گلپر جان شاید این مشکل از جامعه ماست که گمان میکنند زن فقط باید سکوت اختیار کند و گوش به فرمان باشد
من برای بهتر شدن شرایط تو دوست عزیز دعاگو هستم
نمایش نسخه قابل چاپ
گلپر جان شاید این مشکل از جامعه ماست که گمان میکنند زن فقط باید سکوت اختیار کند و گوش به فرمان باشد
من برای بهتر شدن شرایط تو دوست عزیز دعاگو هستم
الینا جون و پونه جان ممنون از شما دوستهای عزیز
از خدا می خوام برای همه خوبی و شادی و آرامش قرار بده و به من هم صبر بده تا بتونم سختی ها رو تحمل کنم
سلام دوستهای خوبم!
از دست این شوهرم خسته شدم!!!!!!!!
دیروز با صداقت نشستم بهش گفتم من تو رو دوست دارم هیچ چیزی هم مانع این دوست داشتن نمی شه ولی دلم می خواد بذاری به اون چیزی که می تونه سرگرمی باشه واسم و دوستش دارم برسم.می خوام موافقت کنی برم درسم رو بخونم!
ولی جوابش این بود!!!!بعد از مرگ من!!!!!!
من دیگه نمی دونم چیکار کنم!خسته شدم
شاید وقت مناسبی نبوده برای مطرح کردن این موضوع ولی به خدا خسته شدم!
گفت نمی ذارم زندگیمون رو خراب کنی ولی نمی فهمه با این کارش بیشتر زندگیمون خراب می شه!هر چی هم سعی می کنم بفهمه انگار نه انگار!
گفتم درسته که من موقع ازدواجمون ازت خواستم تنها و تنها مانع درس خوندنم نشی ولی دلیل بر بی اهمیت بودن خودت نیست !خودت برام مهمتری
ولی شوهرم گفت اگه افکاری که الان دارم موقع ازدواجمون داشتم حتی به قیمت اینکه این وصلت صورت نگیره موافقت نمی کردم!
و کلی حرفهیا دیگه زد که .....
بگین چیکار کنم!من آدم ضعیفی نیستم ولی بعد از ازدواجم بخش زیادی از اعتماد به نفس و شخصیتم رو از دست دادم.انگیزه ای واسه انجام دادن کارهای خونه ندارم حوصله هیچی رو ندارم.این اتفاقات اخیر هم که دیگه همه چی رو به هم ریخته!
درکم نمی کنه!منو نمی فهمه!
یه مدت خیلی بهتر شده بودم تونسته بودم تا حدی خودم رو پیدا کنم ولی دوباره برگشتم سر نقطه اول!
می شه بهم بگین چیکار کنم!
سلام گلپر مهربان
من مرتب سر میزنم و حرفاتو میخونم
ولی واقعیت اینه که هیچ کدوم از ما اونطوری که باید نمیتونیم بهت کمک کنیم این تویی که باید تصمیم بگیری
نمیدونم تو حاضری به خاطر زندگیت یه مدت درسو کنار بذاری یا نه؟
الینا جونم مرسی از توجهت
من سه سال هست به خاطر زندگیم درس رو گذاشتم کنار.
حتی کارهایی که به هیچ عنوان دوست نداشتم ولی شوهرم می خواسته انجام دادم .نمی دونم باید چیکار کنم!
اکثر مدت بعد از ازدواجم به خاطر زندگیم خودم رو هم گذاشتم کنار!حتی دیگه نمی تونم مامان خوبی باشم!نمی تونم اونی باشم که باید!
داره اتفاقهای بدی می افته که خیلی می ترسم!می ترسم یه جوری بشه که دیگه نتونم نه درس رو داشته باشم و نه زندگیم رو!
گلپر عزیز وقتی که یک نفر دز زندگی همه حق و حقوق و خواسته های خودش رو نادیده می گیره، نباید انتظار قدردانی از سایر اعضا داشته باشه، چرا که این کار تبدیل به وظیفه شخص میشه و حتی در مواردی جزء حق سایر افراد میشه که شما هیچ خواسته ای نداشته باشید. اگه در غیر این صورت عمل کنی یعنی اینکه کار خلافی صورت گرفته و شما باعث از هم پاشیدگی محیط گرم! خانواده خواهید شد.
عزیزم شما از اول توی هر مسئله ای کوتاه اومدی، خودت رو فراموش کردی، و حالا می بینی که هیچ چیزی در دست نداری، حتی برای فرزندت نمی تونی مادر خوبی باشی چون آرامش نداری، باید به خودت وقت بدی، باید خودت رو بالا بکشی، تو باید کسی باشی که در درجه اول باعث افتخار خودت و بعد همسر و فرزندت باشی.
فعلا شرایط درس خوندن برات مهیا نیست، به جز درس خوندن به چه چیزی علاقه داری؟ اگه هیچ تلاشی برای خودت نکنی شوقی برات نمی مونه، اصلا به نظر من شروع کن به انجام ندادن کارهایی که دوست نداری. اینطوری لااقل عذاب اونها کم میشه. توانایی هات رو به همسرت نشون بده، همسرت الان فکر می کنه که تو فقط از طریق درس خوندن می تونی به اوج برسی و روی این نقطه ضعفت دست گذاشته، پس به کارهای دیگه مشغول شو، بهش بفهمون که در هر کاری می تونی موفق باشی، اونوقت حساسیتش روی این قضیه کم میشه، و حتی امکان داره کمکت کنه. شاید همه این مشکلات یعنی اینکه باید از یه جای دیگه شروع کنی، شاید یعنی اینکه موفقیت تو و توانایی تو در یک راه دیگه باید صرف بشه، اینطوری خودت رو هم بیشتر می شناسی. عزیزم فکرت و ذهنت رو مشغول مسئله ای که فعلا نمی تونی از پسش بر بیای نکن، اجازه بده زمان کار خودش رو بکنه این قضیه رو بسپار به خدا، به کارهای دیگه مشغول باش، خودتو سرگرم کن و سعی کن از هر چیزی لذت ببری.
امیدوارم نتیجه بگیری عزیزم فقط صبر داشته باش و امیدوار باش
:72:
مرسی دوست عزیزم شاد!از راهنماییت ممنونم
درست می گی احتمالا باید همین کار رو بکنم!با اینکه این مدت فقط به این فکر می کردم که امسال دیگه می تونم و مشکلی نیست ولی انگار راه رو درست نرفتم
این سه سال شاید باید خیلی بیشتر به فکر تغییر خودم و شرایط زندگیم می بودم .
باز هم ممنونم عزیزم .تو دوست خیلی خوبی هستی.
سلام گلپر جان
شاد درست میگه بچسب به یه کار دیگه
من میدونم که تو حتما" هر کاری رو شزوع کنی موفق میشی
سلام گلپر عزیز....به نظرم یک مدتی از درس و ادامه تحصیل صحبتی نکن...شاید همسرتون نیاز به فکر کردن داره...بهش زمان بده با توجه به آخرین صحبتی که باهاشون داشتین....به نظر منم به کاره دیگه ای سرتو گرم کن....بیشتر از قبل به حقو حقوقت توجه کن... به نظر من چیزی که باعث احساس خستگی شما شده اینکه احساس میکنید بیش از اندازه از خودتون مایع گذاشتین توی زندگیتون... چون همسرتون همون کسی هستن که شما قبول کردیتن با ایشون ازدواج کنید....به نظر من حتی نق های ایشون یا غر غر هاشون هم باعث این حس خستگی شما نیست....شما از این که این همه از خود گذشتگی کردین اما چیزی به اندازه کارتون از همسرتون دریافت نکردین خسته هستین.....متاسفانه فداکری یکی از زوجین در اوائل زندگی مشترک باعث بد عادت شدن طرف مقابل میشه...شما هم احساس میکنم دچار این مشکل شده باشین...البته برای اینکه همسرتون تغییر شما رو بپذیرن نسبت به گذشته زمان نیاز داره......چون به اون وضع عادت کردن و تغییر براشون سخته....با توجه به پستهاتون که شوهرتون حتی به تغییر دکراسیون هم عکس العمل نشون میدن به نظرم ایشون انعطاف پذیر نیستن....پس به زمان بیشتری نیاز دارن....یک سئوالی ازتون داشتم گلپر عزیز در برابر نق و غر های شوهرتون چی کار میکنی؟؟عکس العملتون چیه؟
ممنون دوستان عزیز از توجهتون
راجع به سوال شما که در مقابل رفتارهای شوهرم چیکار می کنم.خوب بسته به شرایط داره
گاهی وقتها فقط بهش نگاه می کنم
گاهی وقتتها می خندم و با شوخی ازش می گذرم
گاهی وقتها می گم تو خسته نمی شی از این همه نق زدن و ایراد گرفتن
گاهی وقتها عصبانی می شم
نمی دونم بسته به روحیه و شرایطی که دارم عکس العملم متفاوته
می شه بهم بگین چیکار کنم تا همسرم منعطف تر باشه!؟نسبت به تغییرات کمتر و آرومتر عکس العمل نشون بده!؟
باورتون نمی شه ولی نسبت به ساده ترین موضوعات هم با سختی برخورد می کنه!یه جور وسواس فکری ولی نمی دونم باهاش چیکار کنم!
یه مدت هم که شکر خدا افتاده رو این یه حرف که نمی خوام جایی که مرد نامحرم هست باشی یا با مرد نامحرم حرف بزنی!
همین رو هم بهونه درس نخوندن من گذاشته!
یه نفر بهم گفت از شدت علاقه اش هست!نمی خواد کسی بجز اون تو رو دوست داشته باشه.می فهمم ولی واسم سخته!
من که نمی تونم همش بشینم تو خونه که شوهرم نمی خواد کسی منو ببینه!
دقیقا نمی دونم باید چه رفتاری نشون بدم!می ترسم حساس تر بشه نسبت به موضوع!
بهم کمک کنین لطفا!