-
خدا روشکر زندگی موفق نمیگم که کار نکن یا پیشرفت نکن! ولی از این پیشرفتت چیزی به شوهرت نگو! ترجیحا یه خورده هم سیاه نمایی کن و در بعضی مواقع بگو کم آوردی و ازش کمک بگیر(مشاوره کاری)بعد در نهایت طوری ظاهرسازی کن انگار به خاطر راهنمایی اون موفق شدی! بخدا قول میدم نتیجه میده!
-
سلام عزیزم
چه خبر؟اوضاع رو به راهه؟خانوادت اومدن و رفتن؟
خودت حالت چطوره؟
-
سلام
ممنونم ریحان جان بله خانوادم اومدن و رفتند
تو این مدت اتفاقات زیادی افتاد
یکی از کارمنداش از دست من ناراحت بود چون به خاطر کم کاریش خیلی از مشتری ها رو می پروند من به همسرم گفته بودم این وضعیت رو و فکر میکنم همسرم موقع تذکر دادن اسم من رو هم آورده بود
چون متوجه شدم ایشون از من ناراحته
من به اشتباه بدون اطلاع همسرم البته ناچار بودم از یکی از مدارک شرکت ایشون استفاده کردم و کارمندش سریع زنگ زده بود بهش گفته بود .همسرم هم زنگ زد با لجن خیلی تند و عصبانی فریاد می کشید که حق نداری دیگه پاتو توی اون شرکت بذاری .... دزد و..... خیلی چیزای دیگه که اصلا خوشایند نبود من سکوت کردم و گفتم میخواستم بهت اطلاع بدم اما موبایلت رو جواب ندادی و ...یکبار معذرت خواستم و وقتی فریادهاش بیشتر شد ناخوداگاه گریم گرفت دستام میلرزید
خودش احساس می کنم شرمنده شده بود از عکس العمل تندش صبح روز بعدش زنگ زد گفت پولی که بهت قرض داده بودم رو میخوام من گفت مگه پول قرض دادی گفت آره رفتم چک کردم دیدم به حسابم نیومده اون هم گفت چک می کنم بعد زنگ زد .و گفت که به حساب خودش برگشته و گفت اگه خواستی با دخترمون با برادرم آخر هفته برای تعطیلات بیایین اینجا
منم گفتم ببینم چی میشه و با لحن سرد و ناراحتی صحبت کردم
چون خیلی ناراحت بودم وقتی عصبانی میشه اصلا به خودش مسلط نیست
خیلی بد صحبت میکنه یه بار دیگه هم دیشب زنگ زد و گفت و احوالپرسی کرد و با دخترمون صحبت کرد
-
سلام عزیزم.دلمون برات تنگ شده بود.
ببین عزیزم هر آدمی ممکنه عصبانی بشه.حتی زمانی که رابطش با خانمش خوبه.میخواستم بگم هر عصبانیتی رو نذار به حساب همون مسائل قبلی.اونم مثل هر آدم دیگه ای گاهی خوبه گاهی هم عصبانی.درضمن بازم دعواتون سر مسائل کاری بود.مگه قرار نبود فعلا ارتباط کاری نداشته باشین.اصلا لزومی هم نداشت فعلا درمورد اون همکارتون بهش بگی.بازم داری دخالت میکنی.اصلا بذار ضرر کنه.حالام دست دخترتو بگیر و با روی خوش آخر هفته برین پیشش.یه هدیه هم براش بگیر به پاس همه تلاشاش و بخاطر عید.
به صبرت و تلاشت ادامه بده.منتظر خبرای خوش ترت هستیم
-
مسئله دیگه ای که ناراحتم کرده اینه که یکی از کارمندای سابقم منو دید و بهم گفت میخواستم به همسرت زنگ بزنم بگم این چه کاریه داری می کنی با زندگیت
گفت آمارش تو کل خیابون ... پیچیده همه کاسبا میگن آقای ... چقدر تغییر کرده چی کار داره می کنه هر روز با یه خانومه با دوستش که مربی باشگاه بود دنبال دخترای دبیرستانی میرفتن گفت آخرین بار خودم دو ماه پیش دستش رو تو دست یه خانوم پایین شرکت ساعتن 11 شب دیدم که داشتند سوار ماشین میشدند
اینا رو گفت و دنیا رو سرم خراب شد تازه داشتم فراموش می کردم البته فراموش که نمیشه کرد اما به این مسادل فکر نمی کردم اما همه چی دوباره اومد جلوی چشام حالم بد شده بود و احساس می کردم سنگینی آسمون رو شونه های منه
برای اولین بار احساس کردم می تونم دوسش نداشته باشم
وقتی فهمیدم حتی کاسبای محل دیدنش خیلی ناراحت شدم و از همه چی بدم اومد
- -
البته با خودم گفتم شاید اینا مال خیلی وقت پیشه اما گفت آخرین بار اردیبهشت دیدتش
یعنی الان هم اینطور هست یا خیر
نمی دونستم به روی شوهرم بزنم یا نه همه مشخصه هایی که اون آقا می گفت درست بود البته اون آقا 6 سال از من کوچیکتره یعنی فکر نکنید که ...
اما الان که چند روز گذشته نمی خوام به روش بزنم یه کم آرومتر شدم
دیگه هم به هیچ کدوم از مسائل کاری همسرم کاری ندارم
وقتی تصور می کنم شوهر 33 سالم با دخترای دبیرستانی دوست مییشده یاا پیشنهاد می داده و ....
اصلا نمی خوام بهش نگاه کنم ازش بدم می یاد یه لحظه .... نمی خوام دوست ندارم دیگه بغلش کنم
-
فقط همینو میدونم که از وقتی اینا رو شنیدم به همسرم زنگ نزدم . اس ام اس ندادم حتی حالشو بپرسم و حتی نمیدونم وقتی باهاش روبرو شم چه عکس العملی باید داشته باشم
میشه لطفا راهنمایی کنید ؟
-
من واقعا فکر می کنم که باید یک جوری بفهمه که خطاهایش آبرویی برایش نگذاشته
شاید اینطوری به خودش بیاید
متاسفانه کارشناسان تالار هر جا که باید باشند، نیستند و من هم چون کارشناس نیستم می ترسم راه حلی بدهم که اشتباه باشه
ولی مطمئنم که این روشی که خودت و زدی به بی خیالی و اونم هر کاری دوست داره می کنه اشتباهه
حداقل اگه قرار بود نتیجه بده توی این چند ماه باید می داد.نه؟
-
شب نیلوفری عزیز
خودم هم همین نظر رو دارم من چند ماه از تمرکز روی شوهرم اومدم بیرون رو خودم کار کردم تو این مدت یه کم روابطش با من بهتر شد اما با کوچکترین مشکلی به خودش اجازه میده که هر طور دوست داره با من حرف بزنه و انگار نه انگار که خیانتی کرده و همه چی رو گردن من انداخته الانم که تو این شهر نیست ... از کجا معلوم سرش یه جای دیگه گرم نیست ؟
حالم ازین زندگی به هم میخوره
دوستان چه طوری میتونیم از حضور کارشناسای سایت استفاده کنیم تو این تاپیک ؟
-
نمیدونم چی بگم نمیشه تو هم بری پیشش؟ شهری که الان اونجاست! شاید اینکه تو اونجا نیستی اینطوری میکنه
-
ماهناز عزیز امکان این که تو اون شهر دائما کنار هم باشیم نیستچون هم خودش نمی خواد . (سری قبل که اونجا بودیم با وجود اصرار همه یعنی مادر شوهر و خواهر شوهر و ... باز هم شوهرم میگفت سه روز بسه برگردید تهران تا اینکه مادرشوهرم خیلی اصرار کرد که دلش برای نوه اش یعنی دخترمون تنگ میشه و شوهرم به زور قبول کرد که 6 روز بمونیم . )
من هم با کار جدید و گرفتاری های اول کار ، امکان اینکه اینجا رو ول کنم ندارم
ماهناز جان کدومو می گی ؟