سلام ممنونم از راهنماییتون و باز کردن مسئله و توضیحش به این قشنگی اون تاپیکی هم که گفتین رو حتما میخونم و باز هم در جریان زنرگیم و روندش قرارتون میدم
راستش من اوضاع بدی ندارم فقط همسرم عصبیه و اینکه نمیدونم اصلا مصرف داره یا نه بفهمم هم نمیدونم باید چکار کنم؟؟مشاور اعتیادش که تحت درمانشه میگه نباید بروش بیاری اون خودش باید بخواد و خسته بشه اینجور فقط حرمت هارو بینتون از بین میبری منم سکوت کردم
خیلی بهم محبت میکنه.خیلی هوامو داره .تقریبا هر چی بگم همونه.نظرم تو کوچکترین موضاعات هم واسش مهمه یعنی اوایل اینجور نبوداااا اصلااااا الان اینجور شده یعنی تونستم با کمک مشاور بسازمش و خیلی رفتاراش رو تغییر بدم
مثلا من نمیدونم سر چی ولی رفتم پایین خونه پدر شوهرم که خواهر شوهر بزرگم جواب سلامم رو نداد روش رو اونور کرد بعدشم که رفت سفر و برگشت وقتی برگشت همسرم نمیدونست و رفت پایین بعد که اوند بش گفتم تو باید کاری کنی و جوری رفتار کنی بقیه به زنت احتمرام بزارن اما تو بدو بدو رفتی پایین گفت بخدا نمیدونستم معذرت میخوام قول میدم دیگه تکرار نشه و واقعا دیگه تکرارش نکرد یعنی وقتی خواهرش هست نمیره و کلا بدون من نمیره مگر در ند ۵دقیقه اونم کاری داشته باشه قبلا ولم میکرد میرفت تا ۱شب تنها میموندم خداروشکر بهتر شده
مشکلم فقط و فقط اعتیادشه که خیلی دلم میخواد خوب بشه
اما ترک شیشه سخته و پروسه زمانی طولانی داره میدونم
الان هم از مشاور دارم راه و کمک میگیرم هم از این سایت و کسایی مثل شما
من خواستم امروز باش حرف بزنم که فهمیدم مصرف نداره خداروشگر و پشیمون شدم اما تا کی هی ترک کنه هی برگرده؟؟
متاسفانه من خیلی ترس از آینده دارم چون زندگی های ناموفق خواهرامو دیدم که هنوز که هنوزه حتی خواهرم که شوهرش کاملا سالمه اما ۱کلمه جرات نداره باش حرف بزنه نه تفریح نه محبت فقط توهین بحث و دعوا دارن مشاوره هم رفتن اما خود اون مشاور بهش گفته زندگی با چنین ادمهایی مشکله خواهرمم که همش موج منفی برام میفرسته که اره تو هم بچه بیاری عشقتون از بین میره میگه من بچم دنیا اومد شوهرم ساعت ۱۰شب انداختم تو کوچه تو هم این بلاها سرت میاد و.....خیلی ار آینده میترسم خیلیییی دست خودمم نیست
نمیدونید زندگی سختی داشتم تا محرد بودم زجر کشیدن خواهر اولم رو دیدم با شوهرش که کتکش میزد و قاچاق میکرد و....تا بعد ۱۹سال طلاق گرفت بعدشم زندگی دومش که بازم عذاب میکشید اینم از این خواهرم و خودم همش روزهای بد خاطرات تلخ بودن
یکبار هم گفتم من بین خواهرام از همشون مثلا خوشبختترم
خیلی دلم میخواد جدا بشم و زندگی جدیدواسه خودم بدور از ابن استرس ها و ترس ها داشته باشم ولی از طرفی دوسش دارم و همسرمم دیوانه وار دوستم داره مطمئنم از طرفی هم جایی ندارم اخه کجا برم اونجا بدتر اینجاس اینجا بالاخره یکی هست بهم برسه هوامو داشته باشه اونجا بیفتم بمیرمم کسی بدادم نمیرسه فقط مادرمه که اونم از هممون بدبختتره
دلم خیلی گرفته امروز خواهرم حالش بد بود از شوهرش و میگفت بیا هی میگی سالم سالم اینم سالمش میگفت تو خوبه شوهرت اعتیاد داره ولی لااقل میتونی دوکلام باش حرف بزنی و بهت محبت میکنه بحرفته بت احترام میزاره برات ارزش قائله و توهین نمیکنه بهت انقدر دوست داره که واسه تفریح و رفاهت هر کاری میکنه من چی من چی بگم با یه بچه که اونم پدری نمیبینه اشک میریخت و میگفت تنها پوئن مثبتش سالم بودنشه که اونم بخوره تو سرش کارایی که بام میکنه از یه ناسالم بدترن خودم ناراحت زندگیم بودم اینارو هم شنیدم بیشتر بهم ریختم بخاطر خواهرم دلم واسش کباب میشه داره کارش به طلاق میکشه و من ارومش گردم صبر کنه یکم دیگه نگرانیش بابت پسر ۲سالشه که خداروشکر حضانت بی قید و شرطش با خواهرمه ولی در کل همش میگم اخه چرا یکیمون واسه رضای خدا نباید خوشبخت میشدیم
نمیدونم این چا سرنوشتیه انگار هممون نفرین شده ایم
ببخشید خیلی حرف زدم دلم خیلی پر بود از همه چی
زورم میاد میبینم هیچکدوم از خواهر برادرام هیچی کم نداریم اما هممون بدبخت تر اون یکی شدیم مامانم میگه ۵تا بزرگ کردم یکیتون واسه رضا خدا خوشبخت نشد که دلخوشش بشم اون بیشتر غصمون رو میخوره
یعنی تاوان چیه این؟تا کجا تاوان؟پدرم که لقمه حلال بهمون داده و همیشه زحمت کشیده مادرمم که همش قران و سُفرَش واسه نیازمندا به راه بوده و بخششش زیاد بوده