نوشته اصلی توسط
روياي آبي
من هم بخاطر همين موضوع نظر فرشته مهربان را خواستار شدم. چون خودم ١٠سال تمام جنگيدم تا نظر خانواده همسرم را مثبت كنم. با تمام تحقيرهايي كه شدم اصلا قطع رابطه نكردم. شايد از ته دل ديگر علاقه اي به آن ها نداشته باشم ولي بخاطر همسرم كه ناراحت نشود تحمل كردم. من رها نكردم. سعي كردم تا شرايط را تغيير دهم. اكر الان همسرم من را حمايت مي كند بخاطر تمام آن تلاش هاست. بله حق با شماست خيلي از مادرشوهرها عروسشان را هوو خود مي دانند. خيلي ها رفتارقشنگي ندارند ولي چه كسي فرزندش رابيشتر از يك مادر دوست دارد. من عاشق پسرهايم هستم. الان هم عاشق همسرم هستم ولي اين را يقين دارم كه مادرش نيز عاشق اوست. من تمام اين سختي ها را بخاطر او تحمل كردم. الان هم موفق نشدم. هنوز هم حرف ها بسيار زياد است. ولي پيش وجدانم راحتم. و اين را اصلا اقتدار و مردانگي نمي دونم كه همسرم بخاطر من با خانواده اش رفت و آمد نكند. البته آقا شهروز مي فرمايند كه رفت و آمد خواهند كرد. همسر من هميشه مي گويد مدارا كن. جواب نده و كاري نكن تا آن ها به خودشان اجازه دهند كه به تو چيزي بگويند. من هميشه پيش همسرم با خانواده اش تلفني صحبت مي كنم. بدون او هيچ وقت به منزلشان نمي روم تا هيچ حرفي از دهان من گفته نشود. ولي معتقدم براي يك خانواده سخت است از دست دادن فرزند. يا حس كردن اينكه فرزندشان را دارند از او جدا مي كنند. ما به عنوان عروس بايد اين حس را ايجاد كنيم كه همسرمان اول پسر آن هاست. وبعد از آن همسر ما.