نوشته اصلی توسط کاوه
من همه چیزو دادم ، یعنی هیچ چیز نموند که ندم . خب وقتی قرار شد بریم شهر اون زندگی کنین من کاملا تنها بودم . تحقیر ، توهین و تهدید . هر چیزی که داشتم ازم گرفتن و اینکه می خوام شاید هیچکس باور نکنه ، روزی که خونه بابام اومدم با هیچکس حرف نزدم ، فشارم افتاده بود عرق کرده بودم که یهو موبایلم زنگ خورد ، خودش بود نمیدونم چرا ولی هیجان زده شدم گوشی رو برداشتم سلام کرد و حس کردم بغض کرده گفت که تا الان داشته گریه می کرده و خیلی خیلی دلش برام تنگ شده ، داشت کم کم باورم می شد و گفت همونطور که میدونی شاید فردا تلفنمون قطع شه . گفتم چرا ؟ آخه 90 تومن قبض تلفن اومده ! گفتم خب پرداخت می کنم . میریزم به حسابت . تشکر کرد و خداحافظی کرد . گفتم آخی ببین چه دردسری افتاده طفلک !!! و اونروز یک روز بعد از طلاقمون بود ! اونروز روز تولدم بود !! وای کاوه چقدر تو خری بازم فریب خوردی چطور کسی که بیادتته تولدتو تبریک نگفت !!! و 2 روز بعد از اینکه من پولو نریختم اس ام اس داد : پول تلفنو پرداخت کن زووووووووووووود !!! این اولین بار بود که من فریب نخوردم !!!!