یک شب آتش در نیستانی فتاد
سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد
شعله تا سرگرم کار خویش شد
هر نی ای شمع مزار خویش شد
نی به آتش گفت : کاین آشوب چیست؟
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست؟
گفت آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنی ات را سوختم
زانکه می گفتی نیم با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
لینک موسیقی
https://as4.cdn.asset.aparat.com/apa...60p__13528.mp4
قدمی بزنیم از خود برون آییم و ببینیم امثال پسر بچه حکایت سرشار را که با همه مشکلاتشون راز رضایتشون از زندگی چیست ....؟!!!