-
1-چطوری اوضاع رو در دست بگیرم
2-چطوری این دعوای وحشت ناک رو فراموش کنم .baby عزیز مرسی که به تاپسکم سر زدید می شه منو راهنمایی کنید؟کارشناسای محترم دارم زندگیم رو از دست می دم کمکم کنید
- - - Updated - - -
بچه از نظر شما فداکاری توسی زندگی زناشویی یعنی چی ؟چه راه حلی وجود داره که همسرت بهت اعتماد داشته باشه آیا برخورد فیزیکی در حدی که از تاپیک من متوجه شدید اونقدر حاد هست که به طلاق فکر کرد ؟کمکم کنید
-
heaven عزیز می خوای اوضاع رو در دست بگیری ؟؟؟؟میخوای این دعوای وحشت ناک رو فراموش کنی ؟
فقط باید رها کنی خودت رو افکارت رو همه رها کن خالی کن بهش نچسب فاصله بگیر از این همه دقدغه ای که اطرافت هست از دست همسرت ناراحتی عصبانی هستی اونطوری که تو دوست داشتی نشد ... اشکال نداره از الان سعی کن دیگه به گذشته و اتفاقاتی که افتاده فکر نکنی ...
امروز رو بزار رود تولد دوباره زندگیت بدون هیچ گونه پیش زمینه ای و برگشت به اتفاقات قبلی زندگیت ....
میخوای بخشش و از خودگذشتگی و فداکاری رو در زندگیت زنده کنی و انجامش بدی این خیلی خوبه فقط به شرط اینکه به این نتیجه برسی تا حالا هرچی بوده گذشته از الان با توجه به یکسری تغییرات در شیوه زندگیت در صحبت کردنت مخصوصا با همسرت و ارتباطت با اون ایجاد کنی به توضیحات آقای baby خیلی توجه کن چند بار دیگه بخونشون به مسائل مهمی اشاره کرده بود به اونها عمل کن شروع کن
اگه دوست داشته باشی بهت یه روشی رو بگم شاید بتونه کمکت کنه
-
سلام ملکه عزیز ممنون از راهنماییهات .من کاملا مشتاقم تا به همه راه حلهای شما جامه عمل بپوشونم فقط خواهش می کنم همه تاپیکهای منو بخونید تا از جزئیات زندگی من مطلع شید و اینکه به سوالات مبهمی که تو ذهنم هست کمکم کنید تا به جواب برسن . من منتظر شما بی صبرانه آنلاین می مونم.
-
heaven عزیز من این روش رو چند وقت پیش به خانم ویولت پیشنهاد دادم ولی فکر نکنم ایشون بهش عمل کرده باشه ولی ازت میخوام این کار رو تو انجام بدی ... بدون هیچ اما و اگر و چرا فقط اگه جائیش برات مبهم بود سوال بپرس بهت جواب میدم ممکنه تو بعد از چند ماه به اون چیزی که میخوای برسی پس منظورم اینه که این روش نیاز به صبر داره
راهی که میخوام بهت نشون بدم یه نوع تمرین هست و تو باید انجام بدی.... تو به یه دفتر یا سررسید و یه خودکار نیاز داری که فقط فقط خودت به آن دسترسی داشته باشی و هیچکس نباید نوشته های تو را بخواند چرا که این که تمرین کاملا شخصی هست و کاملا محرمانه است.
هر روز صبح بلا فاصله بعد از اینکه از خواب پا میشی قبل از اینکه با کسی صحبت کنی قبل از اینکه از رختخوابت بیرون بیای فقط در صورتی میتونی پاشی که بخوای بری دستشوئی اون هم از شدت فشار (ببخشید البته) دفتر یا سررسیدت رو باز میکنی و شروع میکنی به نوشتن روزی 3 صفحه به این روش که وقتی قلمت رو میزاری رو دفترت بلندش نمیکنی تا آخرین کلمه صفحه سوم رو نوشتی بعد دفترت رو میبندی ....
شاید الان تو ذهنت میگذره خوب من باید چی بنویسم ؟؟؟ بهت میگم هرچی تو ذهنت بود بنویس هرچی تو فکرت اومد بنویس
من خودم اینطوری شروع میکنم .... امروز (مثلا) 6 مرداد 92 هست ساعت 6 صبحه باز صبح شد خدای من اه کی میشه من بتونم تا ساعت 10 صبح بخوام اه دوباره باید برم سر کار خدایا این چه وضعشه .............................. آخرش هم ساعت 6/30 شد باید پاشم حاضر شم برم سر کار لعنتی ....
حالا تو میتونی با هرچی شروع کنی با هرچی تمامش کنی فقط باید سه صفحه بنویسی میخوای غر بزنی میخوای شکایت کنی میخوای خوابی که دیدی بنویسی میخوای خداراو شکر کنی میخوای یه جمله تاکیدی بنویسی من نمیدونم ببین اون لحظه چی فکرت رو مشغول کرده همون رو بدون سانسور کردن بنویس
مثلا یه بار من سوار تاکسی شدم با راننده دعوام شد صبح که بیدار شدم و شروع به نوشتن صفحات صبحگاهیم کردم یاد اون راننده تاکسی اوفتاده بودم و در مورد اون نوشتم که مرتیکه فلان شده فکر کرده بود کیه که با من اینطوری حرف زد کاشکی یه سنگ بر میداشتم میکوبیدم تو سرش و شاید 10 خط فقط در مورد اون راننده بیچاره نوشتم و بهش بدو بیراه گفتم پس سانسور نکن انتخاب نکن که چی بنویسی فقط شروع به نوشتن کن خودش میاد
منتها چندتا قانون داره این روش که باید باید باید و 100 درصد به این قوانین عمل کنی و قانون شکنی نمیکنی
اما قوانین :
1- کسی حق خواندن مطالب نوشته شده تو را ندارد.
2- خودت حق خواندن و برگشت به عقب را نداری حتی اگه احساس کردی غلط املائی داری حق اصلاح کردن آن هم نداری
3- حق سانسور کردن یا خودسانسوری نداری یعنی اینکه اگه تو اون لحظه از دست کسی ناراحتی و داری در باره اون شخص مینویسی ممکنه تو ذهنت بدترین حرفها برسه بنویس و سانسور نکن برای همین میگم هیچکس حق نداره اون نوشته هات رو بخونه
4- در مورد این تمرین با کسی صحبت نکن و به کسی هم نگو داری این روش رو انجام میدی و پیشنهاد نده به کسی
5- این نوشته ها حتما حتما باید صبحا بعد از بیدار شدن نوشته بشه به خاطر همین بهش میگن صفحات صبحگاهی
اگه سوالی بود بپرس اگه چیزی یادم اومد اضافه میکنم
پستهای قبلیت هم خوندم عزیزم
-
سلام هیون جان
باشه عزیزم فقط میدونی دختر خوب کسی که فکر کنه و هدفمند توی زندگیش جلو بره قدرتمند میشه و طرز نگاهش به دنیا از موضع قدرت با طرز نگاه ادم به زندگی از موضع ضعف خیلی فرق داره و من می ترسم چون نمیدونم واکنش همسر شما به این تغییرات چگونه باشه... ببین الان یک تاپیکی یک اقایی زده به اسم نیما... یک دختر زبون بسته 23 ساله را اسیر دست افکار خودش کرده چرا؟ چون این خانم در طی زمان به هر دلیلی تغییر کرده! حالا جالب اینه که مثلاً طفلک بهش خیانت که نکرده، رفته مذهبی شده! می دونی چی میگم... من اون روز عذاب وجدانم از این بود که سرکار خانم مهرانای عزیز شما خودت با مجموعه همین افکارت در حال حاضر گند زدی به زندگی خودت نه خوش رفتاری نه خوش کلامی نه توان اینو داری یک مرد را درک کنی نه هزار صفت بد دیگه که داری و با همین مجموعه افکارت این وضع و روزگارت هست! هیون جان قربون تو برم من برو بشین تاپیکهای منو بخون... خوب؟ اینجا به خدا از چت روم هم بدتره چون ماها همه یک سری آدمیم که خوردیم به در بسته و عقایدمون اصلا توی زندگی خودمون کاربردی نبوده! چرا؟ خوب اگر بود که طلاق نمی گرفتیم، طلاق نمی دادیم، خیانت نمی کردیم خیانت نمیدیدیم... نه؟ من اشتباه می گم؟ به خدا اینجوری هست. یک نفر که خودش طلاق گرفته درسته تجربه داره ولی عقایدش اگر به درد خودش خورده بود که الان طلاق نگرفته بود مثلاً... حالا من اینو مثال زدم چون که چیزایی که ماها می گیم ناشی از تجربه است نه علم. ولی باشه تو به حواست به این باشه که من متخصص نیستم و به خاطر حرفای من شر خدا وکیلی توی زندگیت راه نیافته عزیزم... خوب؟ چون من حاضرم بمیرم ولی کسی به خاطر نادانی من آسیبی نبینه. :203:
اما در مورد ادامه دادن چشم ادامه میدیم به شرطی خودت اول بری تاپیک منو بخونی و نظراتت را برای من بنویسی تا من بدونم که تو هم دوست منی و مشاورت فقط مشاوری هست که 4 سال داری باهاش در تماسی. آفرین دختر خوب باور کن من می ترسم اذیتت کنه شوهرت...
حالا یک نکته ای را به من بگو هیون جان:
چرا تو وقتی خشمگین هستی... در واقع احساسات یک ادمی را نشون میدی که ترسیده
وقتی ترسیدی.... احساساتی را بروز میدی که انگار عصبانی هستی
وقتی خوشحالی... با کلامت به آدم می فهمونی که افسرده و ناراحتی
وقتی افسرده و ناراحتی ... به آدم این حس را میدی که من به آخر خط رسیدم
وقتی به آخر خط رسیدی ... آدم احساس می کنه تو عاشقی
وقتی احساس عاشقی می کنی عزیزم در واقع این حس را نشون نمیدی خشمگین و عصبانی و ناراحت باشی باید نشون بدی خشمگین و عصبانی و ناراحت هستی آخه! اول باید بفهمی در هر وضعیت کدومش هستی تا بتونی متناسب با اون وضعیت رفتار کنی. مثال میزنم ممکنه علت غر زدنهای اونشب تو حس حسادت بوده باشه نه خشمگین بودن به همسرت و تو نشون دادی که عصبانی هستی مثلاً ! به این فکر کن دقیق اینکه همسر برادر شوهرت رانندگی کنه یا نکنه چه حسی در تو ایجاد کرده بود یا کل اونشب چه حسی داشتی؟ ببین این خانواده برادر شوهرت یک مهره اساسی برای دعواهای شما هستن ها! عزیزم چه چیز خاصی این وسط هست؟
یک کم برام توضیح بده ببینم من اشتباه فهمیدم که تو یک احساسی نشون میدی ولی اون اجساس احساس واقعی تو نیست و گاهی دقیقاً بر عکسش هست یا نه من چون روی تو شناخت ندارم فقط گیج شدم و قضاوتم اشتباه؟ :72:
می بوست
پاورقی: نه دوستم من فقط احساس ترس از خودم داشتم نه احساس ناامیدی از تو:) بد بیانش کردم :43:
- - - Updated - - -
هیون جان من کاملاً مصرانه نظرت را در مورد مطالبی که توی تاپیک خودم نوشتم می خوام بدونم. همونجا بنویس نظر واقعیت چی هست. و چه راه حلی برای یک مشکلی مثل خشونت کلامی من بهم نشون میدی باشه؟ یا فرضاً هر چیزی که به نظرت می گی من مهرانا این کارت را نقد می کنم. به نظرم اگر این کار را انجام بدی بهتره.
- - - Updated - - -
من چون که دوست من هستی و آدم مهربون و ملایمی هم هستی ( یکم زیادییییییییییی مهربونی خوشگل خانم) هر چیزی تو بگی من رفتم مطالعه کردم یا یک راه حلی خودم تجربه کردم یا از کسی شنیدم... هر چی تو بگی من گوش می دم و بهش عمل می کنم. فقط می خوام تو سعی کنی به پیدا کردن یکی راه حل باشه؟ من چه کار کنم مهربون تر باشم مثلاً یا چطوری در برابر اقتدار مردونه اش رفتار کنم که غرورش خورد نشه؟ فرض کن من شوهرتم که دارم از موضع قدرتم سوء استفاده می کنم. لطفاً منو راهنمایی کن. تو هر چی بگی من بهش فکر می کنم و همون کار را انجام میدم عزیزم من قول می دم بهت:43:
-
مهرانا جونم چیزی که من توی زندگیم از طریق افکار زیبای تو بدست می یارم دقیقا چیزی هست که کمبودش رو توی زندگیم احساس می کنم و اون باعث واقف نبودن روی مشکلات و در نهایت درگیری با همسرم می شه پس راهنماییهای تو کمبود های منو از بین می بره و این تغییرات مال شخص منه و حتی همسرم هم نمی تونه توش دخالت کنه که باعث اختلاف و واکنش بشه. منو تو دو تا آدمی هستیم کاملا مقابل و متفاوت از هم پس فکر می کنم بتونم بهم کمک کنیم .من از نبود چیزی رنج می برم که تو از ازدیادش خسته ای. همه ما با افکار متفاوت و مشکلات متفاوت اینجا هستیم اینکه چون مشکل داریم نمی تونیم مشکل دیگری رو رفع کنیم کاملا فکر غلطیه چون شاید ضعف من نقطه قوت تو باشه و نقطه ضعف تو فکر قوی من.بعدشم هر کسی عقل و شعر داره و در نهایت خودش راجع به زندگیش تصمیم می گیره ما همه در حد راهنما هستیم .اون کسی که به زنگیش گند می زنه یا اونو گلستان می کنه در نهایت افکار شخص است نه دوست خوبی مثل تو.البته که بی تاثیر هم نیست اما ترازوی عقل و احساس به درد الان می خوره.شوهر من به مسائل شخصی من کاری نداره و بابت پیشرفت فکری و اجتماعی من خوشحال هم میشه پس نگران من نباش .اون دسته از مشکلات من که منجر به دعوای اخیر شد دنیای دیگه ای داره که اگه دوست داشته باشی برات می گم.
من اپیک های تو رو دارم با دقت دنبال می کنم فقط یه سوال دارم ازت :چرا فکر می کنی من می تونم بهت کمک کنم چرا مصر هستی ؟چی تو وجود من دیدی؟بهم اعتماد داری با توجه به اینکه نظرت اینکه ما همه به در بسته خوردیم که اینجاییم پس چطوری می تونیم بهم کمک کنیم؟
در ضمن عزیزم من منظورتو در مورد بیان احساسم نفهمیدم میشه بیشتر توضیح بدی ؟
عاشقتتتتتتتتم
- - - Updated - - -
ملکه مهربون از همین فردا صبح شروع می کنم مرسی از لطفت فقط فراموشم نکن
- - - Updated - - -
مهرانا راستی اون واقعا حس حسادت بود چون همسر من و برادرش شریک هستن من از این موضوع ناراحت شدم هر چند که من خودم از 17 سالگی رانندگی می کردم اما جاریم 2 ساله تجربه کرده اصلا ماشین دنده اتوماتیک چیه؟این قصه سری دراز دارد.
اما در مورد احساسم من :1-نفهمیدم از مدوم کلام من این برداشت ها رو کردی
2-کلامت انتقاد بود یا صرفا سوال؟
3-باهاش مخالفی یا موافق ؟یعنی اونو مزیت می دونی یا ضعف؟
-
شروع کردی اولین صفحه صبحگاهیت رو نوشتی ؟ سه صفحه رو نوشتی؟ سوالی برات پیش نیومد؟
- - - Updated - - -
راستی یه یاد آوری به هیچ وجه نری بشینی نوشته هات رو بخونی ها . هر روز فقط اولین صفحه خالی بعد از نوشته ات رو باز کن و بنویس هیج صفحه خالی بین صفحات صبحگاهیت نباشه همه صفحه ها باید پر بشه و باز تاکید میکنم اصلا نباید خونده بشن نوشته هات
-
سلام ملکه عزیز من فقط تنها چیزی که نوشتم و اون لحظه تو ذهنم اومد کارهایی بود که نگران انجامش بودم و باید تو روز انجام می دادم سه صفحه هم نشد دقیقا نمی دونم باید چی بنویسم ؟میشه بگین این کار چه نتیجه ای داره؟
-
سلام heaven عزیز
دقیقا همون چیزی که تو ذهنت بود رو باید مینوشتی آفرین ... هرچیزی که میاد تو ذهنت باید بنویسی یکی از شروطمون واسه شروع این کار بود که دنبال چرائی این روش نباشی دنبال نتیجه نباش
اما چند صفحه نوشتی ؟ چرا 3 صفحه ننوشتی ؟
دقیقا چی بنویسی ؟؟؟؟ سوال خوبی شاید باشه ما دنبال این نیستیم دقیقا چی بنویسیم دنبال این هستیم که ذهنمون رو تخلیه کنیم درگیریهای فکری مون رو بنویسیم میخوایم خودمون رو راحت کنیم
ببین یکی از دلایلی که میگن صفحات صبحگاهی (که باید صبح دقیقا پس از بیدار شدن نوشته بشه) اینکه که ما وقتی تازه از خواب بیدار میشیم هنوز به اون هوشیاری کامل نرسیدیم و هرچی که مینویسیم در حقیقت توسط ضمیر نا خودآگاه ما هست ببین این نوشتن ها نه ثبت خاطرات روزانه هست نه دفتر انجام کارهای روزانه ممکنه که تو اتفاقاتی که واست افتاده اون وقت صبح یادت بیاد از کودکیت به فکرت برسه که از چی خوشحال میشدی از چی ناراحت الان از کی ناراحتی از کی یا از چی خوشحال دوست داشتی چی میشد دوست نداشتی چی میشد اهدافت را بنویسی ولی اینها فقط چیزهائی که توسط ضمیر ناخودآگاه تو در اون لحظه صبح به ذهنت میرسه ازت خواهش میکنم حتما 3 صفحه رو بنویس نمیدونم هر چی که به فکرت میرسه میخوای از بد خوابی شب گذشته بنویس میخوای از سر درد کمر درد دل درد از حس های خوب یا بدت هرچی که تو ذهنت اومد بنویس باز میگم فقط سانسور نکن میخوای فحش بدی میخوای قربون صدقه بری میخوای غر بزنی میخوای خدا رو شکر کنی میخوای از خدا شکایت کنی به خاطر شرایطت هرچی اومد بنویس
سوالی بود در خدمتم
- - - Updated - - -
راستی میتونم بپرسم که چه ساعتی صفحات صبحگاهیت رو نوشتی ؟
-
سلام هیون جان
مرسی عزیزم که تاپیکهای منو خوندی. دختر خوب تو توان سازگاری بسیار بالایی داری که همینطور که خودتم گفتی من ندارم! من الان یک صدم این کارایی که شوهر تو کرده را سرم نداده بنده خدا ولی باور کن یک بلایی سرم اومد 20 روز عین آدم نخوابیدم بعدشم ناپو یک دعوایی کرد پا شدم رفتم دکتر دارو گرفتم تا آروم بشم! برای همینه می گم می تونی بهم کمک کنی عزیزم.
در مورد احساس... ببین تو اون روز از صبح کار کرده بودی و دکور عوض کرده بودی یک موفقیتی داشتی که خوشحالت می کرد. اما گفتی من این کار را کردم اما هیچی خوشحالم نمی کنه. یا اونشب دعوا کرده بوده به اون وضع بعد به جای اینکه خشمگین باشی نگران این بودی که دوستت نداشته باشه! والا در چنین شرایطی من شخصاً دلم می خواد سر به تن طرفم نباشه!!!! چه دوست داشتنی آخه! برای ایناست که فکر می کنم شاید توی یک موقعیت خاص تو دقیق نمی دونی احساست چی هست. مثلاً من اگر حسودی کنم نسبت به یک موضوعی رفتارم فرق می کنه با وقتی که خسته هستم یا از دست همسرم دلخورم... و واییییی که واقعا این خانواده برادر شوهرت عین خونواده عموی ما هستن هر وقت می اومدن خونه ما ما بعدش شر داشتیم! همسرت هم یا نسبت به اینا یا حس حسادت داره یا حس رقابت! همین که تو گفتی این پشت فرمون می شینه اون توی ذهن خودش شنیده ای بی عرضه ! می بینی شرایط اونا رو و شرایط ما رو! ببین خیلی ظریف هستا اما به خدا واقعی هست! من مامانم به زن عموم حسودس می کرد زن عموم به مامانم. بابام به عموم و عموم به بابام! یک اوضاع افتضاحی مخصوصا من نمی دونم از این دوتا برادر کدومش.ن عزیز دردونه مادر و پدر شوهرت بودن! حالا یک فکری روش بکن شاید بشه ریشه این دعواها را اینجوری پیدا کرد. :72: