به نظر من نباید از خانواده هاتون بخواهید که تکلیف شما رو روشن کنند یا روابطتون رو درست کنند این کارو بدتر می کنه
نمایش نسخه قابل چاپ
به نظر من نباید از خانواده هاتون بخواهید که تکلیف شما رو روشن کنند یا روابطتون رو درست کنند این کارو بدتر می کنه
یه دنیا ممنون از همه.
نه هیچ دوستی نداشته ! یعنی داشته ولی از اون بابتا خیالم راحته.
و اما یه جواب به همه و یه سر نخ که خودم با کمک خدا پیدا کردم :
بچه ها فهمیدم چی اون رو اینقدر دیوونه کرده و عصبی !!!!!!!
تمامش بر میگرده به روابطه جنسی ! واسه همینه که میگه خونه ی هم شب نمونیم ! یا فقط تو دانشگاه همو ببینیم ! یا از اتاقت متنفرم ! یا اتاقت مثه قفسه ! من میل به رابطه جنسیم خیلی زیاد بود ! ( شرمنده ام ) مقصر منم ! من اون رو اینطوری کردم ! اون خیلی خوب بود. حتی تا روزی 3 بار هم متاسفانه ما این رابطه جنسی رو با هم داشتیم طوری که الان حرفاش یادم میاد که با گریه میگفت و من توجهی نکردم این اواخر : " مگه من چقدر میکشم که اینقدر رابطه جنسی دوست داری با زنت ! بابا همه چی یه حدی داره !"
من تصمیم گرفتم اون رو خوب کنم, خدا بهم صبر ایوب بده. شما هم دعا کنید. راستش امروز که زنگ زدم به پدرش تا حرف بزنم ( همونطور که عرض کردم ) احساس کردم یکی پشت تلفن میگه "زر مفت میزنه" من ناراحت نشدم تا اینکه امروز تو دانشگاه دیدمش و ازش پرسیدم, اون خیلی راحت گفت "آره بابام داشت ناهار میخورد, من جلو همه گفتم بابا قطع کن, این الان 1 ساعت زر مفت میزنه" در صورتی که من قبلش از باباش 4 بار پرسیدم "مزاحم نیستم ؟" خیلی دلم شکست.
خدا شاهده از نظر همه چی از ایشون سرترم, چهره, تیپ, خانواده, قد و هیکل و ...
اما دوسش دارم. خلاصه این رو که گفت خیلی سعی کردم نشون ندم که ناراحت شدم اما واقعا دلم شکست. ولی گفتم " معذرت میخوام, من بد موقع مزاحم شدم". تعجب کرد !
اون گفت تا 3 ساله دیگه که تو عقدیم فقط دانشگاه همو ببینیم !!!! من هم گفتم باشه عزیزم هر چی شما بخوای, فکر میکنم اصلا اینجوری بهتر باشه ! بازم تعجب کرد ولی به روی خودش نیاورد ! بهش گفتم " عزیزم, فقط یه خواهش, اینکه اگه فامیلامون دعوتمون کردن 1 ساعت باهم بریم واسه از بین نرفتن آبرمون" اون گفت " به جهنم, اصلا واسم مهم نیست, نه حرفشو نزن" بازم من گفتم " هر چی تو بخوای, مهم نیست"
بچه ها دارم می ترکم, آخه مگه من چقدر صبر و تحمل دارم. خدایا کمکم کن.
رفتیم سر کلاس, خیلی آروم بودم, نشون نمیدادم که از شرایطی که گذاشته ناراحتم بنابراین هی از استاد سوال میکردم. تا اینکه 45 دقیقه آخر کلاس استاد تمرین داد تا بچه ها با هم حل کنند. همه با هم حرف میزدند منم از این فرصت استفاده کردم, به خانومم گفتم " خوب من اگه دلم واست تنگ بشه چیکار کنم ؟" گفت : "هیچی باید بسازی" بازم گفتم : "باشه عزیزه دلم, من تو رو میخوام و همه جوره حاضرم, فقط شرایط رو سخت نکن".
احساس میکنم اگه اینجوری باشم بهتره که گاهی اوقات بی تفاوت باشم, گاهی اوقت ناز بکشم.
اینقدر صبر کردم, اینقدر زخم زبون تو کلاس شنیدم تا بالاخره کم آورد :73::43: گفت : "سجاد تو چرا شرایط رو قبول کردی ؟ واسه تو که دختر کم نیست ؟ چرا چسبیدی به من ؟ چرا واست اینقدر مهمم ؟" گفتم :" آخه دوست دارم, میخوام با تو باشم" ( اینجا رو ببینید مهم ===>) گفت :" آخه تو این سه سال تو رابطه جنسی رو چیکار میکنی ؟" خیلی تعجب کردم و همین جا بود که مطمئن شدم واسه همین رفتاره که دیوونه شده, گفتم : " دیوونه این حرفا چیه, مگه زندگی فقط به همیناست, من میخوام کنارت باشم, میخوام تکیه گاهت باشم" اینا رو که گفتم احساس کردم رو آتیش آب ریختم :73::72::72::72: احساس کردم آروم تر شد.
خلاصه از دانشگاه اومدیم بیرون. باباش میخواست بیاد دنبالش, بارون میومد حسابی, گفتا بیا با ما بریم خیس میشی ! گفتم نه مزاحمتون نمیشم. گفت هر جور راحتی.
رفتم شرکت. بهش پیامک دادم عزیزم من رسیدم نگرانم نشی, گفت : " به سلامتی, خوبه" گفتم : " تو خوبی ؟ چیکار میکنی ؟" گفت : " خوبم, خوابم, ولی تو هی با پیامکات بیدارم میکنی." بازم خیلی خیلی ناراحت شدم اما هیچی نگفتم, بهش گفتم ببخشید.
تا الان که دیگه هیچ تماسی باهم نداشتیم.
بچه ها نظرتون چیه ؟ شمام فکر میکنید از رابطه جنسیه ؟ من که تقریبا مطمئنم ! راه علاجش چیه ؟:72::72:
من فکر میکنم از مادر خانم تون کمک بگیرید بهتره باشه باید مادر خانم تون به دخترشون این اطمینان رو بدن که میل جنسی یواش یواش کم می شه و اوایل ازدواج داشتن میل جنسی زیاد طبیعی هستش بعد به مرور کم می شه
یه مورد دیگه که به نظر می اد شما اصلا و ابدا توجه ندارید اینه که با خانم و خانواده خانم تون خیلی صحبیت می کنید اقای محترم خواهش می کنیم که یه مدت یه برنامه مسافرت برای خودتون بریزید و به مسافرت برید تا حداقل یه مدت خانم تون رو نبینید
خانم شما نیاز داره که دلش برای شما تنگ بشه متوجه هستید ولی عاجزانه تقاضا می کنم نذارید دل خانم تون بشکنه هوای خانم تون رو داشته باشید فقط زمان می تونه مشکل شما رو حل کنه در صورتی که خانم تون و شما با هم حتی با اس ام اس هم در رابطه نباشید
اصلا مناسب هست به خانم تون نگید کجا هستید تا دل ایشون هوای شما رو بکنه
همین
مادر خانومم ؟!!!! اصلا حرفش رو نزنید. اونا فرهنگشون با ما فرق میکنه. اونا اصلا این جریان رو نمیدونن !
راستش من احساس گناه میکنم اگه اینا همش از رابطه ی جنسی باشه, من خودمو نمیبخشم.
یه مسافرت رو شدیدا به شما پیشنهاد می کنم اون هم بدون اینکه خانم تون بدانند شما کجا هستید و در طی مدتی که شما مسافرت هستید ابدا با خانم تون صحبت نکنید حتی اس ام اس هم نزنید
سخته ولی اگه درست عمل کنید حل خواهد شد
متاسفانه موقعیت نیست ! دانشگاه و کارو ...
سلام
دوست عزیز اینجور که معلومه شما در هیچ موردی تعادل رو برقرار نکردین و این باعث شده تعادل رفتاری همسرتون رو هم به هم بریزین
پس صبر صبر صبر
خیلی مهمه که صبر کنید و به خانومتون زمان بدین تا به آرامش برسه
بزارین نبودتون رو تو زندگیش حس کنه و بهتون نیاز پیدا کنه
باور کنین اون روزها دور نیست به شرطی که شما یکم خانومتون رو به حاله خودش بزارین
سلام bloom عزیز.
آخه من این همه علاقه ام رو نشون میدم اون اینجوریه وای به حال اینکه نشون ندم !
من سرد بودنم امتحان کردن اما خیلی بد تر شده !
بیشتر راهنماییم کنید لطفا
شما اصلا و ابدا صبور نیستید لطفا گوشی موبایل تون رو خاموش کنید و دست از سر همسرتون بردارید بذارید همسرتون اروم بشه و دلش برای شما تنگ بشه
من هم اگه به جای همسرتون بودم ازتون فرار می کردم
بچه ها به حرف شما اعتماد کردم کاملا سگ شده, مثه اینکه هر چقدر من ناز کشیدم فایده نداشت.
به خدا قسم میخوام به حرف شما بکنم. قسم خوردم تا نتونم زیرش بزنم.
واسم دعا کنید.