هم باهاش تغییر ندادم فقط گفتم چرااا ی همچین چیزی می گی؟
گفت به من حق بده نمی خوام قربانی شم.
این کلمه یعنی چی؟قربانی؟قربانیه چی؟
خیلی دلم شکست
انگار من چیزی هستم که باعث میشم اون قربانی شه
اصلا مشکلی نیست ....فقط یکم ناراحت شدم کسیم جز شماها ندارم واسه همین گفتم بهتون...
نمی خوام بهش فکر کنم .اصلا اهمیتی نداره
ببخشید اینارو تو حال و احوال نوشتم دارم از حال و احوالم می گم دیگه :)
اصلا من دیگه هیچ فکری نمی کنم
شما هم دیگه هیچ فکری نکنید
دارم رو مقالم کار می کنم می خوام از ی ژورنال خوب accept بگیرم....الانم فقط همین درسم برام مهمه...
تو تاپیکم ننوشتم چون نیازی به مشاوره ندارم منتظر جوابی نیستم منتظر هم فکری نبودم فقط دردل کردم همین ..
خیلی دوستتون دارم :72:
نازنینم اصلا غصه نخور
مهم نیست گل من.
راجع به چیزی خواسته تحقیق کنه که حضرت علی گفته راجع به نجابت دختر تنها تحقیق کنید نه ...
بی خیـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــال :46:
چه خوب که میخوای رو مقالت کار کنی خیلی خوشحال شدم :)
به وقتش مرد خوبی هم اگر قسمتت باشه به لطف خدا نصیبت میشه.
فقط یادت باشه اگرچه بعضی ها فکر می کنن دختر بودن جرمه اما یادت باشه تو گل سر سبد آفرینشی به فرموده
پروردگارمون نازگل :46: مهم اینه که در محضر خدا رو سفیدی به خاطر صداقتت. متاسفم چه گل دختری رو از دست
داد.
واقعا این بشر 2 پا میدونه باید روزی در محضر خدا پاسح گو باشه؟
فکر نکنم!
خودت خوبی الان؟
:72:
سلام بر اعضای همدردی
دیشب داشتم تاپیک کلکلو ورق میزدم(!) اینو دیدم:
نازنین خانوم من هم مشکلی مشابه مشکل شما رو داشتم. البته الان هم شاید داشته باشم، اما در ۲، ۳ آزمایش خون آخری که دادم با انجام دادن چند کار از حال نرفتم. این چند کارو به شما هم توصیه میکنم:نقل قول:
من ی مشکل بزرگ دارم که همیشه آزمایش خون دادن برام برابر با مرگه تدریجیه .....
نمی ترسم ولی حال بدی پیدا می کنم...و هر دفعه هم از حال می رم
البته بچه بودم این طوری نبودم ....
فکر کنم یک اثر روانیه ...
کسی از شما این طوری نیست؟؟؟واقعا راه حلی واسه این مشکل هست
اصلا به محض اینکه میشینم روی اون صندلی حس می کنم دست وپام دارن ضعف میرن و حالم داره به هم می خوره
بعد دکتر گفتش که بگو ازت به صورت خوابیده خون بگیرن این کارو می کنم ولی بازم همین وضعیت تکرار میشه
با این تفاوت که وقتی خوابیدم حالم خوبه ولی وقتی بلند میشم و آزمایشم تموم مشه ....دوباره حالم بد میشه ...یعنی به صورت تاخیری باز اون اتفاق می افته...
هیچ مشکل پزشکی هم وجود نداره ها...جدا هیچ کدوم مثل من نیستین؟
۱. اول اینکه به صورت خوابیده ازتون خون بگیرن.
۲. وقتی شروع به خون گرفتن میکنن چند عدد پستهی شور یا چیزی شبیهش بخورین. این موضوع حتی بر روی آزمایشهایی که توشون ناشتا بودن هم مهمه، تاثیری نداره. چون تا مواد غذایی به اون قسمت از رگ شما که ازش خون میگیرن برسه خون شما رو گرفتن و کار تموم شده.
۳. به چند عدد پسته بسنده نکنین :) حتما یک عدد آبمیوه یا کمی شربت آبلیمو هم همراه داشته باشین و بعد از تمام شدن آزمایش نرمنرمک بنوشین. البته فکر میکنم آب انگور گزینهی مناسبتری باشه.
۴. بعد از اتمام آزمایش سریع از روی تخت بلند نشین. حتی اگه فکر میکنین که حالتون خوبه، حداقل ۵ دقیقه روی تخت دراز بکشین. در این مدت حوصلتون سر نمیره چون دارین باقیموندهی پستهها و البته آبمیوه رو نوش جان میکنین. :) راستی اگه حس کردین که حالتون مناسب نیست بیشتر از اینها دراز بکشین تا حالتون خوب بشه.
۵. این لازم نیست، اما اگه دوست داشتین بعد از خروج از آزمایشگاه هم چیز کوچکی به عنوان صبحانه بخورین. :)
خلاصه اینکه ما روزهایی که آزمایش خون میدیم دلی هم از عزا در میاریم. :311: شما هم همینکارو بکنین و انشاءالله که مشکلتون برطرف میشه.
البته من از این از حال رفتن، خیلی هم بدم نمیاد. آخه تجربهی جالبیه :) خاطرات کودکیو با وضوح بالایی توی این زمانها میبینم. بعدش یک دفعه همه چیز شروع به سریع شدن میکنه. حتی گذر همون خاطرات در ذهنم. بعدش خیلی تند میشه جوری که تصاویر از شدت سریع رد شدن تار میشن و صداهایی که از خاطراتم هستن نامفهوم میشن. و بعد احساس عرق سردی که روی صورتم حس میکنم (و واقعا جنسش با تمامی احساساتی که در زمان بیحالی دارم متفاوته.) و البته باید بگم که صداهایی که در زمان بیحالی در دنیای واقعی به گوشم میرسه در چند لحظهی آخرِ تند شدنِ گذرِ خاطرات هم مشهوده.
نمیدونم فهمیدین منظورمو یا نه :) اما به هر صورت چیز جالبیست.
.
در آخر، برای اینکه پستم اسپم نباشه، از حال و احوالاتم خدمت شما دوستان عرض کنم که نسبت به گذشته تغییر چندانی نکرده! :)
:72:
وای ممنونم از راهنمایی تون من این کار هارو هیچ کدومشون رو تا حالا انجام ندادم امیدوارم این جوری مشکلی پیش نیاد ...حتما از این به بعداینکارو می کنم .نمیدونستم زمان آزمایش میشه چیزی خوردنقل قول:
نوشته اصلی توسط مسافر زمان
البته مورد 5 رو همیشه انجام می دادم و بعد از این که حالم بد میشد بالاخره شیر کاکائو و اب قند اینا زیاد می خوردم...
وا ی در مورد اون سرعت و خاطرات که گفتید دقیقا فهمیدم چی گفتید...منم دقیقا همین حالو تجربه می کنم
مثل اینکه سوار یک قطار باشی ..
قطار شروع به حرکت می کنه یواش یواش راه می افته
و تصاویر از جلوی چشمم عبور می کنن
بعد سرعت بیشتر میشه تصاویر تند تر می گذرن منظورم همون خاطرات
یهوو اوج می گیره سرعتشون و بعد stop و بعد می بینی که تو آزمایشگاهی و .... تازه یادت می افته چی شده...
چه قدر جالب بود برام که شما هم همین جوری می شین.
منم بعدش که حالم خوب میشه حس می کنم اون حال قبلی خیلی خوب بود و احساس خستگی مفرط می کنم ...
ولی از این حالت یکم می ترسم... امید وارم با این راهکارها بتونم جلوش رو بگیرم .:72:
----------------------------------------------------------------------------
بچه ها منم ورود مجدد هدیه رو تبریک می گم
و بهار شادی عزیزم از اینکه همیشه با صحبت های خوب و دلنشینت بهم آرامش می دی ازت ممنونم .
سلام دوستان :43:
میگما.چرا چند روزیه از نادیا-7777 خبری نیست؟؟
نادیا جان کجایی؟چرا پیش ما نمیایی؟:46:
خوبی عجیجم؟زانوت خوب شد؟
خیلی خوشحال شدم دیدم hadieh دوباره اومده :43:
هدیه جان خوش اومدی :72:
hamed65 هم که به جرگه ی مدیران کم پیدا و ناپیدا پیوستند
آقا حامد کجایین؟؟حالتون خوبه؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پاییزان
سلام .موضوعی که داشتم می نوشتم رو توی انجمن آزاد ایجاد کردم که دوستانی که حق اشتراک نپرداخته اند اجازه دسترسی ندارند .....
برای اینکه همه دسترسی داشته باشند تغییرش می دهم :72:
صد سال تنهایی
سلام اقای لرد حامد به تالار خوش امدید جا در تالار خیلی خا لی بود دلم خیلی تنگ شده بود امیدوارم دوباره به فعا لیت در تالار ادامه دهید تالارهمدردی و مدیرهمدردی در تالار به وجود شما نیاز دارد خیلی دوست دارم براتون ارزوی موفقیت سلامتی می کنم:72::72::72::72:
سلام به همه دوستان خوب و عزیز همدردم
چه اونایی که حاضرن یا جدیدا دوباره برگشتن به تالار مثل رایحه عشق و لرد حامد و هدیه عزیز و چه اونهایی که
غایبن نظیر خارپشت و حامد65 و سرافراز عزیز.
می بینم که جناب لرد حامد هم دوباره برگشتن با پست های محتوایی و عمیقشون که حال و احوال کردنشون هم
همیشه در هاله ای از ابهامه :) تا حالا ندیده بودم یک نفر که فنی مهندسی خونده انقدر فلسفی باشه و عمیق اما
خوب از بچه های فنی هیچ چیز عجیب نیست. خوشامد میگم ورودتون رو.
بچه ها دقت کردین وقتی آقا حامد 65 میره سفر و مرخصی ، لرد حامد میاد تالار. چه خبره؟ نکنه با هم تبانی دارن این
2 حامد بزرگوار :)
ماه رمضون هم که تمام شد امیدوارم جناب خارپشت دوباره بیان همدردی.
هدیه عزیز و رایحه عشق و داملا هم که دوباره اومدن توی تالار و یک جو خوبی رو به تالار حاکم کردن.
اما فرشته مهربان چند وقتیه که میاد اما ازش پست نمی بینیما.
از الان بهتون پیشاپیش عید سعید فطر رو تبریک می گم و امیدوارم جشن یک ماه عبادت و بندگیتون شیرین باشه به
کامتون و یک عیدی خوب از پروردگار بگیرین :72:
عیدتون پیشاپیش مبارک. در هنگام نماز اهالی همدردی رو دعا کنین به خصوص من رو که بسیار محتاج دعای خیرتون
هستم.
:72:
سلام به تمامی اهالی همدردی
پیشاپیش فرا رسیدن عید سعید فطر را به شمادوستان عزیز تبریک عرض می نمایم.
امیدواریم که از فضیلت های این ماه عزیز بهره لازم را برده باشید
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت / صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت . . .
این بزرگ عید همه مسلمانان به همگی مبارک:72:
http://www.hamdardi.net/imgup/26123/...7cf53bc12f.jpg
سلام عزیزای دل.
چون احتمالا تا بعد عید دیگه نمیتونم بیام..(میدونم همتون ناراحت شدین اما بعد تعطیلات برمیگردم:))
خواستم بهتون پیشاپیش عید رو تبریک بگم.اما قبلش یه احوالی از خودم بگم.
از چند سال پیش که یکی از اقوامم شب عید فطر تو تصادف فوت کرد و مارو که اماده رفتن به عروسی و برگزاری جشن بودیم عزادار کرد حس خوبی نسبت به عید فطر نداشتم.
و بعدش که تو عید فطر کارم منحل شد،و بعد با جریاناتی که پیش اومد ازدواجم بهم خورد و ..... حس منفیم بیشتر شد.
هر سال منتظر یه اتفاق بد بودم و هرسال یه اتفاقی رخ میدا که به نظر بد میومد..تا امسال..
خیلی فکر کردم به اینکه ایا اتفاقاتی که رخ دادن به صلاحم نبودن؟؟؟؟
بهم خوردن ازدواج بخاطر مخالفت خونوادم بود اما الان حس میکنم اصل و اساسش خیری بود که برای من داشت و همینطور بقیه اتفاقا..
من مطمئنم خداوند اگه چیزی رو ازم منع کرده حتما بهترش رو تو سرنوشتم گذاشته..بنابراین امسال میخوام حس منفیم رو بشکنم و از خدا بخاطر محافظتی که ازم میکنه تشکر کنم و منتظرعیدیش باشم.
عیدتون مبارک.:72::72:
موفق باشید