فقط عزيزم صبر كن. بذار اون بياد جلو . بعد خيلي منطقي و جدي باهاش صحبت كن.
نمایش نسخه قابل چاپ
فقط عزيزم صبر كن. بذار اون بياد جلو . بعد خيلي منطقي و جدي باهاش صحبت كن.
ماندگار خانوم مشکل همسرتونه که هنوز اینقدر بی مسئولبت هستند که این رو درک نمی کنند که در زمانی که رابطه دچار مشکل شده وقت تفریح نیست!! مادر همسرتون فقط تاثیر رو شدت این بی مسئولیتی می ذاره. ببینید مردها هم نیاز به تفریح دارند. نه الان!!! من همون طور که در پاسخهای قبلیم احساسی سعی کردم جواب ندم الان فکر می کنم شما عمیقتر باید در مورد همچین فردی فکر کنید.به قول دلناز الان واقعا فرق می کنه! یک سری مسائل پیش میاد در زندگی مشترک که من تصور می کنم زن و مرد به یک اندازه مقصرند. ببینید چه بخواید چه نخواید اگر به بحث کلامی و تخطئه در صحبت کردن رو بیارید نتیجش یا بلند شدن دست مرده یا بی تفاوتی اون!! ""هرعملی را عکس العملی است در همان راستا و در جهت مخالف."" اما من تصور می کنم در این مورد"تفریح رفتن" رفتار همسر شما بی نهایت غیر مسئولانه بوده. اندکی صبر کنید و این بار اگر تماسی گرفته شد کاملا منطقی و محکم معضلات زندگیتون رو بگید. بگید که سعی در رفع مشکلات می کنید اگر از طرف مقابلتون هم همچین سعی رو ببینید. اگر همچین تماسی گرفته نشد یخورده در مورد این رابطه با دید تجدید نظر گرایانه ای نگاه کنید
ماندگار جان عميق به مسأله ات فكر كن ببين اگر چنين مردي واقعاً اونطور كه از نوشته ها مي شه برداشت كرد حاضر نيست خودش رو اصلاح كنه چه دليلي داري كه وقتي بچه دار شديد نابودت نكنه از انهدام روح و شخصيت حرف مي زنم .
من به شخصه قادر به تحمل اين مسأله نيستم كه كسي تحقيرم كنه و من مثل...سرم رو بياندازم زير و زندگي كنم كه مثلا همسايه خوشش بياد و بگه واي چه زن فداكاري هي شوهره عذابش مي ده هي شوهره خونش رو تو شيشه كرده اما اون دم نميزنه پس زن زندگيه
ماندگار تو خيلي زود خودتو هل دادي توي زندگي اما خوب فكر كن عزيزم همه مسائل رو بسنج بعد يه تصميم مهم بگير يا اينوري يا اونوري . به نظر مي ياد بهتره بري پيش يه مشاور اما نه اون مشاورهايي كه حال حرف زدن ندارن يا خيال مي كنن اگر به طرف راه راست رو نشون بدن مثلا اگه بگن يه مدت شوهرت رو بي محل كن گناه كبيره مرتكب شدن . يه مشاور حاذق كه جسارت اعتماد به نفس دادن به تورو داشته باشه .
باز هم مي گم عزيز دل، زندگي شوخي نيست اگر پناه شوهرت رو از دست بدي گربه محله هم روت پنجول مي كشه
تا زمان از دست نرفته اقدام مفيدي انجام بده اما اول همه زندگي ات رو ريويو كن.اشتباهاتت رو بپذير اما از اونها درس بگير.
اينجا دلت رو بذار گوشه قفس سينه زنداني بمونه به علاوه عايق صوتي كه صداي تالاپ تلوپش رو نشنوي و در عوض كل دريچه هاي مغزت رو بردار و نفس پر صدايي بكش و زندگي كن.
ولي در كل روزهاي سختي رو در پيش داري اين رو بهت مي گم كه خيال نكني اين يه كابوسه و تو دو دقيقه ديگه از خواب مي پري
شوهر شما معذرت مي خوام اما هنوز بچه است يه بچه كه خودخواهانه حقوق همسرش رو ناديده گرفته .البته من اينو از نوشته هاي خودت برداشت كردهام و بس اما تو چي ماندگار تو چه كار كردي كه امروز موستوجب چنين برخوردي هستي . مي شه از خودت هم بگي البته نقاط ضعفت رو . ببين چه كردي كه امروز احترامت اونقدر پايين اومده كه شوهرت باهات لجبازي ميكنه
يه مثال از خودم
يه مدتي هر وقت مي خواستم به پسرم حرفي بزنم تشر مي زدم -يه مقدار عصبي شده بودم ، بي دليل يا به خاطر نوزادي كه توي راه داشتم- كم كم دستم روش بلند شد اوايل ازم مي ترسيد تا خيز بر مي داشتم يا داد مي زدم حرفم خريدار داشت يه روز همسرم گفت: نكن اين كارا رو بچه ايتطور تربيت نمي شه احترام خودت از دست ميره داد نزن فقط جدي باش محكم باش
اگر زياد عصبي مي شدم به خودم حرف مي زدم مي زدم توي سر خودم . اون روز مادرم گفت : نكن اينكارو اينهمه جلوي بچه ضعف به خرج نده اون يه مادر مي خواد نه يه انسان ضعيف كه سلاحش گريه است اينطور ازت دور مي شه
اما من دو ماه اين روند رو ادامه دادم تا اينكه پسرم نسبت به تشر من بي اهميت شد بعد هم يه روز كه زدم توي گوشش خيز برداشت كه مقابله به مثل كنه و اون روز يه تلنگر محكم زده شد به من
حالا من نه گريه مي كنم نه جيغ ميزنم نه كتك مي زنم نتيجه پسرم آروم تر شده ، دوستم داره ، بغلم مي كنه ، نيازهاشو با هام درميون مي ذاره ، حرفم رو گوش مي ده و من احترامم بيشتر شده
اين خاطره يادآوريش برام تلخ بود اما ببين عزيزم من كه مادر اون بچه بودم و اون بيش از هر كسي به من نياز داره اين طور بي احترامي كرد به من و اين در نتيجه اخلاق و روش خودم بود پس انتظار نداشته باش روش ما هر چي مي خواد باشه ديگرون بايد احترام مارو نگه دارن نه خانمي اين ما هستيم كه حد و مرز ها رو مشخص مي كنيم
اميد وارم به همه نظرات خوب فكر كني اوني كه مي گه محل نده اوني كه مي گه محبت كن همه و همه . از چكيد هاين نظرات استفاده كن . به هر حال هر سري يه مغزي داره هر مغز هم نظري موفق و مؤيد در پناه حق
ماندگار عزیز سلام
واقعا متاسفم شدم گلم.
همه دوستان خیلی خوب راهنمایی کردن و من با اکثرشون موافقم اما منم چند خطی واست میزارم.
وقتی که مادر شوهرت گفت تو كه نمي خواستي و دوست نداشتي كه ما بيايم عقد خواهرت واسه چي دعوتمون كردي؟ تو در جوابش چی گفتی که آروم بشه؟؟ مثلا گفتی اگه شما رو دعوت نمیکردیم کی رو میخواستیم دعوت کنیم مامان جون! لابد اون کمبود داره که این چیزارو بشنوه.
راستی جاری هم داری؟ مادر شوهرت با اون چه جوریه؟
نمیدونم که چه طور با همسرت آشنا شدی؟ دوست بودین؟ اگه بودین شاید بخاطر اینکه اون تو رو انتخاب نکرده سر نا سازگاری داره!!!
پدر شوهرت چه طور نمیتونی از طریق اون وارد بشی؟؟؟
البته همسرت هم بی تقصیر نیست اون باید جلوی مامانشو بگیره اما فعلا که. . . .
میدونی برگ برنده دست مادر شوهرته (یعنی شوهرت) باید کاری کنی که رگ خواب شوهرتو به دست بیاری و اونو بکشی سمت خودت اما کاری نکن که اونا یا شوهرت فکر کنن داری اونو از خانوادش میگیری.
من با دلناز موافقم یکی که مطمئن رو واسطه کن مثلا همون پدر شوهرت نمیتونه کمک کنه؟ آخه معمولا پدر شوهرها هوای عروسشونو دارن. اون تو جریان هست و میتونه روی زنش تاثیر بزاره. دوستش چی؟ مثلا اون از طرف خودش و از روی دلسوزی باهاش حرف بزنه و بگه بچسبه به زندگیش (البته اگه دهنش قرصه و تو رو لو نمیده).
اگه باهاش حرف زدی بهش بگو که تو احترام زیادی واسه خانوادش قائلی و نمیخوای که اونو از خوانوادش بگیری و تو هم خودت واسه زندگیت تصمیم میگیری و دوست داری که اونم همین کارو بکنه. بگو اون اول جرم تو رو ثابت بکنه(منظورم حفظ نکردن حجابه) بعدا تصمیم بگیره بگو این یه سوء تفاهم بوده. بگو تو مادرشو دوست داری فقط نمی دونی چه طور باید اینو بهش ثابت کنی از شوهرت کمک بگیر که به مادرش نزدیک بشی بگو من میخوام حسن نیتمو نشون بدم واسه همینم تو کمکم کن. ازش بپرس مامانت از چی خوشش میاد از چی بدش میاد؟ از عروسش چه توقعی داره؟ این جوری همسرت هم بهت کمک میکنه نه اینکه بره طرف مادرش چون میفهمه تو قصد خواستی نداری. وفتی اوضاع خراب میشه بهش بگو قرار شد تو کمکم کنی یادت نره و . . . . .
بگو هر کس جای خودشو داره آدم باید همه خانوادرو با هم داشته باشه مگه میتونی بین خواهر و مادرت یکی رو انتخاب کنی که به من این حرفو میزنی ؟؟
شاید حرفام تکراری بود به هر حال کاری از دستم بر نمیاد جز اینکه واست دعا کنم خانمی.
مثل من شما بسیار باهوش هستید و منطقی. فکر می کنم سخنانتون بسیار کمک کننده هست.
چي بگم والله ، من يه كم گيج شدم ، من و همسرم تو محل كارم باهم اشنا شديم ، روزي كه براي اولين بار باهم صحبت كرديم ، خيلي محترمانه بهم پيشنهاد ازدواج داد ، نبود از اون دسته ادمهايي كه بخواد وقتشو تلف كنه و به قوله معروف حال و هولي هم بكنه ! خيلي زود موضوعو با خونواد هاش مطرح كرد ، مامانش مخالف بود از همون روز اول ، ( كه بهتون گفتم مي خواسته عروسش در وهله اول انتخاب خودش باشه ) به هر حال با هزار كشمكش اومدن خواستگاريم ؛ همون شب درست قبل از اينكه اونا برسن خونمون ، يه خواستگار ديگه بدون هماهنگي اومده بودن اونجا ، كه به محض خروج خواستگار اوليه ، خونواده همسرم رسيدن ، پدر و مادر من با اون خواستگار اوليه موافق تر بودن ، اما مامانم دائم مي گفت كه ببين : نجابتي رو كه من تو وجود اين خونواده و پسره ديدم و تو خونواده دوميه ( همسرم ) نديدم . مامانم همش مي گفت نجابت ؛ پاكي ، صداقت ، مهربوني ، ( كه اين خونواده همسر من بويي از يك كدوم از اينها رو نبرده بودن ) من و همسرم ديوانه وار عاشق هم شده بوديم ، تا اينكه به عقد هم دراومديم ، اين علاقه روز بروز بيشتر و بيشتر ميشد تا زماني كه آوازه عشق ما دوتا به گوش مادر شوهرم رسيد ، اصلا دلش نمي خواست من با همسرم رابطه خوبي داشته باشم ، دائم منو عصبي مي كرد ، تو پست مادر شوهر نق نقو همي چيزو راجع بهش نوشتم .
خيلي سعي كردم يه لباس گشاد تنم كنم ، تا به هيچ كدوم از اين حرفها بها ندم ، اما نشد كه نشد .
يه چيز خيلي جالب كه پدر شوهرم هم مشاورتحصيليه هم مشاور خانواده است . عجيبه نه ؟ ... من حتي اجازه ندارم وقتي كه تو خونه شونم كنار پدر شوهرم بشينم و باهاش وارد بحث بشم ، چون مادر شوهره از اين ميترسه كه من برم همه چيزو بذارم كف دست پدر شوهرم ف خودمم اصلا به اين كار راضي نيستم . نمي خوام اختلافاتمون از اين كه هست بيشتر بشه . پدر شوهرم هم ديگه خيلي پير شده و توانايي شنيدن اين جور خاله زنك بازيها رو نداره . تصميم گرفتم فردا عصر برم پيش يك مشاور و همه چيزو مطرح كنم . راستي دوست شوهرم الان بهم زنگ زد كه : شوهرت فقط به اين دليل رفته مسافرت كه : چون حالش زياد خوب نبوده خواسته چند روز از اينجا دور باشه ، تا حالش كه بهتر شد برگرده ! منم چيزي نگفتم و ازش تشكر كردم و خداحافظي كردم .آخه مگه من ادم نبودم ، مگه من به استراحت نياز نداشتم ، مگه من نمي تونستم به جاي اين دكتر و اون بيمارستان رفتن ، برم يه جايه ديگه حال و هوايي تازه كنم ؟ چقدر آخه بعضي از اين مردا اينقدر خودخواهن اي خدا
به نظر من ماندگار جان كار دوست شوهر شما حساب شده اس. يعني از طرف خود شوهر شما انجام مي گيره. شايد هم من اشتباه مي كنم. خيلي خوب كاري مي كني كه مي خواهي به مشاوره مراجعه كني. سعي كن خيلي منطقي موضوع رو جمعش كني.
ماندگار عزیز، دوستان راهنمایی های خوبی کردن، منم برات دعا می کنم که زودتر به نتیجه برسی عزیزم...
:72:
من واقعا از همتون ممنون و متشكرم ، و چه خوب حق همدردي رو كه با كسي كه حتي نديدينش و خوب به جا مياريد . روزي كه اين پست و ايجاد كردم فقط به جدايي از همسرم مي انديشيدم و امروز كه تنها چهار روز از اون ماجرا ميگذره ؛ مي بينم به لطف حضور گرم شما ، و نظرات خوب و سازندتون ، كه هر كدوم از اين نظرات جايه تشكر داره ، توانست ديدگاه منو نسبت به زندگيم و اينده ام تغيير بده .
موفق باشي خانمي