RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط sorena_arman
نمی خوام نصیحت کنم. فقط می خوام بگم زندگی به این سختی واقعا ارزشش رو داره اینقدر مته به خشخاش بذارید؟ همسرتون دقیقا مرد توداریه. از انفجارش واهمه داشته باشید. اون به روتون نمیاره. سعی نکنید چیزی رو خراب کنید. براتون سخته که اون به جیک و پیکتون گیر نمی ده؟ تحقیرتون نمی کنه؟ ازتون تعریف می کنه؟ ...
دوست عزیزم،
از اخبار زندگیتون خیلی متاثر و ناراحت شدم.
می خوام توجهتون رو به نکته جلب کنم که اتفاق اخیر متاسفانه می تونه جزء اولین نشونه های یک گردباد عظیم باشه!
لطفا به مشاور مراجعه کنید. و توجه داشته باشید که هدفتون از اینکار تغییر دادن خودتون باشه، نه همسرتون.
در ضمن شاید ایجاد یک تاپیک جدید، و در پیش گرفتن یک رویکرد نو، باعث بشه بهتر نتیجه بگیرید.
بهترین ها رو براتون آرزو می کنم.:72:
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
"del" عزیز این مسائل رو میشه با یه راه حل ساده از بین برد.
همسر شما به خاطر نوع شغلش خیلی زیاد خسته میشه کاریش هم نمیشه کرد!
پس یه خورده زودتر تصمیم بگیرین بخوابین اینجوری انرژی کمتری رو برای بیدار موندنتون صرف می کنین.
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
دوست خوبم ممنون از اینکه بهم توجه می کنید و همیشه کنارم بودید، راستش با آقای سنگ تراشان صحبت کردم و ایشون گفتند با توجه به شناختی که از شما دارم شما فوق العاده حساس هستید و باید این حساسیت ها رو کم کنید، شما باید یه کم زندگی تون رو عادتی تر بگیرید و مدام به فکر این نباشید که این حرف چی شد؟ این اتفاق چه معنی داره؟ این رفتار یعنی چی؟ منظوری داشت یا نه؟ یا فلان حرف رو بزنم این نتیجه رو بگیرم، بهم گفت: شما دارید با این روشتون خودتون رو هم توی زندگی از بین میبرید، گفت: به شما توصیه می کنم که از محیط خونه بجای اینکه یه دانشگاه بسازید برای اینکه مدام بخواید توش یاد بگیرید و یاد بدید و دغدغه داشته باشید باید محیط خونه رو بکنید مثل یه پارک، یه جای زیبا، یه محل شاد که هم خودتون و هم همسرتون برای موندن توی اون خونه میل و رغبت داشته باشید و حالا اگر شد روزی یک ربع، ده دقیقه خواسته هایی رو که دارید عنوان کنید و روش ها و فکرهاتون رو، وقتی فکر کردم دیدم واقعا راست و درست میگن و من باید خودم و روحیه ام رو شادتر کنم و این رو به همسرم هم انتقال بدم، دلم می خواد شادتر باشم اما نمی دونم چه جوری؟ دوست دارم خودم رو هم عوض کنم اما نمی دونم چه جوری؟
احساس می کنم وقتی صبح میرم دانشگاه، بعد از ظهر هم سر کارم، شب واقعا به همسرم احتیاج دارم، اما خب بنده خدا هم حق داره که بعضی موقع ها خسته باشه! دوست داشته باشه که تنها باشه، به خودش فکر کنه!
در مورد کارش هم خودش هم قبول داره که سنگینه و داره خودش رو هم اذیت میکنه، اما به من میگه بهم فرصت بده، یه کم تحمل کن تا ببینم تا چند سال دیگه یه کم سرمایه داشته باشم تا بتونم یه شغل بهتر رو دست و پا کنم. اصلا دلم نمی خواد یه دختر ضعیف و گریه او باشم که فقط بلده از عشق و احساس حرف بزنه و هی دوست داره یاد بگیره، یاد بگیره، به شوهرش بگه، اون هم یاد بگیره و بخواد رفتارهاش رو اصلاح کنه! دیگه خودم هم از دست خودم خسته شدم چه برسه به شوهرم، بعدشم تا همسرش چیزی بهش میگه زود ناراحت بشه و یا قهر کنه، یا گریه کنه! خودمم از این رفتارهام حالم بهم میخوره!
چرا پیش مامانت اینها بهم توجه نکردی؟ چرا پیش خواهرت این رفتار رو کردی؟ چرا پیش خانواده ام اون جوری که دوست داشتم بهم توجه نکردی؟
البته تقصیر خودم هم نیست اون قدر توی نامزدی باهام بد رفتار کرده و جلوی دیگرون بی احترامم کرده که حالا وقتی یه کاری انجام میده ذوق می کنم، وقتی هم انجام نمیده ناراحت میشم؟ دیگه دارم دیوونه میشم!
بچه ها تو رو بهم بگید چه جوری شاد باشم و بخندم و یه کم بی خیال باشم تا همسرم هم شادتر بشه و در کنار من احساس آزادی بکنه به جای اینکه احساس خفگی کنه!
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
چقدر کارا و رفتارات شبیه کارا و رفتارای منه..
اصلا انگار من بودم که اینارو نوشتم..
میتونم بگم 100% کارایی بود که من تو اون موقعیتا و برخوردا انجام میدادم..
همه تایپیکوتو خوندم del عزیزم.. و واقعا چقد دلم میخواست باهات رو در رو حرف بزنم.. فکر کنم تجربه های زندگیت خیلی کمکم کنه..
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
سلام دل عزیز
میدونم که نباید تو این تاپیک که 2 هفته بیشتر از اخرین پستتون گذشته چیزی بنویسم
ولی بر حسب تصادف یکی از دوستان مطلبی براتون نوشته بود با تاپیکتون اشنا شدم
خیلی از رفتارهای همسرتون شبیه همسر منه خیلی زود عصبی میشه و به همه چیز و همه کس حرفهای رکیک میزنه
در مورد رانندگی کردنشون نیز همینطور در واقع شما خیلی خوب توضیح داده بودید
حالا خواهشم ازتون اینه اگه هنوزم به همدردی سری میزنید لطفا از مطالبی که استفاده کردید برای اینکه عصبانیت همسرتونو کنترل کنید و شیوهایی که بتونید در مقابل عصبانیتهاش ارامش خودتونو حفظ کنید در اختیار من قرار بدین
خیلی ممنون میشم اگه اینکارو بکنید چون خیلی درمانده شدم از نحوه برخورد با همسرم
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
ترانه ی عزیزم؛ راستش تاریخ آخرین ارسال من توی این تاپیک برمیگرده به 22 اردیبهشت 1388 و امروز ما در تاریخ 26 مرداد 91 هستیم. درست اگر حساب کنم میشه برای 3 سال و 3 ماه و 4 روز پیش.
راستش دلم نخواست که نوشته هام رو بخونم شاید فکر کردم یادآوری اون اذیتم کنه؛ فقط به نوشته های دوستان توجه کردم که چقدر خوب راهنماییم کرده بودند.
ترانه جان! اگر بخوام برات بگم که چقدر تلاش کردم شاید باید چندین صفحه برات بنویسم اما الان که دارم از دور به قضایا فکر میکنم می بینم اون قدرها هم اوضاع افتضاح نبوده و من چقدر بزرگش میکردم؛ چقدر به خودم فشار میآوردم. اما بارها و بارها شاکر خداوند هستم که با این مشکل؛ کمکم کرد که تلاش کنم؛ شاید اگر این مشکلات نبود من هیچ وقت دنبال راه حل نبودم، هیچ وقت مطالعه نمی کردم و هیچ وقت زندگی رو به قشنگی که الان می بینم نمی دیدم. خدایا شکرت به خاطر این مشکلی که سر راهم قرار دادی.
من اون روزها بارها و بارها وقت مشاوره گرفتم؛ چقدر کتاب خریدم در مورد روابط زن و مرد؛ کلی از این سایت درس گرفتم؛ چقدر تلفنی مشاوره گرفتم؛ چقدر مشاوره های اینترنتی؛ چقدر دعا و راز و نیاز و نذر؛ من همه ی راه ها رو تقریبا امتحان کردم. حتی قهر کردن و رفتن خونه ی پدرم، گریه و التماس، خانواده ی پدریه همسرم؛ خانواده ی خودم.
امااااااااااااااااااااااا ا
خوب؛ زندگی بالا و پایین زیاد داره و فیلوسارای عزیز؛ چقدر خوب، اون موقع به من میگفت که قانع باشم؛ خوب؛ من بعد از اون روزها که فکر میکردم سخت ترین روزهای زندگیم هست تجربه های بیشتر و سخت تری رو به دست آوردم.
به قول شوهرم اون قدر سر مسائل بی اهمیت و جزئی احساس کردیم که زندگی مون سیاه و زشته و بدبختیم که خدا گفت: شاید بهتره درک کنید که زندگی یعنی چی و پدر همسرم پارسال عید فوت کرد و به قول بعضی از دوستان ما فصل جدیدی از زندگی رو شناختیم و بهتره بگم من با دید بازتری زندگی و اطرافم رو دیدم؛ دیدم که چقدر شرایط میتونه بدتر باشه و البته درسهای دیگه ای که گرفتم و اینجا جاش نیست که بگم.
حالا می رسیم به سوال اصلی شما.
چه راه هایی برای کنترل عصبانیت همسر :303:؟؟؟؟
بذار فکر کنم !!!
ترانه جان! توی زندگی با همسرت برنامه ریزی و هدف دارید؟
یعنی با هم دوتایی می شینید صحبت کنید در مورد اینکه چه جوری به مثلا فلان چیز برسیم؟
اصلا بذار یه جور دیگه بپرسم؛ میدونی همسرت توی زندگیش میخواد به کجا برسه؟ مهم نیست توی چه زمینه ای؛ مهم اینه که شما بدونید مثلا تمام علایق همسرم ورزشه؛ و تماما توی ذهنش داره میگرده دنبال راه هایی که بشه یه قهرمان؛ حالا چه جوری میخواد بهش برسه؛ من میدونم یا نه؟ چه جوری میتونم بهش کمک کنم توی این مسیر؟ آیا میتونم در به وجود آوردن اون شرایط کمکش کنم؛ اگر آره خوب؛ شروع میکنم؛ اگر نه؛ از همسرم سوال میکنم و میزارم احساس کنه که همسری داره که درکش میکنه و خواهان پیشرفت اونه و میخواد که واقعا همراه و همدلش باشه. این موضوع بزرگترین نقطه واسه اینه که یه مرد در طول زندگیش احساس امنیت کنه و حس جبهه گیریش به شدت تقلیل پیدا کنه در مقابل همسرش! (البته توجه به نکات ریز این موضوع خیلی مهمه.)
دومین موضوع اینه که این رو در نظر داشته باشیم که یه مرد احساس کنه که همسرش مطیعش هست؛ یعنی اینکه در ظاهر حرف حرفه اونه؛ اما این فقط ظاهر قضیه ست؛ در باطن حرف حرفه هر دوشونه؛ چیزی هست که هر دو راضی به اون هستند. میخوام این رو بارها و بارها امتحان کنی که به هیچ وجه ممکن توی دقایق اولی که صدای همسرت بلند شد هیچ یکی به دویی باهاش نمی کنی و با قیافه ی مظلوم و یه کم ناراحت بدون هیچ حرفی؛ فضا رو ترک میکنی و صبر میکنی تا موعد مقرر. (یعنی همسرت احساس میکنه که برنده شده).
3. باید با درایت و صبر راضیش کنی که من باهات خوشبختم؛ اما بعضی موقع ها زندگی مون بهم میریزه و من نمی خوام اون لحظه ها هم توی زندگی مون باشه؛ باید به زبان همسرت؛ راضیش کنی برای پیشرفت زندگی تون بره پیش یه روان پزشک؛ مصرف دارو تا حدودی میتونه کمک کننده باشه؛ اما موضوع مهم آرامش خودت هست.
تو باید بدونی که از همه ی ویژگی های همسرت راضی هستی و این مورده که آزاردهنده ست و این یه مساله ست توی زندگی تون که نیازه حلش کنی! همین! یعنی مساله ی سخت و پیچیده ای نیست.
ترانه آرامش رو اول به خودت و وجودت، بعدش به زندگیت انتقال بده؛ حس محبتت رو زیاد کن و اجازه بده همسرت بهت اعتماد کنه؛ بعد آروم آروم ایشون رو سوق بده به سمت کنترل خشمش!
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
تقصیر من بود این تایپیکو بعد 2 سال باز کردم وافعا ببخشید..
ولی واقعا بخاطر این همه شباهت واسم جالب بود بدونم چیکار کردین..
هرچند سوال خیلی بدی هستش ولی خیلی دلم میخواست بدونم اگه برمیگشتین عقب بازم این ازدواج رو انتخاب میکردین!!
با توجه به همه حساسیتاتنو و همه تلاشتون واسه تغییر یه سری رفتارای همسرتون.
همه حرفاتونو خوندم وهمه راهنمایی های بچه ها رو هم. وچقدر درست میگفتن بچه هایی که گفتن میخوای همه چیز بر وفق مرادت باشه و ایده آل باشه.
بنظرم خودم به شدت اینجوری هستم. میخوام همه چیز عالی باشه.. نمیدونم چطوری باید این همه حساسیت رو از بین ببرم..
من خیلی خیلی خیلی بیشتر از شما حساسم :302:
کوچکترین جیزی اون جوری نباشه که میخوام ناراحت میشم.
اگه طرف مقابلم وقتی دام حرف جدی میزنم. مثلا درباره کار اگه یه لحظه.. یه چیزی بگه که مزتبط با حرفم نیست ناراحت میشم :316::316::316: میدونم حساسیت تا این حد بده:302:
بازم ببخشید اینجا پست گذاشتم.دفعه آخره. sorry:323:
RE: موضوع مهمیه! لطفا کمکم کنید
سلام دل عزیز
من متاسفم که با پستم خاطرات ناخوشایند گذشته براتون تداعی شد
و واقعا ممنوم که راهنمایی کردی و تجارب ارزشمندتونو در اختیارم قرار دادید
دل عزیز در مورد سوالهایی که پرسیدید تو تاپیک خودم صحبت میکنم اگه کمکم کنید خیلی لطف کردید و تونستید به یه نفر که در شرف افسردگی هست کمک کنید
بازهم ازتون صمیمانه تشکر میکنم