سلام خواهر خوبم دختر تنهای عزیز
من تو پست 52 در صفحه 6 همین تاپیکاین موضوع را توضیح دادم.اگه دوست داشتی می تونی بخونی.
راستش من به دعا هم خیلی اعتقاد دارم.البته نه دعایی که لق لقه زبان باشه.دعایی که واقعا از دلمون با خدا صحبت کنیم.
اما یک نکته ای را خواهرانه بهت بگم:
اصلا مهم نیست چند تا خواستگار داشته باشی؛چون بالاخره فقط می خوای با یک نفر ازدواج کنی!
از خدا بخواه همون یک نفر زود بیاد.یا بهتر بگم در بهترین زمان بیاد.
خواستگار زیاد خوب که نیست هیچ؛ بد هم هست.اگه آدم خیلی قدرت مدیرت فکر نداشته باشه و اهل مشورت نباشه،احتمال اینکه اشتباه انتخاب کنه،بیشتر هم میشه.تازه بعد ازدواج ممکنه حالت مقایسه براش پیش بیاد.
البته من خودمو متقاعد کردم که بعد از ازدواج فکر کنم تنها همسرم خواستگار من بوده و خدا او را برای من انتخاب کرده.و چیزی که خدا انتخاب کنه برای من بهترینه حتی اگه کلی اشکال داشته باشه.و این من و همسرم هستیم که باید با سیاست زندگی را مدیریت کنیم.
خب من این همه دعا کردم و تا حالا هم که قسمت نشده؛باور کن خیلی رنج کشیدم.
حتی شاید خیلی ها ندونن و فکر کنند من چقدر سنگ دل هستم و راحت جواب منفی می دم ولی من بعد از خیلی از خواستگاری ها گریه کردم.
خیلی دلم شکسته.خیلی کش مکش داشتم.خیلی با پدر و مادرم سر پذیرش خواستگار بحث داشتم.یا اونا موافق بودن و من مخالف.یا برعکس...
خیلی به درسم لطمه خورده.خیلی در دو دلی و عذاب وجدان قرار داشتم.
خیلی از اینکه گاهی جوابم دل کسی را می شکوند دل من چند برابر بد تر شکست.
باور کن الان هم داره گریه ام می گیره که این ها را می نویسم.
فکر نکن که من خیلی هم خوش به حالم بوده و از اینکه خیلی ها پی گیر من بودن داشتم کیف می کردم.
حتی الان هم در وضعیت خوبی نیستم.سر سفره هفت سین هم دلم شکسته بود و اشک تو چشمانم.خواستگار آخریم واقعا پسر خوبی است اما من نمی توانم بعضی از تفاوت هامون را که به نظرم مهم است را هضم کنم.نمی تونم.
(از من نخواهید این ها را بازگو کنم که منجر به یک بحث در این تالار خواهد شد و من تحمل بی احترامی به هیچ کس را ندارم)
هر جلسه که گل و شیرینی آورده عذاب وجدان منو زیاد می کنه.آخه من که هنوز حتی اشاره به جواب مثبت هم نکردم که...
باور کن گیر کردم.بین پدرم بین نظر خودم.نکنه اشتباه کنم.نکنه پدرم راست می گه و...
همش باید حواسم باشه که دل کسی را نشکنم.حواسم باشه که دل پدر و مادرم نشکنه و احترامشون حفظ شه و...
آره خواهر خوبم؛آدم یک خواستگار داشته باشه ولی اونی باشه که بتونی واقعا دوستش داشته باشی!از ته دلت!
شاید این امتحان را هم خدا برای من گذاشته تا وقتی که همسر آیندم را انتخاب کردم قدرش را واقعا بدونم و تمام تلاشم را برای زندگیم بکنم.
شاید اگه همون اول شوهرم را انتخاب می کردم نمی تونستم ارزش یک زندگی مشترک را به خوبی درک کنم.
شاید لازم نمی دونستم که بیام و این همه مطالعه کنم.شاید مردهای مختلف را به خوبی الانم نمی شناختم.
از این امتحان خدا راضی هستم.حتما مصلحتی بوده.و خدا را هم واقعا شکر می کنم
اما اینو بدون که این هم به همون اندازه خواستگار نداشتن سخته.بلکه هم مشکلاتش در صورتی که دختر عاقل و با سیاست نباشه بیشتره!
ممکنه من و تو هر دومون تو یک سن ازدواج کنیم.ولی من با کلی کش مکش و تو با آسانی!
کدوم وضعیت مدیریتش راحت تره؟
مهم اینه که عاقبتمون بخیر بشه.وگرنه اول و وسطش حتی اگه به بهترین شکل باشه و عاقبت خوشی نداشته باشه که فایده ای نداره!
امیدوارم همه بچه های تالار عاقبت بخیر بشن!:72:
راستی تو دعاهام توی اون تاپیک چهل شب تو خیلی یادم هستی ها! تو هم منو دعا کن
امیدوارم تو این سال جدید بیای و نام کاربریت را عوض کنی و دیگه تنها نباشی
امیدوارم بهترین انتخاب را داشته باشی :72: