من احساس خودم رو براتون مینویسم؛ نمی دونم تا چه حد میتونه درست باشه!
راستش من و همسرم هم توی دوران عقدمون دقیقا این جوری بودیم؛ حتی تا یکی دو سال بعد از ازدواج مون. اون چیزی که ما رو بهم وصل میکرد؛ محبت های بی حد و حصری بود که وقتی با هم بودیم به همدیگه نثار میکردیم و کلمات و جملات عاشقانه. و البته اون چیزی که ما رو و در واقع من رو ازش دور میکرد و لج میکردم؛
کنترل نکردن خشمش و رفتار بسیار بسیار خشن و عصبی گونش وقتی عصبانی میشد و توهین میکرد و اصلا برای یک لحظه فکر نمیکرد که ممکنه بعدی هم وجود داشته باشه؛ حتی تن صدای بلندش وقتی دعوا میکردیم پشت تلفن و من برای یک لحظه فکر میکردم الان مامانش میفهمه که داره با من اینجوری صحبت میکنه _ بشدت اذیتم میکرد. در صورتی که نوع واکنش همسرم به دو عامل وابسته بودم. هم به شخصیت همسرم و هم به لجبازی های بچه گانه و صد البته غرور و خودخواهی های من. ( اینها رو بعدا فهمیدم) این یه مورد.
دومین موردی که همیشه آزارم میداد این بود که ما در زمان خیلی خیلی کوتاهی آشنا شدیم و بسرعت عقد کردیم و من با اینکه همسرم ابراز احساسات شدید عاشقانه نسبت بهم داشت؛ حتی دفتر شعری با عکسهام برام نوشته بود؛ توی سه ماه اول عقدمون. نامه های عاشقانه ای که هر بار با اومدن به خونمون برام مینوشت؛ اما اون چیزی که من رو از شوهرم فراری میداد این بود که نمی تونستم ویژگی های مثبتش رو ببینم و منفی هاش همیشه برام بزرگ بود، یعنی در واقع قبولش نداشتم؛ بخصوص عصبی بودنش و نحوه ی برخوردهای اجتماعیش رو. گاهی احساساتی میشدم و بهش میگفتم دوسش دارم، و گاهی هم اتفاقی بین مون میافتاد اون قدر گریه می کردم و خودمو سرزنش می کردم که چرا من نمی تونم عاشقش باشم.
نمی تونستم بپذیرم که این همسر منه. اما اون چیزهایی که نجاتم داد:
فکر میکنم علاوه بر عضویتم توی این سایت و مقایسه ی زندگی دیگران با زندگی خودم که نعمات فراوانی رو در اختیار داشتم و قدر نمی دونستم؛ یه کم غرور مردونه و قاطعیت همسرم هم بهم کمک کرد که بفهمم من از همسرم سرتر نیستم، کنترل احساساتش در زمینه ی مثبت و منفی و مشغول کردن خودش به کار بیشتر برای اینکه زمان کمتری با تلفن حرف بزنیم و نزدیک کردن خودش به علایق من؛ باعث شد که میزان کل کل هامون کمتر بشه. من خودمو یه کم بیشتر جمع کنم و البته از اون طرف هم احساس صمیمیت بیشتری باهاش کنم تا این احساس پیش زمینه ی احساس عشق باشه.
و در آخر اینکه آقا محمد! من اون موقع یه چیزی خیلی خیلی برام مهم بود. اون هم زبان بدن همسرم بود که ناشی از تفاوت دیدگاه ها و نداشتن مهارت و شناخت از روحیات زنانه و مردانه بود.
یعنی اینکه مثلا من همیشه دوست داشتم شوهرم توی جمع کنارم بشینه؛ خیلی آروم و حتی درگوشی صحبت کنیم؛ مسائلمون رو مادرش متوجه نشه، برام میوه پوست بگیره، مریض که میشم نره 10 متر اون طرف تر بشینه، بیاد دستم رو بگیره، حالم رو بپرسه؛ نه اینکه برام همه چیز میگرفت، مثل آبمیوه و اینها. بعد میرفت اون ور میشست کنار تلویزیون یا مشغول صحبت با مادرم میشد.
از شما میخوام که زبان بدنتون رو با همسرتون هماهنگ کنید. مثلا خانم ها خیلی علاقه دارند که بیشتر بحث های بین خودشون و همسرشون زمانی انجام بشه که روبروی هم نشستن و دست همدیگه رو گرفتن و توی چشمهای همدیگه نگاه عمیق میکنند.
سعی کن حرکات ظزیف مثل این دست گرفتنو، بوسه های یواشکی، به چشمهای همدیگه نگاه کردنو، نوازش موها، دست کشیدن به صورتش رو یاد بگیری و وقتی کنار هم هستید انجام بدی. من مطمئنم که
همسرت هم به مرور زمان با رفتار درست شما شروع به تغییراتی خواهد کرد که خود شما هم تعجب کنید.
الان من و همسرم بعد از 5 سال زندگی مشترک با وجود بدترین دعواها و پرخاشگریها؛ عاشقانه همدیگر رو دوست داریم، کاملا در یک جبهه هستیم. برنامه ریزیهای جدی و زندگی هدفمندی رو داریم و البته حاضریم برای اینکه اون یکی یه قدم بره بالاتر واسه همدیگه هر کاری بکنیم.:43:
زندگیمون روز به روز بیشتر پیشرفت میکنه و ما روز به روز باهم صمیمی تر و مهربان تر و باگذشت تر میشیم.
:72::72:
- - - Updated - - -
و یه نکته ی دیگه اینکه به ظاهرتون اهمیت بدید. خونسرد باشید. خونسرد باشید و آرام. این خیلی خیلی میتونه کمکتون کنه. وقت بذارید برای آرام کردن خودتون. مطمئنم که به نتیجه میرسید.
سعی کنید بیشتر بشناسیدش.عواطفش رو بشناسید. اینکه توی چه موقعیتی ناراحت میشه به چه علت و توی چه موقعیت هایی خوشحاله، باز هم به چه علت.
این جوری مطمئنم که مثل یه مرد عاقل و بالغ و البته عاشق میتونید از پس زندگیتون بربیاد و زندگی تون رو مدیریت کنید.