RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
با سلام :72:
من در سایت تبیان نشانه هایی را از جواد یافتم بهتر دیدم شما هم مطالعه کنید شاید از این رهگذر جواد را بیابیم .
انسان صراط مستقیم است
برداشت آزاد
به نام سلام؛ نام خدا
لطفا جملات زیر را که فتح باب این مقال است با دقت بخوانید:
- از جایتان تکان نخورید؛ نفس شما جای شماست؛ سرجایتان بمانید... تا بمانید.
- تیشه به ریشه نفس خود نزنید؛ راه نجات این است و بس!
-اگر دنبال گنج سعادت هستید؛ زوایای زیرین زمین نفستان را بکاوید تا بیابید.
- اگر خواستید سفر کنید مسافر جاده نفس خود باشید.
- اگر خواستید به کسی توجه کنید: اَلنَّفس ثُمَّ النَّاس
- دست از خودبینی برندارید؛ اگر می خواهید خدابین شوید.
-اگر شوق لقای جانان در سر می پرورانید؛ جانتان را محکم بچسبید.
-اگر می خواهید خدا را پیدا کنید بکوشید تا خود را گم نکنید.
راه و راهی یکی است!
نمی دانم جملاتی را که در پیشانی قاب این پنجره کاشتیم چگونه برداشت کردید؟!
آنچه را که از پس این واژه ها منظور نظر کرده ام یک چیز بیش نیست و آن یکی از غرر آیات قرآن حکیم است که می فرماید:"یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیكُمْ أَنْفُسَكُمْ لَا یضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِیعًا فَینَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ"(1)
تفسیر تفصیلی آیه را به وقت دیگری وا می گذاریم؛ آنچه اینک به اجمال باید گفت اینکه " علیكم" در آیه یاد شده اسم فعل است، و"أنفسکم" مفعول آن؛ در نتیجه "علیکم أنفسکم" یعنی "الزموا انفسکم" و الزام نفس یعنی کشیک نفس
(2).
بر مبنای این آیه بیراهه نیست اگر بگوییم شاهراه رستگاری از میان نفس آدمی می گذرد و به عبارت دقیقتر انسانی که خود را می پاید خدا را می یابد.
خداوند در این آیه شریفه درست به مانند کسی که مسافری عزیز دردانه را بدرقه می کند؛ خطاب بدین مسافر می فرماید: راهی که پیش روی توست؛ راهی دراز، صعب و دشوار است؛ پس مراقب خودت باش!
و اینجا تنها جاییست که راه و راهی یکی است؛ سیر و مسیر یکی است، چنانکه مقصد و مقصود یکی است.
امیر اهل ایمان- جان عالمی به فدایش - می فرماید:
در شگفتم از کسی که برای گمشده خود جار می زند و از این و آن می پرسد، در حالی که خودش را گم کرده و در پی یافتن خود نیست. (3)
آن نازنین امام در کلامی دیگر چنین فرموده است:
هر کس نفس خود را شناخت دیگران را بهتر می شناسد(4)
و هر کس نسبت به نفس خود جاهل باشد نسبت به دیگران جاهل تر است.(5)
و شاعری خوش ذوق سخن امام را اینگونه به نظم آورده که:
بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست
از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
همانگونه که خودشناسی خداشناسی را به بار می نشیند؛ خدا فراموشی نیز خود فراموشی را به بار می آورد.
راز این نکته در کریمه زیر نهفته است:
وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ(حشر/19)
و همچون کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به «خود فراموشی» گرفتار کرد، آنها فاسقانند.
کسی که به وقت گناه خدا را نسیان کرد خدا هم به وقت استغفار اورا انساء میکند. به عبارت دیگر او را از یادش می برد به گونه ای که اصلا به خاطر نمی آورد که چنین معصیتی از وی سر زده است.در نتیجه برای توبه رو به درگاه خدا نمی آورد و در جهالت نفس خویش غرق می شود.
تا اینجای کلام گفتیم و بس؛ باقی بماند برای فردا و پس(چه شاعرانه!)
ابوالقاسم شکوری
کارشناس دین و اندیشه
منبع:سایت تبیان
www.tebyan.net
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام دوستان
خیلی ممنون از narges و shirinjoon
shirinj joon
بله حق باشماست. شعار فایده ای نداره كه هیچ بلكه دل آدم رو هم سیاه می كنه و متاسفانه من چنین تجربه ای از شعارزدگی را دارم.
واقعیت اینه كه من فقط توصیف كننده جواد عزیزهستم.
و سعی كردم سرمشقی و نمونه ای از رفتار سازنده را كه در نزدیكی خود داشتم برای شما دوستان شرح كنم.
من هرگز نتوانستم جواد باشم یا حتی وظایفی كه او بر گردن امثال من گذاشته هست كامل كنم. لیكن فهمیده ام به اندازه ای كه راه جواد را به عمل بكشانم ، می توانم احساسات جواد را هم با خود داشته باشم.
آری shirin joon
شما گفته اید: آیا یك جواد دیگر را پیدا كرده ام یا يا يك غريب آشنا كه فقط وظيفه اش را در حد نگارش زيباي داستان يك فرشته ميداند و بس؟؟؟
متاسفانه فقط و فقظ شما یك غریب آشنا را پیدا كردید كه سعی كرده است نگارش داستان زیبا بكند.
اما نه از یك فرشته، بلكه از یك انسان.... انسانی كه فرشتگان باید به او سجده كنند. انسانی چون جواد.
اما تذكرشما مبنی بر عمل كردن ، برایم بسیار بسیار تكان دهنده ، مهم و هشدار دهنده هست. فكر كنم باید گامی بلند بردام و به كار گیرم. تصور می كنم از جواد و دلتنگی هایم بس باشد. جواد هم عملگرا بودن را دوست داشت.
دوستم ممنون تو هستم كه تلنگری جواد گونه به هم زدی، باید كمی ساكتتر باشم، و راههای نارفته را بروم و اشتباهات رفته را برگردم
لطفا غریب آشنا را در ذهن خود حذف كنید و تلاش كنید بی وقفه جواد را حس كنید و یا روشش را به عمل در آورید.
البته این اجازه را می خواهم كه روشهای جواد را همواره تكرار كنیم و زنده نگه داریم. تا همیشه نمونه ها در جلوی چشممان باشند.
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
غريب آشناي عزيز سلام....
جواد گرامي در دوره خودش انساني به معناي واقعي بود كه يكي از مشخصه هاي پررنگش عملگرايي اش يود... چيزي كه اون زمانها بيشتر يافت ميشد و حال.... دوره اي جديد... نسلي جديد.... مشكلاتي جديد... دردهاي جديد گريبانگير ماست... نيازمون به وجود جوادهاي عملگرا بيشتر شده اما فقط همه جا صحبت اونهاست و افسانه قهرمانيشون شده تكرار مكررات ...
من به عنوان يه جوون يه خانوم. در جامعه ام احساس ناامني ميكنم... احساس بي پناهي ميكنم... احساس خفقان ميكنم و افسرده ميشم .... شما به عنوان كسي كه جواد رو شناخت و باهاش زندگي كرد و باهاش نفس كشيد الان براي من نوعي چه كار ميكني؟؟
من الان به غريب آشنايي نياز دارم كه به من ارزش بده... آزادي بده... ارامش خاطر بده...
جوادها در دوره خودشون مسئوليتشان را انجام دادند و رفتند... ما الان غريب آشناهايي رو ميخواهيم كه به ما در اين دوره ياري برسونن...
بنويس...
بنويس غريب آشنا... و آن تلنگر هم از من و ماها يادگاري پيشت بمونه ميدونم زهر حقيقت دردناكه جامعه كنوني چقدر تلخه !!
پس سعي كن درد را احساس كني و با اين قلم زيبايي كه هديه خدايت است آن را به رشته تحرير درآوري ...
غريب آشنا خوبي..... اما خوبتر شو... عملگرا شو.... به ما كمك كن.... به نسل جوان كمك كن...
به خدا با گفتن از جوادها هيچ چيز عوض نميشه.... ما اكنون محتاج عمليم!!!
خوشحالم كه تو هم انساني گرانقدري.... خدا را شكر....
منتظر نوشته هاتون ميمونم.....
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام
از قلم زیبا و دلنشینتون متشکرم.
منم دلم برای جواد و جواد ها تنگ شده. یک آدم ایده ال که تو هر زمانی تعدادشون به اندازه انگشتان دست هم نیست. و هیچ کدوم دوست ندارند که شناخته بشوند. تا میشناسیشون از بینمون پر می گشند و می روند.
جواد منم دوست دارم باهات دوست بشوم و باهات یکی بشوم . تویی که به واقع نمونه کامل انسانی ، کاش در بینمون بودی و دوباره سنت های قشنگ رسول خدا را برامون زنده می کردی.
کاش یادمون نمی رفت که هر کدوم از ما می توانیم یه جواد بشیم. چی می شد اگر زمین پر از این جور آدم ها میشد.
موفق باشید.
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سعی کردم جواد رو با تمام سلول هام درک کنم و به این نتیجه رسیدم که ما با اشنایی به خصوصیات جواد میتونیم جواد درون خودمون رو پیدا کنیم وشاید حتی اسم ماله ما مثلا علی باشه....خیلی خصوصیات جواد ایده اله ولی در کل میشه این نتیجه رو گرفت که هر کس جواد درونیه خودشو داره که هنرمند اونیه که جواد خودشو پیدا کنه و بهش بال و پر بده ازش حمایت کنه و اجازه نده کسی در اون حق دخالت داشته باشه ببینید چه قدر غریب اشنا از جواد خودش محافظت میکنه یا شاید بشه گفت جواد درونی او برای خودش ارزش قایل میشه...پس جواد ما کو؟واقعا ما مراقبش هستیم؟
ولی به نظر من نباید جواد کسی رو هم الگو برداری کرد یا دزدید باید ببینیم درون ما چی میطلبه.....واقعا جواد من میتونه تمام خصوصیات جواد شما رو داشته باشه؟؟شاید جواد من یه چیزی داره که جواد شما نداره....نمیتونیم پس بگیم همچین ادم هایی کم شدن یا دنیا بد شده ...نه....شاید جواد ما با دیگری متفاوت باشه ولی این دلیل بر بدی یک فرد نمیتونیم بزاریم......خیلی خوشحالم که با مطالعه این تاپیک چکیده ایی از جواد ایده ال رو جلوی چشمانم به نمایش دیدم و حالا راحت تر میتونم جواد خودم رو پیدا کنم....تربیتش کنم....بهش بال و پر بدم و از همه مهم تر ازش محافظت کنم!!
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام به همه
نزدیك یكساله كه من میهمان شما شدم
حدود 350 روز كه اینجا یك طرف با جوادم و از یك طرف آشنای درد شماهایی كه نمی شناسمتان، اما غمهایتان آشنای آشنا هستند.
من بیش از 60 مطلب از جواد نوشتم و در هزاران سطر همه آنچه توان داشتم به كار گرفتم تا سیره و روش جواد را در زندگی بازگو كنم.
هر كس كه با من همسفر و همره بود، اكنون دیگر كاری به غریب آشنا ندارد. و مابقی را بدون من و با جواد همراه هست.
همیشه همین طور است كه جوادها معیارهای صادقی هستند،الگوهای روشنی هستند كه كاهنده آلام و رشد دهنده اذهانند.
اما افسوس كه مطالعه كننده ها كم، دقت كننده ها كمتر و عمل كنندگان كمیابند.
به خاطر همین هست كه دردمندان زیاد ، نا امیدان بیشتر و مستاصلین فراوانند.
من غریب آشنایم
و شیوه و روش جواد مرا از خود رها،از غم آزاد و رنج را برایم شیرین كرد.
و اكنون خوشبخت ترینم...
از جواد آموخته ام كه
آهای انسانهای دردمند ، من می توانم به جای همه شما درد بكشم، لیكن امیدوار می مانم. و با انرژی حركت می كنم.
چرا كه نیروی هسته ای خود را یافته ام. و غنی كرده ام و بهره مندم.
من بی نیاز از هرچیزی هستم كه خود محتاج است.
من نه با جواب رد زیبارویی زندگی ام به آخر می رسد، و نه دنیایم با روشهای خطای همسرم به آخر می رسد.
نه آرزوی غلط " بی رنجی" را سراب گونه دنبال می كنم. نه در هوس رفاهی لامتناهی صبح را به شام می رسانم.
دنیا را درك كرده ام. و فهمیده ام. قوانین دنیا را می دانم نه اینكه جاذبه زمین ، دارد، نه اینكه از چراغ قرمز رد نشوم ، نه اینكه آب در صد درجه به جوش می آید. بلكه اینكه وقتی بیمارستانی می بینم. می فهمم باید من هم به عنوان انسان به آنجا بروم. امروز نشد، فردا، یا شاید هم دیروز رفته ام و فردا هم باید بروم، لیكن خودم را امروز نیز ایمن نمی دانم.
وقتی قبرستان را می بینم، نگاهم را نمی پیچانم و بر ماتمزدگانی كه عزیز از دست داده اند،مویه نمی كنم. خودم را می بینم وقتی كمی بزرگتر شده ام.... و آنوقت كه تایمر عمرم لحظه بدون بازگشت اتمام را نشان می دهد. من در هر ثانیه، مرگ ثانیه را درك می كنم، و می دانم مرگ یك لحظه اتفاق نمی افتد،مرگ مجموع مرگ همه ثانیه هاست.
پس اگر غمی هست، مرگ یك ثانیه ای هست كه به لب دیگران لبخند ننشانیده ام و در هوس لذتی موهوم،رنج را به كام دیگران ریخته ام و خدا را بنده نبوده ام.
جواد تو چه عزیزی ،و چه عزیزم كردی و چقدر پرستنده عزیز یگانه بودی و هستی.
ای جواد ای كاش از میلیون ها آدمی كه وبگرد بودند گرد این وب هم و این صفحات هم بر جبین چروكیده اشان و قلب مجروحشان می نشست.
ای كاش حداقل این اعضای دردمند كه التماس كنان به دنبال راه حل و مشكل گشایی بودند، آنقدر وقت داشتند كه چند دقیقه ای تو را بشناسند و بفهمند كه انسان هم می تواند با همه وجود و همیشه خوشبخت باشد ، اگرچه پولش كم باشد، دردش زیاد و رنجش مستمر. می تواند رشد و سعادت را توامان برای خود كند در همان حال كه دیگران تیغی در چشمش هستند یا گلویش را فشرده اند. و در این میان نه آرام است و نه ساكت است و نه سكون دارد. می تواند نعره بزند، در تغییر بكوشد و در برابر ظلم بایستد بدون اینكه نگران كم شدن رفاهش باشد.
ای كاش آنها كه در زندگی زناشویی كاسه چكنم به دست گرفته اند، یا آنقدر مقاوم و دانا بودند كه زندگی اشان را با زحمت دچار تغییر و سازندگی می كردند ، یا آنقدر شجاع بودند كه بدون وابستگی ، زندگی جدیدی را بازسازی كنند.
و جواد تو مجسمه هم مقاومت و سازندگی و هم شجاعت تغییر و بازسازی بودی....
اگر نبود این تلاشت ،و شجاعتت و اگر نبود این استقبال از رنج و دردت، هرگز نمی توانستی چنین خرم و بالنده باشی.
من دردهای این اعضاءرا بارها و بارها خوانده ام. و با همه وجود متاثر شده ام. و همیشه در عجب بوده ام كه این راههای رفته (كسب لذت، فرار از رنج و خوش گذرانی و ترس موهوم از آینده) را چرا بارها و بارها دوباره می روند و باز هم در بن بست می مانند و ناله سر می دهند.
راه حل ، دقیقا عكس آن چیزی هست كه تصورش را می كنند.
تصور می كنند راهی امن، راهی آسوده ، كم رنج و پر رفاه را بپیمایند. و برای این راه همواره از خودشان هزینه می كنند و خود را رنج می دهند و نگرانی و افسردگی ، خشم همه آن چیزی هست كه به دست می آورند. در حالیكه كه اگر فتیله خواستن هایشان را پایین بشكند و نگران رفاه و راحتی خود نباشند ،آن وقت هم قدرت رفتن دارند، هم قدرت ساختن و هم توانایی برگشتن از راهی كه به اشتباه رفته اند.
جواد تو آموخته ای ام كه یكبار برای همیشه باید مسیر و هدفت را مشخص كنی، خطوط قرمز را بشناسی و رعایت كنی. و بعد با همه وجود تلاش كنی و نهراسی.
جواد تو چه عزیزی.
جواد عزیزم، میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟
نگاهم كن و رهایم نكن.
تو باید چون قلب تپینده ای همواره در من زنده و پاینده باشی.
همانطور كه در قلب همه رشد یافتگان و آرامش دیدگان نشسته ای.
ای كاش همه را می توانستم با تو خوبترینم آشتی دهم.
چه شور و نشاطی بود؟! و چه طرب انگیز ، و اگر كسی نخواهد كه چنین زندگی را تجربه كند، نقشش با آشوبی جاودانه گره می خورد
<table border="0" cellspacing="10" cellpadding="10">
<td>
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز </td>
<td width="10">
</td>
<td>
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد</td>
</table>
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
غريب آشناي عزيز سلام....
گرچه ديگر نبايد غريب بخوانمت كه آشناي آشنايي.... خوشحالم كه خوشبختتريني...
در اين گرداب پيچ در پيچ زندگي كنوني چه خوب مامن مطئن خود را يافتي و خود را رها ساختي ....
در اين گودال گود گود جمعي در خود گم گشته اند و از دردهايشان ناله ميكنند و جمعي هنوز به حفر كردن جاي پايشان مشغولند و اندكي نيز سر به آسمان دارند و آرزوي آسمان و پرواز و رهايي و سبكبالي دلتنگشان كرده.....
در اين هياهوي مبهم و زمزمه هاي چند رنگ تو خود را چه خوب رها ساخته اي .....
آيا زماني كه بالاي اين گود رسيدي سرت را برميگرداني و دست ياري به سوي آنان كه نياز ياري دارند دراز ميكني ؟؟؟
شايد وقتش رسيده باشد...
جواد دست تو را گرفت و حال نوبت توست!!
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام غریب آشنا
دستت درد نکنه.من تازه آشنا شدم.از پست آخر اینطور بر میاد که نوشتی و گذاشتی رفتی...امیدوارم اینطور نباشه.
می تونم به تو نقد داشته باشم؟تو در جنگ بودی پس لابد سن و سالی نزدیک به پدر من را داری.
یک دختر می تواند به پدرش یا برادر بزرگش نقد داشته باشد؟
اگر جوابت منفی است ادامه اش را نخوان...
من مثل دیگران جواد دارم می دانستی؟
صبح ها چشمم را به لبخند آسمانی اش در قاب طلایی باز می کنم.من درد را می فهمم.درد تو را می فهمم.من داشتم به ناکجا می رفتم تاپیک شما من را به خودم آورد.دین بزرگی دارم به قلم شما و نثر تاثیر گذارتان.اما جواد من با جواد شما فرق دارد.این نشان می دهد،من و شما یکی برحقیم و دیگری بر باطل؟نه،من نمی پذیرم.
جواد ما،جواد خانه ما مثل جواد شما از خردسالی راهش و مرامش معلوم نبود.او خوب بود.سرامد و سرشناس بود.مهربان بود.اما به خوبی جواد تو نبود.جواد ما آنقدر آسمانی و خاص و برگزیده نبود.وقتی جواد شما در سن 17 سالگی فکروذکرش خدمت به خلق بود...جواد ما عاشق شد.عاشق یک دختر از جنس زمین،خاک.وقتی جواد تو به فکر مراقبت از گوش هایش بود جواد ما ترانه غریب آشنا را با صدای ان زن می شنید و شاید نمی دانم،شاید در خلوتش می گریست برای عشقش.می بینی جواد من به خوبی جواد تو نبود و من هم به خوبی تو نیستم...اعتراف می کنم.جواد ما همه فکر وذکرش فقط دیگران نبود.گاهی هم شاید در اوج خودخواهی دوربین عکاسی اش را به دوش می انداخت و می زد به کوه و دشت...تنهای تنها...اما یک جایی انتخاب کرد.یک جایی پرید.طوری شد که همکلاسانش او را به عنوان الگو پذیرفتند.او نشانه ایمان پس از جهل و پس از شک بود.جواد ما بعضی از غذاهای چرب و شیرین را خیلی دوست داشت.غریب آشنای عزیز جواد ما انتهای مرام و مردانگی و دلسوزی بود.چه وقتی که بعد از نماز جماعت با دستان نحیف نوبالغش به دوستانش کمک می کرد که برای دختر مورد علاقه شان نامه بنویسند و چه وقتی میان آتش و خون وتیر و ترکش در جزیره مجنون خودش را به دست مرگ سپرد تا دوستانش را نجات دهد وعهدش را وفا کند...وهمه چیزش را داد...حتی بیشتر از جواد شما...تا حتی نام قشنگش روی هیچ سنگی حک نشود.تو می توانی دلت گرفت به خانه جوادت بروی اما من نه.جواد من یک عکس است و یک کوله پشتی و چند خط کش مهندسی و همین و همین...
به همین خاطر است که وقتی با این همه صفا و صمیمیت با این لحن از دغدغه های بچه های تالار و حقارت و پوچی تجاربشان حرف می زنی دلم می گیرد.دلم می خواهد ما هرکدام یک رنگ باشیم اما رنگین کمانمان را حفظ کنیم...همه به خوبی هم نیستند.من به خوبی تو نیستم.من اصلا خوب نیستم...من بدم...بدم..ولی چه کنم جوادم را به جواد تو ترجیح می دهم...او را دست یافتنی تر می بینم و دوست دارم مثل جواد خودم از خواب غفلت برخیزم...دوست ندارم چیزی را تجربه نکرده مردود اعلام کنم.می دانی آخر من رنگ خودم را دارم و عیب های بزرگ خودم را...
من گاهی با خودم زمزمه می کنم:
می شه خدارو حس کرد تو لحظه های ساده
تو اظطراب عشق و گناه بی اراده
گناه بی اراده
چند نفر را در تاریخ گناهشان از خواب بیدار کرده و نجاتشان داده است؟
چند نفر؟
غریب آشنای عزیز،نمی خواهم ارزش های والای انسانی که از جوادت آموختی و به ما هم یاد دادی را کوچک کنم.نه،چنین جسارتی نمی کنم...
ولی چه کنم دلم می گیرد وقتی می گویم از سانسور بدم می آید یک عده که خودشان را کنار شما و جوادتان جا می زنند،به من لقب می دهند.انگ می زنند...می گویند غرب زده.می گویند ناسپاس.می گویند ...می گویند من خون جوادم را پایمال می کنم...من...خون جواد خودم را...چرا؟چون مثل انها نمی پوشم و نمی گردم و فکر نمی کنم...چرا؟چون از نماز جماعت خوشم نمی اید...چون در مسجد ریا دیده ام...چون وقتی در جمع هستم نمی فهمم دارم چه می گویم به کی می گویم...نمی توانم بلند بخوانم که صدای خودم مرا از غفلت دربیاورد.
می دانی چرا؟چون من نمی فهمم معیار های سلیقه ای را چگونه باید چشم بسته قبول کرد.نمی فهمم...توی مغزم هرچه می کنند فرو نمی رود که من فکر ندارم...ایده ندارم...باید خوب وبد را دیگران برایم تعریف کنند...چون نمی توانم درخت شوم تا ابم دهند...چون می خواهم راه بروم نفس بکشم...سرک بکشم...سردربیاورم...چون مثل جواد خودم می خواهم که بدست بیاورم..کشف کنم...چیزی که پدرو مادرم به من داده اند مرا کفایت نمی کند...من فرسخ ها با دنیای شما و جواد عزیزتان فاصله دارم...می دانم ولی دوست دارم...همیشه دوست داشتم که ما به هم شلیک نکنیم...دوست باشیم...همدیگر را همانطور که هستیم بپذیریم...وفهم و شعور هم را دست کم نگیریم.
غریب آشنا به شما توهین نشود...من با شما مشکلی ندارم.با سد هایی که بین منوشما ترسیم می کنند مشکل دارم.با دست هایی که ما را به دو دسته مجزا تقسیم کرده اند مشکل دارم
جسارت مرا ببخشید برای خواسته های کم ارزشم دعا کنید
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام
چه قشنگ نوشتی و چه خوب مطالبت را بیان كردی.
حس تو را می فهمم.
چون از جنس تو ام.
من جواد نیستم.
غریب آشنایم
آری امثال ما گاهی با رفتارمان، گاهی باگفتارمان و گاهی با افكار و احساسمان جواد را منزوی كردیم، مطرود كردیم تا جایی كه گاهی از آنها غول ساختیم.
می بینی تارا.
حتی من كه همه سعی ام را كردم كه جواد را و ظرفیت و تحمل پذیرشش را تصویر كنم. باز آنقدر بد نگاشته ام كه معنی تحقیر عزیزان تالار را به ذهن تلقین كرده است.
اما جواد یك مفهوم خالص شده از آنچیزی هست كه دل برایش پر می كشد.
و تبلور جواد بودن، تبلور یك رنگ یا یك فرد یا یك سلیقه نیست. نهایت آن چیزی هست كه به اسم خوبی های فطری انسانی طلب می كنیم. اشتراك نهایت خوبیهایی هست كه همه ما روی آنها متفق القولیم كه به سویش برویم. نه اینكه شخصی یا سلیقه ای كه در كنار كسی قرار می گیرد.
تارا ، غریب آشناها را نبین و معطلشون نشو،همانطور كه نشده ای
در بهترین حالت نقل كننده اند... فقط همین...
جواد و جوادهای وجودمان آن چیزی هست كه باید زنده نگه داریم.
هر كسی جوادی در درونش دارد كه با فكر و دل خود درك می كند كه برایش بهترین ها چیست! به همان جامه عمل بپوشانیم.
جوادهای وجودمان یكی هستند لیكن محدودیت های هر كدام از ما و توانایی ما برای پركشیدن تفاوت دارد.هر كدام ما به قول شما رنگی از رنگین كمانیم كه باید همان باشیم. و جوادهای وجودمان ذات نورانی این رنگ هستند اگرچه متفاوتند،اما نورانی اند. و فصل مشترك وجودمان جوادهای درونی ما هستند كه با همه انرژی بسوی بالا پر می كشند اگرچه پرشان شكسته شود یا زخمی... لیكن از زیباترین بخش وجودشان یعنی جوادشان دست نمی كشند.
ما نباید تصور كنیم خوبیها چند گانه اند و جوادها با هم فرق دارند. جواد هر كس غایت توانایی های مثبتش هست. و البته این غایت بر هر كسی تفاوت دارد.
من تاكید دارم كه بابت زبان الكنم و قلم نارسایم كه منجر به برداشت تحقیر نسبت به اعضاء محترم این تالار شده است ، معذرت خواهی كنم.
و صریحا می گویم عشق به همه آدمها و تلاشها و رنجها و ...، قلب تپنده جوادها هست. و با تحقیر و پوچ شماری تجارب دیگران فاصله طولانی دارد.
دلسوزی جوادها برای رنجی كه افراد در تجاربشان می برند، خصیصه ذاتی هست ، لیكن همراه و دلسوزانه تا آخر كنار آنها می ماند نه اینكه با استهزاء از كنار آنها بگذرد.
و صد البته غریب آشنا حسابش از جواد جداست.
عزم آن دارم که امشب مست مست
پایکوبان کوزه دردی به دست
سر به بازار قلندر برنهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم رهنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پرده پندار میباید درید
توبه تزویر میباید شکست
وقت آن آمد که دستی برزنم
چند خواهم بود آخر پایبست
ساقیا در ده شرابی دلگشا
هین که دل برخواست، می در سر نشست
تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست
مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بیجهت در رقص آییم از الست
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام به شما جوادهای نازنینم
اگرچه نوشتن هایم ممکن است بعضی از شما عزیزان را به اشتباه رایج بیندازد و مطالب توصیف شده در مورد جواد را با نگارنده اشتباه بگیرید. اما با تاکید بر این موضوع می خواهم تصریح کنم همانند یک رمان، یک فیلم یا یک خاطره که گوینده مجزا و منفک از شخصیت واقعی موضوع هست، من هم چنین هستم. پس غریب آشنا، صرفا راویست. و خاطره گو
با این مقدمه بازهم قصد دارم در مورد جواد با شما نازنیننان گفتگو کنم.
جواد بخشی از همه ماست.
تحسین جواد، تحسین بخشی از وجود خود ماست. اما بخشی که بالفعل شدنش انرزی بر است.
یا باید جواد شدن و راهش را سخت و صعب العبور بدانیم و در سراشیبی لذتها و ماندن بیفتیم. یا باید به اندازه انرژی و رنجی که می بریم ، جوادمان را زنده کنیم. و سردر گمی را زنده به گور سازیم
اگر چه الگوی کامل جواد به مانند قامت زنده و یکپارچه ، تصویر سفید و کامل و بی عیب و نقصی باشد که به همان اندازه دور از دسترس هست. لیکن به همان اندازه که رنج جواد شدن را بر خود می خریم، بخش رشد یابنده امان (جوادمان) ارضاء می شود.
آب دریا را گر نتوان کشید ............................... هم بقدر تشنگی باید چشید
توصیف جواد لحظه به لحظه، ، یعنی توصیف یک مسیر لحظه به لحظه
اینجا جایی نیست که غریب آشنایی باشد، یا جوادی یا...
بلکه فقط آدرس دقیق لنگر و لنگرگاهی هست که وقتی از همه چیز بریده می شویم به آن پناه ببریم.
و آن بخشی از درون خودمان هست. جواد درونمان.
این بخش نه عقل معاش هست و نه علم ناقص،
نه آداب و روشهای ناشناخته خودکاوی های هندویی،
نه دعاهای مجهور مانده از معنی ،
نه راههای متضاد و نه درهای سبز باغ.
نه اشتباهات ذهنمان و نه حسهای ناشناخته و آسیب رسان،
نه ناامیدی و نه خودشیفتگی،
و نه دست آویختن به ریسمانهای گسسته به وقت استیصال
بلکه جام جمی هست که در درونمون هست. و ما گم کرده راه و پیوسته جوینده ی ناکام آنیم.
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد................ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد.
هر کدام از ما بخشی از جوادهایمان را بالفعل کردیم، زنده کرده ایم. و اثربخشی اش را با همه وجود حس می کنیم.
بخشی را غافل شده و فراموش کرده ایم،
بخشی از جوادمان زندانی است،
و بخشی را مستبدانه نسبت به آن بی تفاوت شده ایم.
بخشی از جوادمان ممکن است مجروح یا حتی کشته شده باشد.
اما در لحظاتی ممکن است نفس خوش جوادمان به وجدمان آورده باشد، امید به ما داده باشد.
گاهی دیگران مبهوت بخشی از جواد ما ، ما را تحویل گرفته باشند.
و گاهی کسانی به خاطر بی خیال شدن از جوادمان ، ما را شماطت کرده باشند.
و ممکن است گاهی دور از جوادان (بخوانید بهترین بخشهای وجودمان)، ما را تشویق به بی خیالی کرده باشند.
و متاسفانه گاهی جواد نماها، ما را بدبین کرده باشند ما را بین جواد واقعی درونیمان و جواد فروشان بدلی ، به اشتباه انداخته باشند.
جواد وجودمان بدون بهانه، بدون تنبلی، بدون سفسطه، بدون لذت خواهی، بدون تفاخر، بدون مطرح شدن، بدون انتظار، ... هر لحظه ما را ندا سر می دهد، دستمان را می گیرد، و احساس تنهایی را از دل و جانمان دور می کند. از سستی برحذرمان می کند، و به تکاپوی فراوان اما هدفمند ، و اندیشه بسیط فرا می خواند.
همراهان عزیزم، فقط تاپیک : "جواد ، عزیز دلم را "را بازبینی نکنید، خود جواد را ، جواد درونتان را بازبینی کنید تا مسحور این همه عمق و وسعت آرامبخش و کمالبخش شویم. ببینید کدامین موضوع که در مورد جواد می گویم ، در جواد شما غایب است!!! جواد بالفعل یعنی همه اینها.
بیایید جوادهایمان را غبار روبی کنیم.
دست و پایش را باز کنیم،
آزادش کنیم.
برایش تدارک برنامه و آذوقه ببینیم ،
بهش فکر کنیم.
برایش وسیله سازیم.
او بهترین بخش وجودمان هست، تنهایش نگذاریم