-
RE: مخالفت
دقیقا میخوام همین کارو کنم.
(حالا کاملا منو درک کردی نقاب،خوشحالم این مسئله از دید یک پسر بررسی شد.چون من دوست دارم نظر همه رو بدونم دختر و پسر ودرست ترین تصمیم رو بگیرم.)
ولی من تمامه انرژیمو براش گذاشتم(اونم همینطور).انرژِیم کم شده.
تو این چند روز تعطیلی مسافرت بودم ولی ذهنم مشغول بود و ناراحت(به روی خودم نمیاوردم).
شاد بودن اون موقع رو نداشتم.
هر چی صلاحه همون بشه.خوشحالم که همیشه خدا با من همراهه.
و با این تالار آشنا شدم ودوستان به این خوبی دارم.
-
RE: مخالفت
نیلوفر حتما باهاش ملاقات کن چون رودرو حرف زدن بهترین راهه. سعی کن بهش بفهمونی که جدایی برات سخته. انشاالله جواب میده. منم درکت می کنم ولی ناامید نشو. من خیلی خوشحالم که هنوز هم کسانی پیدا میشن که عاشقانه همدیگرو دوست دارن. ما رو بی خبر نذار. در پناه خدا
-
RE: مخالفت
سلام Nilofar
عجب موضوعی راه انداختی، این اواخر حالت چت پیدا کرده است.
سعی کردم به دقت پستهای این موضوع را بخوانم ، هم مطالب شما را هم مطالب سایر دوستان را.
نکته جالب توجه این بود شما به شدت بدون اینکه دقت داشته باشید بر طبل احساسات خود می کوبید، به نحوی که پاسخهای منطقی دوستان در دستان احساس شما چنان مچاله شده اند که در پستهای بعدی شما هیچ اثری در آن دیده نمی شود.
اگر در این موضوع بحث از ازدواج و ... نبود، من ضرورتی به پاسخ نمی دیدم. چون معمولا یک ارتباط احساسی و خوشایند با همین فراز و نشیب هایش هیجان انگیز هست و خیلی ازدختران و پسرانه هم در آن گام بر می دارند.
اما دیدم بحث اصلی شما و ایشون ازدواج و مسائل منطقی و معیارهای آن است. اما دقت نکردی که خواسته یا ناخواسته شما آنچنا اسیر احساسات خود شده اید که متوجه نیستید که کاملا وابسته هستید.
هرکسی این موضوع را بخواند متوجه می شود که در اینجا شما به صورت یکجانبه و افراطی به ایشون وابسته شده اید. لذا از میان جوابهای دیگران آن بخشی که به نیاز وابستگی شما کمک می کند توجه ویژه ای دارید.
در حالیکه در چنین مشکلاتی یک راه حل ساده اما بسیار ناراحت کننده دارد:
دختر و پسر باید آنقدر بالغ و مستقل شده باشند که بتوانند در مورد ازدواج خود تصمیم بگیرند و طی یک رابطه تعاملی سازنده و مشورتی نظر خانواده را نیز جلب کنند. به هر ترتیبی که یکی از طرفین نتواند تصمیم مستقلی بگیرد یا اینکه با خانواده خود در گیر شود(دقت کنید، یا تسلیم شود یا درگیر شود)، در هر دو حالت این مشکلات به زندگی زناشویی آینده وارد شده و نارضایتی زناشویی را حتما با خود دارد.
پس توصیه عملی من اینست :
شما هیچ تلفنی به او نمی زنید، هیچ قرار ملاقاتی نمی گذارید و حتی اگر تلفن زدند صرفا این جمله را مختصر به او می گوئید:
«من تا اینجا معیارهای خوبی در شما جهت ازدواج یافته ام، و اگر بتوانی خانواده را راضی کنید و به صورت رسمی جهت خواستگاری به منزل ما بیایید بسیار خرسند خواهم بود، ولی به هر ترتیب اگر چنین توانی درخودتون نمی بینید، بهتر اینست که هر کدام ما به انتخاب مناسب تری بیندیشیم»
شاید با خود فکر کنید که چقدر این مشاوران خشک و بی عاطفه هستند، اما چه کنم که بعضی دردها ، درمانهای تلخ دارد، اما در دراز مدت کامتان را شیرین می کند. و اگر چنین نکنید، باید منتظر یک عمر تلخیهای ناشی از این انتخاب باشید.
حالا اگر ایشون خانواده را مجاب کرد و خواستگاری شما آمد، می توانید انتظار یک زندگ مناسب را داشته باشید (البته اگر طی این مدت سایر معیارهای ایشون مناسب بوده باشد)
-
RE: مخالفت
سلام آقای سنگ تراشان
خیلی خوشحالم کردید که به من سر زدید،من خیلی انتظار این لحظه را می کشیدم.
حتی قبلا هم درخواست کمک از شما کرده بودم:203:.چون واقعا حال خوبی نداشتم:302: و میخواستم ببینم نظر شما چیست.
الان 2 ماهه از این وضعیت میگذره .
من حرفه شما رو قبول دارم.(بله از اون اتفاق به بعد همه چی یک طرفه شد. )>>>>>>>>>>>اوایل متوجه نبودم ولی الان احساس میکنم مثل یک ظرف خالی شدم، شور ونشاط در من کم شده،انرژیم کم شده،و....، من هیچ وقت نمیخواستم چنین مشکلی برام پیش بیاد.چیکار کنم که بشم آدم سابق؟
هیچ وقت این حرف شما به ذهن من نمیاد>( شاید با خود فکر کنید که چقدر این مشاوران خشک و بی عاطفه هستند).
من خوشحال میشم که جواب منطقی بشنوم.(وحرف شما را قبول دارم که بعضی جاها احساساتم فوران میکرد.)
تو این چند وقته با خودم میگفتم وقتی چنین آدمی نتونه مشکلش رو با خانوادش حل کنه پس تو زندگی آینده هم به مشکل میخوره ،وقتی من همش به اون دید + میدادم ولی اون رو دید- خودش بود واصلا اونو عوض نمیکرد یعنی یه مشکل بزرگ(یعنی حرف حرف خودش یعنی حرفه همو نمی فهمیم>>البته نمیخوام بگم همه حرفاش درست نبود بلکه بعضی از حرفاش منطقی بود ودرست.)
من میگم وقتی آدم ازدواج میکنه ممکنه با 1001 مشکل برخورد کنه ،بنابراین نباید 2 نفر کم بیارن ، باید تلاش کنن راهه درست رو پیدا کنن و اون لحظه ،لحظه شیرینیه که با هم مشکلاتو به دوش بکشند.
تو این 2 ،3 هفته خیلی از مقالات تالار را خوندم وبه حرف شما رسیدم و گفته های شما مهر اطمینانی است بر تفکرات من.
واقعا از شما ممنونم:D
حتما همین کاری رو که گفتید انجام میدم.
-
RE: مخالفت
در اینجا میخوام از تمام دوستانی که به من کمک میکنند تشکر کنم.
خوشحالم که در اینجا راحت میتوانم درد دلم را بگویم.
ممنون که برای همدردی با من وقتتان را میگذارید.
-
RE: مخالفت
حالم اصلا خوب نیست.
هر روز از خدا میخوام که صبرمو زیاد کنه.
-
RE: مخالفت
کم انرژی شدم .شور و نشاط ندارم.
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
-
RE: مخالفت
احساس خفقان میکنم!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!
-
RE: مخالفت
سلام نیلوفر. به حرف های مدیر همدردی عمل کردی؟
-
RE: مخالفت
آره،زنگ نزدم بهش.
ولی الان اصلا حالم خوب نیست.میدونی داغونم.
سخته که هنوز بهم زنگ نزده.