دردم از یارست و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
اینکه کمیگویند آن خوشتر زحسن
یار ما این دارد وآن نیز هم
نمایش نسخه قابل چاپ
دردم از یارست و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
اینکه کمیگویند آن خوشتر زحسن
یار ما این دارد وآن نیز هم
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است:73:
تا کجا خواهی شوی
آخر قرین رحمتی
یاد یاران یار را میمون بود
خاصه کان لیلی و وین مجنون بود
درد زه گر رنج آبستان بود
بر جنین اشکستن زندان بود
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در ره نباشد کار بی اجر
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهیان می گفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد.
دال
دلا ز نور هدایت گر آگاهی یابی
چو شمع خنده زنان ترکِ سر توانی کرد
ولی تا تو لب معشوق وجام می خواهی
طمع مدار که کار دگر توانی کرد
دانی که من چها، چها، چها میخواهم
وصل تو من بی سر و پا میخواهم
فریاد و فغان و ناله ام دانی چیست؟
یعنی که تو را ، تو را، تو را میخواهم
منم که دیده بدیدار دوست کرده ام باز
چه شکر گویمت ای پادشاه بنده نواز