RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط philosara
سلام :72:
دوست عزیز با توضیحاتی که شما فرمودید، سوالاتی از زندگیتون پیش میاد که با اجازه تون مطرح می کنم. (اصلا نیازی به پاسخگویی نیست. فقط می خوام توجهتون رو به تناقض ها جلب کنم.)
1:: به گفته شما همسرتون خیلی شخص پول دوستی هستند! با این اوصاف ایشون چطور حاضر شد برای حمایت از فرزندی که جز دردسر ازدواج مجدد چیزی براش نیست، از مهریه ش بگذره؟
2:: گفتید که همسرتون خیلی با دخترتون بد بود، با این اوصاف ایشون چطور حاضر شد برای گرفتن حضانت دخترش این همه پول پرداخت کنه؟
3:: فرمودید که دخترتون از IQ ی بالایی برخورداره، با این توصیفاتی که ازش کردید، واضحه که هوش هیجانیش هم بالاست، حالا چطوره که این دختر شما رو مقصر تشخیص می ده و ترجیح می ده که با مادرش بمونه.
دختر شما خیلی نزدیک تر از ما ماجرای زندگیتون رو دیده، چقدر به تشخیص دختری که می گید از IQ ی بالایی برخورداره اعتماد می کنید؟
توضیح قبلیتون هم مبنی براینکه مادرش بد شما رو گفته و پرش کرده کاملا مردوده چرا که بچه ها از این قوانین پیروی نمی کنند.
یکی از دوستان من از شوهرش جدا شد، گاهی که از ایشون صحبت می کرد، اگه دخترش می شنید فورا بغض می کرد که مامان چرا حرف بابا رو می زنی؟!!! بچه ها مرغ محبتند و طبیعی بود که این دختر تحمل نداشته باشه کسی بد پدرش رو بگه.
4:: گفتید که مادرتون پیشنهاد داد بعد از جدایی دخترتون رو نگه می داره تا شما ازدواج مجدد کنید، به نظر می رسه این نگرانی در خانواده شما وجود داشته که مبادا این بچه وبال گردنتون بشه. حس می کنم شما هم بی میل نبودید که دخترتون پیش مادرش بمونه.
5:: شما بچه رو ""در ازاء مهریه"" به مادرش دادید. چرا؟ چطور بعد از عضویت در تالار همدردی نظرتون تغییر کرد؟
6:: همین چند روز پیش ابراز رضایت کردید که دخترتون مشکلی برای همسر جدید ایجاد نمی کنه! چون شمال زندگی می کنه و قرار نیست شما زود به زود بیاریدش منزل خودتون. حالا چطور شده که ...
دوست عزیز، هربار که به شما پیشنهاد دادم پرونده زندگی سابق رو نبندید، لزوم خودسازی و تغییر طرفین، و مراجعه به مشاور رو ضمیمه کردم. اما در شما نشونه ای از تغییر نمی بینم، چرا که تغییر برپایه پذیرش بنا می شه، نه بدگویی. بنابراین الان لازم می بینم این نکته رو یادآوری کنم:
زمانیکه ازدواج کنی، از صبح تا عصر دخترت با زن پدر زندگی می کنه، و وقتی شما برمی گردی خونه، عروس خانم ساعتهاست که بی صبرانه انتظارتون رو می کشه و این دختر چیزی نیست جز یک مزاحم.
اما اگه فرزندتون پیش مادرش باشه، از صبح تا عصر ناپدری رو نمی بینه. و کاملا تحت حمایت مادرشه. شب هم که مسلما مادرش بیش از هر زن دیگری هواشو داره.
و یک نکته دیگه:
شما الان در بحران بعد از طلاق هستید. نابسامانی ذهنی و نوسانات روحیتون طبیعیه. پیشنهاد می کنم خودتون رو به یک مسافرت دعوت کنید. و برای مدتی به روحتون استراحت مطلق بدید و به ازدواج و بچه و ... فکر نکنید.
اجازه بدید وضعیت موجود برای همه (شما، دخترتون، و ... ) تثبیت بشه، بعدا با انرژی بیشتری همه چی رو بازنگری کنید.
در ضمن گفتید که از نظر جنسی در محدودیت بودید. برطرف کردن (به شکل درست) این نیاز باعث می شه که اولا فشارهای روحیتون کمتر بشن و ثانیا با عجله به ازدواج مجدد تن ندید.
موفق باشید. :72:
فیلو ی و آنی همیشه یادتون هست که شرح یک زندگی را نمی شه در طی چند خط نوشت بلکه فرصتی زیادی لازمه تا بتونم گذارها ی جامونده در بین تناقضات رو پیدا کنم و سرجایشان بگذارم تا خود متوجه بشید که تناقضی در کار نبوده فعلا تمرکز زیادی برای جواب دادن ندارم ولی سعی می کنم بتونم چیزهایی رو بگم که قانع کننده باشه هر چند لزومی نداره در سدد این باشم که خودمو تبرئه کنم شاید فایده ای نداشته باشه ولی استفاده از جملات شما همین بس که منو به فکر کردن وادار کنه تا در مورد رفتار و گفتارم به یک خود آگاهی مثبتی برسم و بدین جهت از همتون متشکرم ودر مقابل حضور خدا را برایتان هدیه می فرستم سلام
من هیچ وقت خودم رو معصوم ندونستم و نمی دونم ولی خودم رو ممکن الخطا می دونم اما نه دایم الخطا
وشاید در زندگی بسیار پر خطا ولی خدا شاهده همیشه در برابرخداو وجدان خودم ثابت کردم که به طرف خوب شدن حرکت کرده ام و هنوز هم ادامه داره
همسرم میگفت 50 درصد مهریه ام رو نقد بده و بجای بقیه حضانت بچه رو می گیرم که همون 50 درصد برابربود با حدود 80 میلیون تومان ولی من به خاطر پول حضانت بچه رو به مادرش ندادم بلکه از خودش سوال کردم واون دوست داشت با مامانش زندگی کنه چون وابستگی اونو به مادرش می دونستم اینم یه امر طبیعیه ومیترسیدم مشکلات عاطفی و روانی براش درست بشه البته ما این این دوسال اخیر را تقریبا با فاصله عاطفی شدید و از نظر مکانی هم زیاد در کنار هم نبودیم بیشتر نق زدن های اونو شنیدم تا محبت هاشو چون از محل زندکی تا محل کارم حدود 70 کیلومتر فاصله بود و من هم که مدیر بودم مجبور بودم تا ساعتها در محل اداره بمونم وبعضی اوقات شب هم همونجا بودم وبضی از شبها به خاطر فرار از فضای خسته کننده خانه اونجا می موندم گاهی میشد شب خسته و مونده میومدم خونه سر و صداها شروع مشد وباز بر میگشتم به همون محل کارم وسرم بدون شام رو زمین میزاشتم ولی دوست داشتم روزها بیام به خونه سر بزنم وببینم به چه چیزی احتیاج دارن که با فاصله بین دو محل ممکن نبود البته خودش اصرار داشت که کنار خانواده خودش زندگی کنه با این وجود توقع داشت زیاد در خونه حضور داشته باشم که در جوابش چندین بار توضیح دادم می گفتم من یه کارمند معمولی نیستم که سریع بعد از ساعت 2 بیام خونه اونم تا رسیدن به خونه 2 ساعت طول میکشید ولی حاضر نبود قبول کنه تازه بعضی وقتها که بین ساعت 3 تا 4 خونه بودم ایشون از خونه خارج میشدند برای انجام یه سری از کاراشون ولی با تمام این من اعتراضی نمی کردم حتی من خودم بهش سرویس می دادم
به خاطر همون این چند وقت دخترمو کمتر دیدم واحساس میکنم این فاصله فاصله قلبی هم ایجاد کرده بود ...از دل برفت هر آنکه از دیده برفت... در ضمن فرزندم منو مقصر نمی دونه تازه دنیای بچه ها با دنیای ما بزرگترها فرق داره وحتما درکشون به مسائل پیچیده زندگی بزرگترها نمی رسه وحتما از مشکلات پنهانی ما خبر ندارند بدونید صحبتها در همه انسانها موثر ند اما از جهت زمانی و تکرار ونوع ارائه وهمچنین شخصیت افراد تاثیرشون متفاوته البته بچه ها زودتر تحت تاثیر قرار میگیرند با توجه به اینکه اطلاعی که من از قبل از اونها دارم حتما به اینکار مبادرت می ورزند. واینو بگم آخرین باری که من خانه رفتم برای دخترم یه عروسک ویه لباس لی گرفته بودم مامانش سر اینکه چرا دیر کردی لباس و عروسکو از دست دخترم بزور گرفت و پرت کرد توی پاگرد راه پله وبعد حمله ور شد به طرفم در حالیکه من تکیه زده بودم به دیوار با دستش گلوی منو گرفت وقصد خفه کردن منو داشت منم دستشو جدا کردم از خودم وزدم بیرون به نظر شما دختری میتونه این منظره رو ببینه وبعد نتیجه بگیره پدرش مقصره؟
البته بعدا متوجه شدم که علت اینکه دخترم جواب منونداد واز دستم ناراحت بود به این خاطر بوده که اونا رو تنها گذاشتم واز مامانش جدا شدم ودوستاش هم ازش پرسیده بودن بابات کجاست اونم جواب نتونسته بده و.... همچنین به خاطر اینکه دیر بهش زنگ زدم جواب منو نداد ودر حال حاضر فکر میکنم هم دسترسی به تلفن نداره
واقعا هر روز این زندگی برام مرگ بود تنها چیزی که منو نگه داشته بود دخترم بود ولی دیگه احساس میکنم صبرم تموم شده وحاضر نیستم برگردم الان روحیه ام از اونوقت شاد تر و تمرکزم به مراتب بیشتر شده.واحساس شکست عاطفی رو ندارم ولی براش دلم می سوزه که مشکلات بعد از ازدواج رو چگونه بگذرونه
احساس کم بود محبت ونیاز عاطفی شدید در من از همو ن اوائل ازدواج در من بوجود آمده بود که دائما سر کوب می شد
به نظر شما در خصوص بچه چکار کنم با احساسی که از اول زندگی داره منو میخوره چکار کنم یعنی ازدواج نکنم اگر ازدواج کنم وضعیت بچه ام چی میشه البته به همین زودی یعنی تا سه تا چهار ماه آینده قصد گرفتن بچه را ندارم زندگی با مادر بزرگش هم در حد یه حرف بود
نقد صوفی نه همه صافی و بی غش باشد... ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
خوش بود گر محک تجربه آید به میان...تا سیه روی شود آنکه در او غش باشد
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash11
من هیچ وقت خودم رو معصوم ندونستم و نمی دونم ولی خودم رو ممکن الخطا می دونم اما نه دایم الخطا
وشاید در زندگی بسیار پر خطا ولی خدا شاهده همیشه در برابرخداو وجدان خودم ثابت کردم که به طرف خوب شدن حرکت کرده ام و هنوز هم ادامه داره
آرش من قصد سکوت داشتم چرا که سخنانم باعث رنجش و تا حدی ایجاد خشم شما می شود . ولی برادر من نمی توانم سکوت را ادامه دهم چرا که شما در این تالار حضور داری و حضور شما یعنی نیاز به کمک .
سعی می کنم کلامم را تلطیف کنم که شما کمتر اذیت شوید . هر چند که فیلو سارا و فرشته ی مهربان جوان وبقیه دوستان جوانم آنچنان پخته شما را راهنمایی می کنند که بنده با این سن و سا ل انگشت حیرت، از دانایی و آگاهی نسل جوان به دندان دارم .
برادر، من و تمام کسانی که اینجا هستیم می توانیم شما را بفهمیم و درک کنیم و با شما همدلی می کنیم اما همدردی خیر .
برادر ، بزرگترین اشتباه شما این است که شما خودتان را ممکن الخطا می دانید . برادر انسان وجودش دائم الخطا ست و اگر خطا نکرد هنر کرده . شما با چه شهامتی خود را ممکن الخطا می دانید ؟!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash11
همسرم میگفت 50 درصد مهریه ام رو نقد بده و بجای بقیه حضانت بچه رو می گیرم که همون 50 درصد برابربود با حدود 80 میلیون تومان ولی من به خاطر پول حضانت بچه رو به مادرش ندادم بلکه از خودش سوال کردم واون دوست داشت با مامانش زندگی کنه چون وابستگی اونو به مادرش می دونستم اینم یه امر طبیعیه ومیترسیدم مشکلات عاطفی و روانی براش درست بشه البته ما این این دوسال اخیر را تقریبا با فاصله عاطفی شدید و از نظر مکانی هم زیاد در کنار هم نبودیم بیشتر نق زدن های اونو شنیدم تا محبت هاشو چون از محل زندکی تا محل کارم حدود 70 کیلومتر فاصله بود و من هم که مدیر بودم مجبور بودم تا ساعتها در محل اداره بمونم وبعضی اوقات شب هم همونجا بودم وبضی از شبها به خاطر فرار از فضای خسته کننده خانه اونجا می موندم گاهی میشد شب خسته و مونده میومدم خونه سر و صداها شروع مشد وباز بر میگشتم به همون محل کارم وسرم بدون شام رو زمین میزاشتم ولی دوست داشتم روزها بیام به خونه سر بزنم وببینم به چه چیزی احتیاج دارن که با فاصله بین دو محل ممکن نبود البته خودش اصرار داشت که کنار خانواده خودش زندگی کنه با این وجود توقع داشت زیاد در خونه حضور داشته باشم که در جوابش چندین بار توضیح دادم می گفتم من یه کارمند معمولی نیستم که سریع بعد از ساعت 2 بیام خونه اونم تا رسیدن به خونه 2 ساعت طول میکشید ولی حاضر نبود قبول کنه تازه بعضی وقتها که بین ساعت 3 تا 4 خونه بودم ایشون از خونه خارج میشدند برای انجام یه سری از کاراشون ولی با تمام این من اعتراضی نمی کردم حتی من خودم بهش سرویس می دادم
شما به هر دلیلی، مسافت - کار- مدیریت و.... در دسترس خانم تان نبودید . و این خانم با شما قهر بوده و به خانواده اش پناه برده . هر چند مهارت ارتباطی خانم شما هم ضعیف و در حد صفر بوده ولی شما هم مهارت لازم را برای مدیریت و عدم حضورتان نداشته اید .
و این خانم از شما عصبانی بوده و برخوردها و تحقیرهایش نسبت به شما نشان از خشم ایشان دارد و قبول فرزندش در قبال نصف مهریه هم نشان از عشق اش به فرزندش دارد .
همسر شما بیش از اینکه به چیزی احتیاج داشته باشد به حرف زدن با شما احتیاج داشته و اگر شما فقط و تنها با سکوت به وی فرصت حرف زدن می دادی و می گفتی که درکش می کنی و شرایط سختی را می گذراند و شما هم دوست دارید که همیشه در کنارش باشید و .... از این همه خشم تل انبار شد خبری نبود .
شما توقع داشتید تمام این سختیها را خانم تان تحمل کند و شما را که می بیند آب از آب تکان نخورد و وی با آغوشی باز و کلامی خوش در انتظارتان باشد ؟!
البته درستش این است که شما توقع دارید ولی یک اشتباه از نشنیدن صدای همسرتان از طرف شما عمق فاجعه را در نظر ایشان بیش از واقعیت موجود کرده بود .شما عمیقا به فکر زن و بچه تان بودید و صدای اعتراض همسر شما ، از عدم حضور شما، برای شما این معنی را می داد که بیشتر کار کن و پول بیشتر بیاور در حالی که صدای حقیقی همسر شما این بوده که عزیزم من را ببین و به حرف من درست گوش بده .
این تفاوت ویژه ی تحلیلی بین مرد و زن است .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash11
به خاطر همون این چند وقت دخترمو کمتر دیدم واحساس میکنم این فاصله فاصله قلبی هم ایجاد کرده بود ...از دل برفت هر آنکه از دیده برفت... در ضمن فرزندم منو مقصر نمی دونه تازه دنیای بچه ها با دنیای ما بزرگترها فرق داره وحتما درکشون به مسائل پیچیده زندگی بزرگترها نمی رسه وحتما از مشکلات پنهانی ما خبر ندارند بدونید صحبتها در همه انسانها موثر ند اما از جهت زمانی و تکرار ونوع ارائه وهمچنین شخصیت افراد تاثیرشون متفاوته البته بچه ها زودتر تحت تاثیر قرار میگیرند با توجه به اینکه اطلاعی که من از قبل از اونها دارم حتما به اینکار مبادرت می ورزند. واینو بگم آخرین باری که من خانه رفتم برای دخترم یه عروسک ویه لباس لی گرفته بودم مامانش سر اینکه چرا دیر کردی لباس و عروسکو از دست دخترم بزور گرفت و پرت کرد توی پاگرد راه پله وبعد حمله ور شد به طرفم در حالیکه من تکیه زده بودم به دیوار با دستش گلوی منو گرفت وقصد خفه کردن منو داشت منم دستشو جدا کردم از خودم وزدم بیرون به نظر شما دختری میتونه این منظره رو ببینه وبعد نتیجه بگیره پدرش مقصره؟
ببین برادر ، دختر شما همجنس مادرش است و مسائل و تنهایی های مادرش را خیلی بیشتر از شما درک می کند و حتی زمانی که ناظر رفتار مادرش با عروسک و لباس اهدایی شما باشد از خشم مادرش نسبت به کم توجهی شما آگاه بود ولی آن بچه عاشق شماست و همینطور عاشق مادرش . آن شما را با هم می خواهد و برای خودش هم تحلیل درست دارد . بچه های این دوره و زمانه بچه های قوی هستند به لحاظ تحلیلی و هر حرفی را روی هوا و بی مبنا و اساس قبول نمی کنند . فرض را بر این بگیرید که خانواده همسر سابق شما و همسرتان از شما بد بگویند یا حتی عین آن برداشتی را که از رفتار شما داشته اند . به نظرم شما به شعور دخترتان توهین می کنید که یک انسان کامل و دارای عقل را تحت تاثیر می دانید . شما باید به دخترتان و شعورش احترام بگذارید و بدانید که در مغز هیچ بچه ای به زور نمی توانی پدر و مادرش را خراب کنی مگر اینکه خود بچه به این باور رسیده باشد که یکی از آنها اشگال اساسی دارد . تازه در آن صورت هم پدر و مادر تابوهای بچه هستند که دلش نمی خواهد در جمع تابویش شکسته شود . برادر در مورد دخترت اشتباه نکن .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash11
البته بعدا متوجه شدم که علت اینکه دخترم جواب منونداد واز دستم ناراحت بود به این خاطر بوده که اونا رو تنها گذاشتم واز مامانش جدا شدم ودوستاش هم ازش پرسیده بودن بابات کجاست اونم جواب نتونسته بده و.... همچنین به خاطر اینکه دیر بهش زنگ زدم جواب منو نداد ودر حال حاضر فکر میکنم هم دسترسی به تلفن نداره
این هم اثبات گفته های بالا . که باید به شعور دخترتان احترام بگذاری و اعتماد کنید .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash11
واقعا هر روز این زندگی برام مرگ بود تنها چیزی که منو نگه داشته بود دخترم بود ولی دیگه احساس میکنم صبرم تموم شده وحاضر نیستم برگردم الان روحیه ام از اونوقت شاد تر و تمرکزم به مراتب بیشتر شده.واحساس شکست عاطفی رو ندارم ولی براش دلم می سوزه که مشکلات بعد از ازدواج رو چگونه بگذرونه
احساس کم بود محبت ونیاز عاطفی شدید در من از همو ن اوائل ازدواج در من بوجود آمده بود که دائما سر کوب می شد
به نظر شما در خصوص بچه چکار کنم با احساسی که از اول زندگی داره منو میخوره چکار کنم یعنی ازدواج نکنم اگر ازدواج کنم وضعیت بچه ام چی میشه البته به همین زودی یعنی تا سه تا چهار ماه آینده قصد گرفتن بچه را ندارم زندگی با مادر بزرگش هم در حد یه حرف بود
برادر پریشان احوال به پزشک مراجعه کن . شما باید یک کمک علمی و تخصصی بگیری و فعلا هم هیچ اقدامی نکن . به خودت فرصت بده و تحت نظر پزشک باش و اگر هم برایتان سخت است که به پزشک مراجعه کنی همین جا از آقای سنگ تراشان وقت مشاوره بگیر .
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
آنی
اگر چه احساس میشه از احساساتتون در نوشتن استفاده میکنید که برای من یکی موثره وبخاطر پالس های منفی که ترشحا ایجاد میشه اصلا ناراحت نیستم ومی دانم از سر دلسوزیست ولی گاهی مطلبی را عنوان می کنید که ممکن است باوقایعی که پیرامون این بنده ممکن الخطا(جایز الخطا.یعنی سعی نمی کنم خطا ها رو تکرار کنم وبرداشت عرفانی هم فعلا از این مطلب ندارم) می گذرد هم خوانی ندارد
وسعی کردم و می کنم اصلا در صدد مخالفت برنیام وجوابی بدین جهت ندهم چون هدف چیز دیگریست واگر مطلبی را عنوان نمودم فقط فقط به جهت تحرک بحث وپی بردن به عمق مشکل است پس خواهش میکنم آزادانه هر گونه انتقاد و راهنمایی دارید ابراز نمائید.
ضمنا من اصلا دنبال رسیدن به پول زیاد نبودم بلکه در ابتدا بگم که هرکسی که مسئولیتی را قبول میکنه باید اونو خوب انجام بده ثانیا با خونه گرفتن من کنار خانواده همسرم ودور شدن از محل کارم وحتی استفاده نکردن از خانه سازمانی حدودا بین 300 تا400 هزار تومن از حقوقمو باید هزینه ایگونه مسائل کنم به علاوه اقساط وامهایی هم که قبلاگرفته بودم اگر اضافه کاری نمی کردم دیگه پولی برای گذروندن امور زندگی نداشتیم ومن فعلا تهران نیستم تا تابستان سال دیگه باید اینجا باشم اینجا هم مشاور خوب پیدا نمی شود
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
مرا ببخشید که گاهی باعث تکدر خاطرتان می شوم . اما آن زن هم بیمار است و احتیاج به کمک دارد و اگر نقدی بر کار شما می کنیم دلیل بر بی اشتباهی همسرتان نیست و ما هم نه قاضی هستیم و نه قصد قضاوت داریم . که داوری بر ندانسته ها کافری است برادر .
برادر از حرفهای من مرنج و چه خوب که درک می کنید برای بهبود وضعیت شما و زندگی یکدانه دخترتان من هم مجبور می شوم گاهی نیشگونی از شما بگیرم که دردتان بیاید تا اطلاعات بیشتری در اختیارمان قرار دهید. برادر از همین طریق می توانید با آقای سنگ تراشان مشاور ه بگیرید . حرفهای من و امثال من از روی آزمون و خطاست و شما نیاز به کمک علمی دارید .
مبلغ ناچیزی به حساب تالار پرداخت می کنید و از آقای سنگ تراشان وقت مشاوره می گیرید و با توجه به امکانات این بهترین راه برای شماست .
http://www.hamdardi.com/fa_default.asp?RP=M_content.asp&P1N=ContentID&P1V= 441
امیدوارم زودتر به ارامش دست پیدا کنید و کاملا هم درکتان می کنم
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
آنی
1- اگر چه احساس میشه از احساساتتون در نوشتن استفاده میکنید که برای من یکی موثره ولی بخاطر پالس های منفی که گاها ایجاد میشه اصلا ناراحت نیستم ومی دانم از سر دلسوزیست ولی گاهی مطلبی را عنوان می کنید که ممکن است باوقایعی که پیرامون این بنده ممکن الخطا(جایز الخطا.یعنی سعی نمی کنم خطا ها رو تکرار کنم وبرداشت عرفانی هم فعلا از این مطلب ندارم) می گذرد هم خوانی ندارد
وسعی کردم و می کنم اصلا در صدد مخالفت برنیام وجوابی بدین جهت ندهم چون هدف چیز دیگریست واگر مطلبی را عنوان نمودم فقط فقط به جهت تحرک بحث وپی بردن به عمق مشکل است پس خواهش میکنم آزادانه هر گونه انتقاد و راهنمایی دارید ابراز نمائید.
2- من اصلا دنبال رسیدن به پول زیاد نبودم بلکه در ابتدا بگم که هرکسی که مسئولیتی را قبول میکنه باید اونو خوب انجام بده ثانیا با خونه گرفتن من کنار خانواده همسرم ودور شدن از محل کارم وحتی استفاده نکردن از خانه سازمانی حدودا بین 300 تا400 هزار تومن از حقوقمو باید هزینه ایگونه مسائل کنم به علاوه اقساط وامهایی هم که قبلاگرفته بودم اگر اضافه کاری نمی کردم دیگه پولی برای گذروندن امور زندگی نداشتیم
من فعلا تهران نیستم تا تابستان سال دیگه باید اینجا باشم اینجا هم مشاور خوب پیدا نمی شود.وقصدم ندارم اینجا برم مشاوره به جهت.....
3-دیروز کتاب آیا تو گمشده من هستی رو میخوندم نویسنده اش باربارا است
رسیدم به صفحه 190 رابطه نوع 1 رابطه ای که در آن بیش از آنچه به شما عشق میورزند عشق می ورزید رو خوندم دیدم درست یکی از چیز های مهمی که من باهش مشکل داشتم همین مورد .در اینجا یه تستی داده بود منم اونو جواب دادم که امتیاز من هفت شد.در ذیل امتیاز 5-7 آمده بود "در چنین رابطه دردناکی چه می کنید.از اینکه خود را گول بزنید دست بردارید و با این واقعیت روبرو شوید که آن مقدار عشقی را نمی کنید مستحق آن هستید اعتماد بنفس شما به حدی پایین است که به خورده نانی دل خوش کرده اید ووانمود می کنید که برایتان کافی است( که البته من اینو بارها به خانمم گفته بودم)در حالیکه اینطور نیست در موقعیتی بسیار نا سالم قرار دارید و هر چه به این رابطه ادامه دهید لطمه روحی بیشتری خواهید دید فورا به همسر خود درباره رفتار و برخوردی که استحقاق آن را دارید التیماتوم دهید چنانچه موثر واقع نشد به رابطه پایان دهید سپس بیاموزید که چگونه خود را دوست بدارید. باز به نطر اساتیدم این گونه روابط قابل ترمیم است.
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
آرش این کتاب را دارم و باید مجددا نگاهی به آن بیندازم و ببینم دقیقا منظور شما کدام مبحث کتاب است و در ضمن توصیه می کنم کتاب تحلیل رفتار متقابل را هم بخوانید و کتاب بعدی قدرت شگرف درون .
برادر یادت باشد بیرون خبری نیست و هر چه هست در درون خود شماست .
عشق را هم آنچنان که می دهی نمی توانی دریافت کنی . عشق را نمی توانی در کفه ترازو بگذاری و میزانش کنی .
عاشق که شدی درد عشق و هجران را هم باید تاب بیاوری . به دنبال افسانه های قشنگ قشنگ نباش اما عاشق حتما باش که بی عشق زندگی هیچ است .
حتی عشق به یک بوته ی خار را اگر تجربه کردی دیگر نمی توانی بی عشق زندگی کنی . درد شیرینی است .
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
اقای ارش شما متاسفانه شناختی از تفاوت های روانشناختی زن و مرد ندارید و اگر به این شناخت نرسید مطمئنا با هیچ خانمی نمی توانید زندگی خوبی داشته باشید
خانم شما از شما فقط یه چیز خواسته بود و اون هم چیزی نبود جز عزیزم بیشتر به من توجه کن و مرا مورد ناز و نوازش کن اون وقت تغییر رفتار مرا ببین
فقط یه نکته برای مشاوره با اقای سنگ تراشان نیازی نیست که حتما مشاوره حضوری داشته باشید شما با پرداخت هزینه مشاوره می توانید به صورت انلاین هم مشاوره شوید
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
با سلام خدمت همه ی دوستان ....فکر کنم قضیه رو تا حدی بسته بودیم ..و قرار شد ایت دوستمون یه کم به خودشون وقت بدن ..با خودشون و قضیه ی جدایی کنار بیان تا بتونن تصمیم درست برای اینده یزندگیشون بگیرن ...چرا دوباره از اول شروع کردین ...مقصر این یا اون ...در هر حال فعلا اوضاع اینه ...و این دوستمون هم از ما برای ادامه ی زندگیشون تقاضای کمک کردن ...به نظر من در هر رابطه ی دو نفره ...هر دو نفر با کم وکاستی هایی که دارن ....با عدم توانایی در برقراریه ارتباط کلامی ...که بیان نیازها رو بدنبال داره ....در اینکه اون رابطه به کجا بکشه مقصرند ...اما اینجا دیگه کار از کار گذشته ....و رجوع مجدد به صلاح نیست ...پس راهکاری بدین که این برادر ما بتونن زندگیشونو ...برای اینده بهتر کنن و بتونن به دخترشونم تا اونجا که ممکنه کمک کنن ...دوست گرامی دختر ها علاقه ی خاصی به پدرشون دارن ...و هیچکسی نمیتونه شخصیت پدرشونو براشون خراب کنه اینو مطمئن باشید ...به نظر من شما بی تفاوت به رفتارای دیگران به دخترتون محبت کنید اون جزیی از وجود شماست ..همانطور که تجربه کردید ...ما از همسرامون میتونیم جدا بشیم اما از بچه هامون هرگز اونا همیشه جزیی از ما هستن ...همانطور که قبلا هم گفتم یه مدتی استراحت کنید به ذهنتون و جسمتون استراحت بدین ...بعد سعی کنید با دخترتون یک ارتباط سالم منطقی و منظم داشته باشید ...برای اینه بتونید باهاش همیشه در تماس باشید براش یک گوشی و شماره بگیرید ....روز خاصی رو در هفته مشخص کنید که با اون بگذرونید .....و البته اینا رو بعد از یگذران یک دوره ای که کمی به ارامش رسیدید میتونید انجام بدید................ و اصلا اصلا و اصلا دیگه به گذشته فکر نکنید ..............اینده من ایمان دارم برتون روشنه .......البته توصیه میکنم قبل از اینکه وارد رابطه ی دیگه ای بشید کمی در مورد شناخت خانمها و نیازهای واقعی شون مطالعه بفرمایئد که ایشاله این بار با چشم باز وارد رابطه بشید .. البته منظورم این نیست که نمیدونید ..اما برای به روز کردن اطلاعات .... و مرور مجدد ....شاد باشید :72:
با سلام خدمت همه ی دوستان ....فکر کنم قضیه رو تا حدی بسته بودیم ..و قرار شد ایت دوستمون یه کم به خودشون وقت بدن ..با خودشون و قضیه ی جدایی کنار بیان تا بتونن تصمیم درست برای اینده یزندگیشون بگیرن ...چرا دوباره از اول شروع کردین ...مقصر این یا اون ...در هر حال فعلا اوضاع اینه ...و این دوستمون هم از ما برای ادامه ی زندگیشون تقاضای کمک کردن ...به نظر من در هر رابطه ی دو نفره ...هر دو نفر با کم وکاستی هایی که دارن ....با عدم توانایی در برقراریه ارتباط کلامی ...که بیان نیازها رو بدنبال داره ....در اینکه اون رابطه به کجا بکشه مقصرند ...اما اینجا دیگه کار از کار گ%D
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
سلام
خانم gh.sana محترم اول بذارید بهتون بگم که بنده کافر نیستم و از طرفی هیچگاه ادعای ایمانم نیامده و نمیاد اون طوری که شما بیان کردید به قول خودتون مو به تنم سیخ شد از این حرفتون .
شما معتقدید که یک زن باید از همجنسش دفاع کنه به هر قیمتی !!؟؟ صراحتا" اعلام می کنید که حتی اگه لاابالی و مزخرف باشه!!؟؟
هرگز من این کارو نکرده و نمیکنم .! بلکه اینجور مواقع جنس زن بودن خودم رو نادیده میگیرم تا درست تصمیم بگیرم !
دین و ایمان ناقصی که من دارم و شما محکومش کردید به من میگه « زن و مرد در پیشگاه خداوند یکسانند مگر در میزان تقوا و پرهیزگاری » آیا شما این آیه قرآن رو قبول دارید یا خیر ؟؟؟
1-من گفتم اون زن و مرد از آشناهای ما هستند یعنی بارها به منزلشون رفتم و به منزلمون اومدن ! پس از دور و بر اساس شنیده ها قضاوت نکردم !
2-اون زن فقط « در طی سه ماه » واژه مادر رو به دنبال خودش یدک کشید همین و بس! والا مادر یک واژه مقدس و والاست که حرف زدن در موردش کار هر کسی نیست نه من نه شما نه کس دیگه !
3-اون زن خودش بچه رو رها کرد و رفت اونم به خاطر یه مراسم عروسی اونم زمانیکه شوهرش توی بیمارستان بستری بود !!! بدون اجازه و بدون شرم و حیا از اینکه اطرافیان سراغ شوهرش رو بگیرن !!! فقط میخواست از عروسی جانمونه .
4- اون زن حتی به بچه اش شیر هم نداد .البته این روش تازگیها بین عده ای از خانمها مد شده میگن شیرخشک مقویتره !
5- من اون خانم رو توی دادگاه محکوم نکردم چون نه قاضی بودم نه وکیل و نه شاکی و همسرش ! اونو بر اساس شواهد و شهادت همسایه هاشون و ضد و نقیض بودن حرفای خودش ( شنیدید که میگن دروغگو فراموشکاره ! ) قاضی پرونده و محکوم کرد نه کس دیگه !
6- اون اقا نمی خواست بچه اش زیر دست همچین زنی تربیت بشه .توی خونواده ای که حریم ها رعایت نمیشد و اوضاع ناجوری داشت ( میخواید بیشتر باز کنم ؟)
7- بنده دقیقا" خودم رو جای اون خانم گذاشتم و دیدم هرگز نمی تونم در اون جایگاه باشم دیدم نمی تونم : بذارم و برم عروسی بدون شوهر اون در حالیکه توی بیمارستانه !
نمی تونم بچه سه ماهه رو ول کنم به امان خدا و برم هر جا دلم خواست !و ..............
این برادر گرامی از همه نظر خواستند من هم این موردی رو که از نزدیک دیده و لمس کرده بودم رو براشون گفتم شاید یه چیزایی شباهت داشته باشن همین.
و در آخر من اگه وکیل یا قاضی میشدم حتما" سرم رو به باد میدادم چرا که تنها بر اساس همجنس بودن دفاع و حکم صادر نمی کردم !
RE: ازدواج با مردی مثل من که از همسرم جدا شدم خوبه
[align=justify]سلام،
ani عزیزم من عمیقا افتخار می کنم که امضاء شخصیتی مثل شما رو در پایین بعضی از پست هام دارم.:72:
فرشته مهربانم برای شاگرد چیزی زیباتر و آموزنده تر از این نیست که استادش نقدش کنه. :72:
* در مورد لحن کلام که فرمودید، قویا احتمال می دم که حق با شما باشه. اما نازنینم من مشاور یا روانشناس نیستم، نمی دونی با چه دقتی پست های شما، ani مدیر همدردی و نقاب و ... رو می خونم. و سعی می کنم یاد بگیرم. مثلا اخیرا از فرشته مهربان یاد گرفتم که اگه خواستم ببینم تشخیص فرد در مورد خونواده همسرش درست بوده یا نه، بپرسم که آیا داماد دیگری هم دارند؟ رفتارشون با اونها چطوره؟
* اما من اصلا قصد قضاوت نداشتم! تعجب می کنم که همچین برداشتی شده.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط philosara
نکته 1 :: وقتی یک زندگی با شکست مواجه می شه قطعا هر دو طرف کم گذاشته اند. ...
نکته 2 :: .... (منظورم سهم شما از اون شکسته)
آنچه می دانم اینه که از اینجا نمی شه قضاوت کرد و حقیقت رو تشخیص داد.
من در پی این بودم که بگم :: "سهمی" از اون طلاق بر عهده شما بوده. اون سهم رو پیدا و برطرفش کنید که اگر هم با فرد جدیدی ازدواج کردید خدای نکرده به همین نقطه نرسید.
اما خودم اصلا امکاناتش رو ندارم که تشخیص بدم اون سهم چی بوده! و تشخیص من هم اهمیتی نداره، بلکه فقط تشخیص خود شخصه که راهش رو به سمت خوشبختی باز می کنه.
*آنچه در بند 2 نوشتید حکایت از اختلاف نظر من و شما داره که طبیعیه در مواردی پیش بیاد.
اعتقاد من اینه که یک "مادر" اگر بدترین همسر هم باشه، به هر حال "مادر" فرزندانشه.
و بعلاوه توجه دارم که وقتی دختری زن یک مرد می شه خودش رو خواسته، و بچه ش رو از سر اجبار تحمل می کنه. از این گذشته هر کس مادر فرزند خودشه نه شخص دیگری. چون طی 9 ماه در خودش نپروردتش!
من نسبت به زن پدر ها بدبین نیستم "بلکه درکشون می کنم". و بهشون حق می دم که نتونن مادر باشن و حداکثر یک دوست باشن.
البته شما در جایی یافتن یک "مادر جدید" رو توصیه کرده بودید، که من موافق نیستم اما به عنوان نظر شما می پذیرمش و بهش احترام می گذارم. (مخصوصا در تاپیک شخص دیگری اصلا صلاح نمی بینم که اختلاف نظر هام رو برطرف کنم.)
>>>به هرحال ازتون بی نهایت سپاسگزارم.:72: توصیه هاتون رو در نظر دارم و سعیم بر اینه که بهشون عمل کنم. <<<
اما آرش عزیز :72:
من وضعیتتون رو درک می کنم. برای همینه که وارد بحث مستقیم با شما نمی شم و فقط سوال و نکته طرح می کنم. علت اینه که کاملا واقفم که شما در این دوره، "عدم ثبات" فکری و احساسی رو تجربه می کنید.
امروز یک حسی دارید فردا یک حس دیگه. امروز یک فکری دارید فردا یک فکر دیگه.
فعلا بهترین کار استراحت روحیه. ولی برای این استراحت نیاز دارید که ذهنتون رو آروم کنید. من از طریق تالار با آقای سنگتراشان مشاوره کرده ام، عالی بود. مطمئنم که شما هم نتیجه می گیرید.
و اگر لحن کلامم شما رو آزرد، لطفا ببخشید و بگذارید به حساب عدم مهارت، وقتی می نویسم صدای خودم توی ذهنم لحن تندی نداره، اما گاهی نوشتارم دیگران رو به اشتباه می اندازه. من هم مثل همه بچه های همدردی خوشبختیتون رو آرزو دارم.
:72:[/align]