-
سلام آقای خالقزی
ممنون از محبت تون. به خدا همه انرژیمو جمع کردم تا میتونم این زندگی رو حفظ کنم ولی روحیه ام خیلی خراب شده. از طرفی نگرانی های مدام و ترس زندگیمو تحت الشعاع قرار دادهف باید خودم هم برم پیش دکترمتخصص و دارو بگیرم. چون فقط با تمرین و کسب مهارت نمیشه.
همسرم شدیدا روی وسایل خونه حساسه که اینم قسمتی از بیماریش و مشکل ما رو تشکیل میده . دیروز که خونه نبود ناخواسته یک خرابکاری کردم. اینقدر می ترسم متوجه بشه و دوباره یک دعوای دیگه اتفاق بیافته. از این ترسها خسته شدم. دیشب با خودم فکر میکردم کمی پول جمع کردم کلا بذارم برم بدون اینکه کسی بفهمه کجا رفتم. مثل برم ترکیه یا جایی ولی این وابستگی لعنتی به خانواده ام رو چی کار کنم. هر چقدر هم حواسمو جمع میکنم باز می بینید بهانه ای برای جنجال هست
راستی پروما رو تا حالا چندین بار رفتم ولی این بار چون همسرم ماموریته فکر نکنم بتونم خیلی جاها برم. البته حوصله اشم ندارم فقط دوست دارم برم حرم گریه کنم به حال خودم و زندگیم ...
چشم قابل باشم حتما دعا میکنم
-
درود بانو مارال چی شد بابا چقدر مشهد موندید 1هفته شداااااا :227:
-
سلام و درود به همه دوستان خوبم
انشالله حال همه تون خوب باشه
غیبت من طولانی شد چون همراه همسرم رفتم مشهد. تو حرم خیلی با امام غریب درددل کردم و اشک ریختم. از خدا خواستم خودش زندگیم رو سر و سامون بده.
جمعه برگشتیم ولی این دو روز رو هم خودم رفته بودم ماموریت. دیروز با همسرم دوباره رفتیم پیش دکترش . داروهاش رو تمدید کرد. به طور غیر مستقیم به دکتر فهموندم که همسرم در مقابل خوردن دارو مقاومت میکنه و دکتر براش توضیح داد که ممکنه قطع خودسر داروها چه عوارضی داشته باشه، به ظاهر که قبول کرد ولی باز باید خدا بخواد تا به این باور برسه که بدنش به دارو نیاز داره
خودم خیلی داغونم . میرم خونه مادرم یک جور عذاب میکشم نمیرم یک جور دیگه . فقط به خدا التماس میکنم زودتر این وضعیت روبه راه بشه. آخر این ماه عروسی دخترخاله ام هست و مطمئنم همسرم نمیاد . یعنی اینقدر گند بالا اورده که روش نمیشه تو مراسم های ما افتابی بشه . هزار جور فکر میاد سراغم اگه نرم که هزار جور حرف برام درست میکنن چون روابط با این دخترخاله در حد خواهری هست و اگه برم مدام استرس دارم . شوهرم میگه برو خودم شب میام دنبالت .
دیگه مستاصل شدم از این زندگی ... فقط باید خود خدا نظر بکنه
راستی برای همه دعا کردم :72:
-
صبور باشید بانو کم کم ایشالله به نتیجه میرسید.
یه جمله خیلی زیبا و کاربردی که من از تجربه بانوان همدردی بخصوص بالهای صداقت و بانو she یاد گرفتم اینه یه راز بزرگ:
مسیری که داری طی میکنی را ادامه بده به اینکه شوهرت چه کاری انجام میده توجه نکن رفتارهایی که داری را براساس رفتارهای شوهرت تنظیم نکن :81:
سخته واقعا سخته حتی نوشتن این موضوع هم سخته چه برسه به انجام دادانش ولی حتما اینو یادت باشه از پسش برمیای که دوستانب رای شما مینویسن.شما زن هستی و اینو خوب بدان که آستانه تحملت بسیار بسیار از ما مرداب یشتر و انعطاف بیشتری داری لطفا صبوری هم بهش اضافه کن و همین مسیر را ادامه بده ایشالله نتیجه میگیرید بانو :323:
-
سلام دوستان عزیزم
امیدوارم خوب و خوش باشید، فعلا با شوهرم خوبیم. اما آرامش ندارم همش منتظرم اتفاقی بیافته
وقتی خونه نیست میترسم کسی بهم زنگ بزنه و بگه باز جایی دعوا راه انداخته، وقتی خونه است میترسم باعث ناراحتیش بشم. در واقع مبتلا به ناراحتی اعصاب شدم
به نظر خودم این ارامش همسرم بخاطر داروهایی که استفاده میکنه و اگه روزی قطعش بکنه باز همه چی برمیگرده به روز اول شایدم بدتر از روز اول ...
مدام ذکر میگم تا کمی آرومتر بشم .
مثل اوایل باهاش مهربون نیستم. سعی میکنم نقش مادر رو براش بازی نکنم. سعی میکنم صبور باشم. چون خیلی از تصمیماتش لحظه ای هست و وقتی عکس العمل های منفی من رو می بینیه بدتر میکنه. مثلا چند روز پیش میگفت آپارتمان مون رو میفروشه ، من بشدت دچار استرس شدم که اپارتمان رو هم مثل ماشین مون از دست میدیم و ... ولی هیچی نگفتم . خیلی سخت بود فقط سکوت کنم چون حقوق منم وارد همین خونه میشه و منم سهم دارم ولی با همه این وجود سکوت کردم. دیشب خودش گفت که فروختن ماشین مون هم اشتباه بوده و باید دیگه از این اشتباهات نکنیم .
فقط از خدای بزرگ و متعال میخوام هرگز تو خونه کسی قهر و دعوا و جدل نباشه ، " یا رب نظر تو برنگردد " :72:
-
یه خواهش لطفا کارهایی که باعث میشه آرامش بیشتری بدست بیار یو بهشان علاقه داری انجام بده و کلس های که دوس داری شرکت کن نیاز داری به اینکه تقویت روحیه کنی.
ببخشید دیگه ما مردا بعضی وقتها لجبازیم و تصمیم های آنی میگیریم.:227:
همین مسیر را ادامه بدید تا اینجا که خوب بود.سعی کن بیشتر بخودت انرژی مثبت بدی گذشته هرچی بود تمام شد خوب یا بد مهم اینه دارین از نو شروع میکنین :104: صبور باشید بانو نتیجه میگیرید ان شاء الله :323:
- - - Updated - - -
http://www.hamdardi.net/thread-33324.html#post329618
-
سلام به همه دوستان خوبم
بخصوص آقای خالقزی عزیز که تنهام نذاشته
دارم نتیجه صبوری رو کم کم می بینم. وقتی میخوام عصبانی بشم یاد اون روزهایی میافتم که تو خونه مادرم منتظر یک تلفن از همسرم بودم . پس مدام به خودم میگم آروم باش ، صبر کنی همه چیز درست میشه
داروهاشو میخوره و فعلا زندگی مون آرومه، دعا میکنم این آرامش در زندگیم مستدام باشه
فعلا هیچ اصراری بهش نمیکنم که همراهم بیاد خونه پدرم یا فامیلم. میخوام خودش به این نتیجه برسه که بهتره رفت و امد کنه. چون وقتی با اصرار من باشه بازم تقی به توقی خورد میگه تو باعث شدی من با قوم ظالمین رفت و امد کنم. نباید به عدم رفت و امدش اهمیت بدم ، بذار فکر کنه که برام مهم نیست اومدن یا نیومدنش . خیلی خودخوری میکنم ولی صبر و صبر و صبر ... انشالله نتیجه میگیرم :203:
-
بانو مارال یکچیز را هم کلی بگم یه رفتار زشت که آقایون دارن خودمم دارم که خداروشکری توانستم تقریبا کنترلش کنم.اینکه بیش از اندازه با همسرامون ور میریم و سربه سرشان میزاریم.
مثلا در مورد وضعیت ظاهریش و هیکلشو و سنش
یا خانوادش مسخره میکنیم
یا اینکه ترشیده بودش ما اومدیم نجاتش دادیم
یا جلوی خانوادش یکچیزایی میپرونیم
این رفتارای زشت متاسفانه کلیه کم کم درست میشه :72:
-
سلام دوستان عزیزم
روابطم با همسرم خوبه ولی دیروز صبح دوباره حال مادرشوهرم بد شده و بردنش بیمارستان، اگه خاطرتون باشه نوشته بودم که مادرشوهر 71 ساله ام همراه شوهرش عید با ما اومدن مسافرت ( علی رغم میل من و به اصرار همسرم) برگشتنی با شوهرم مشاجره کردیم، و دو روز بعد از برگشتن مون در حالیکه من خونه پدرم بودم و قهر کرده بودم، مادرشوهرم سکته مغزی کرد. شوهرم سر همین موضوع هر بلایی دلش خواست سر من و خانواده ام آورد و من بعد 20 روز با اصرار خودش و با وساطت یکی دو نفر برگشتم خونه.
حال مادرشوهرم رو به بهبود بود ولی دوباره دیروز صبح تشبنج کرده بردنش بیمارستان. شوهرم شیفت بود و من خونه پدرم بودم. تماس گرفتم عید رو بهشون تبریک بگم که از جریان مطلع شدم. تا سر حد مرگ نگران شدم و دوبار رفتم عیادتش، حالش بهتر شده بود و دکتر گفته بود 24 ساعت تحت نظر باشه بعدش ببریدش خونه، خواهر و برادرهای همسرم با دیدن من در بیمارستان رفتار بسیار سرد و بی محلی از خودشون نشون دادند. که خیلی دلم شکست چون من روز تعطیل بدون ماشین و در غیاب شوهرم به زحمت خودمو رسونده بودم بیمارستان. چند بار هم به همسرم که مطلع شده بود زنگ زدم و گوشی رو دادم تا با مادرش صحبت کنه.
اگه بازم عصبانی بشه چه رفتاری داشته باشم ؟ چونامروز شوهرمو بعد از بروز این اتفاق جدید می بینم و میترسم از عکس العمل دوباره اش.
چی کار کنم که متوجه بشه من دخالتی در این قضیه نداشتم ؟ چون منو مقصر میدونه و میگه تو باعث شدی اوقاتش در مسافرت تلخ بشه و از شدت ناراحتی به این روز افتاد، در حالیکه مشابه مشاجره های اینچنینی بین بچه هاش قبلا بارها و بارها اتفاق افتاده، نمونه اش دو سال قبل برادرشوهر بزرگم با زنش حرفش شده بود در حدی که خانمش طلاق میخواست دوماه برادرشوهرم قهر کرده بود و اومده بود خونه مادرش. خب اگه حالا ، ناراحتی باعث بروز سکته شده، چرا اون موقع که بشدت ناراحت بود این اتفاق نیافتاد...
خواهش میکنم راهنماییم کنید خیلی استرس دارم و نگرانم :203:
-
سلام مارال عزیز
نگران نباش خدابخواد حال مادر شوهرت هم خوب میشه
وقتی شوهرت اومد باهاش همدلی کن وابراز ناراحتی کن ازاینکه حالش خوب نیست وآرزوی سلامتی کن واسش .میتونی بهش بگی واسه سلامتی مادرش نذرکردی و...خلاصه طوری رفتار نکن که ازرفتارت بفهمه میترسی وبخواد بگه مقصر توهستی .خونسرد باش.
درضمن به شوهرت پیشنهاد بده ودوتایی برید پیش مادرش.فک میکنم توی این اوضاع باید درکنار همسرت وخانوادش باشی.شوهرت حتما دوست داره که توهم بااون به دیدن مادرش بری سعی کن بیشتر بهش سر بزنید.خداروچه دیدی شاید مادرش بادیدن هرروز شما باهم حالش بهتر بشه وبه زندگی امیدوارتر.کمکش کنید تا حالش خوب بشه.پیشش باشید واونو ازفکرهای ترسناک ونگران کننده نجات بدیدتا ایشالا حالش خوب بشه.
مارال جان کنارشوهرت ومادرش باش.همراهشون باش