RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
maryam1363 عزیزم
توجهت رو به پستهای 4 و 7 و 12 یک بار دیگه جلب میکنم.
البته بسیار خوشحالم که تلاشتم کردی و لااقل در آینده ناراحت نمیشی که شاید اگه فلان کارو میکردم نتیجه میداد.
در رابطه با اینکه میگن:
زن بعد از تورو خوشبخت میکنم....
اصلا ناراحت این چیزا نباش..اصلا هم از این خبرا نیست...اگرم بتونه یکی دیگرو خوشبخت کنه که ایشاالله خوشبخت بشن ولی تو چرا امکان بدبخت شدن رو داشته باشی؟؟؟
به هرحال شما خودت بهتر میتونی مسائل رو حل و فصل کنی چون در اون شرایط هستی و کسی دیگه ای جای شما نیست.
امیدوارم عاقلانه ترین و بهترین راه رو انتخاب کنی و خوشبخت باشی
باتشکر
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
مریم جون عزیزم من تاپیک قبلیت رو دنبای میکردم واما این تاپیکت رو امروز خوندم .برات ناراحت شدم عزیزم .ولی اصلا نگران نباش .خدا خیلی بزرگه ، توکل کن به خدا ،اگر واقعا این زندگی به صلاح شما باشه به هم گره میخورید و اگر به صلاح نباشه خدایی نکرده جدا میشید ...پس فقط توکل کن به خدا .
همسرت عصبانیه و توی عصبانیت خیلی حرف ها رو میزنه ، اصلا جدیشون نگیر.اون با زدن این حرفایی که میرم با کس دیگه ای ازدواج میکنم که خوشبختش کنم و ...فقط میخواد تورو اذیت کنه تا تو بیشتر قدرش رو بدونی ...به نظرم توی عصبانیت و دعوا خیلی ناراحت میشه و بعدش میخواد با این حرف ها بهت بگه که من خیلی خوبم ولی تو قدرمو نمیدونی تا تو هم دلت بسوزه و از این دعوا و حرفات و کارات پشیمونت کنه .مردا خیلی این طوری هستن .
عزیزم ببین دلت چی بهت میگه؟ من میدونم دلت با این زندگیه ، خودت میدونی که خیلی اشتباهات رو داشتی و اگر اون اشتباهات رو انجام نداده بودی زندگیت این طور نمیشد و خودت رو هم یک جاهایی مقصر میدونی .اگر شما خیلی خوب بودی و همه اشتباهات از روز اول فقط مال همسرت بود الان دلت با این زندگی نبود .
توی یک دوره از زندگی من هم همین مشکلات رو داشتم . من هم با یک سری اشتباهات( لج و لجبازی هایی که با همسرم داشتیم و بی مهارتی اول زندگی ) باعث شده بودم که اون با من این رفتار ها رو داشته باشه .من با التماس به زندگیم برگشتم .همسر منم اولش خیلی میگفت این زندگی دیگه به درد نمیخوره .دیگه نمیشه ...ولی من اصرار داشتم که من درستش میکنم (چون میدونستم همسرم خوبه و یک سری رفتارای من باعث شده بود اون از بد هم بدتر شه ونه اینکه من فقط مقصر بودم ولی قلق همسر من اون رفتارا نبوده)
هرچی میگفتم با هم میسازیم تو هم کمک کن ، میگفت نه من به این زندگی امید ندارم و هیچ تلاشی نمیکنم ...منم قبول کردم و گفتم باشه من میسازمش .همسرم هم گفت شرط من اینه که هرچی من میگم باید بگی چشم و رو حرف من اصلا حرف نزنی .منم قبول کردم .ولی نمیدونستم که با همین چشم گفتن افسار زندگی کلا به دست منه .و بعدا بهش رسیدم .
فقط هم به این دلیل میگفت من کمکی نمیکنم که 2 روز دیگه اگه دعوا شد من نگم تو هم مقصر بودی ، باید به امید اینکه همه تلاش ها از ظرف من باشه میرفتم جلو .ولی من رفتم و موفق هم شدم .درسته که اولش تحقر شدم و خیلی ها میگفتن با اون تحقیر ها و التماس ها دیگه زندگی ارزش نداره ولی داشت واقعا هم داشت .ولی من از جون و دل مایه گذاشتم .کلا تغییر کردم و الان خیلی خوشحالم .چون با تغییر رفتارای من همسرم هم تغییر کرد .
عزیزم باید صبر کنی .بزار یکم آرومتر شی بعدا تصمیم بگیر .اصلا الان هیچ تصمیم نگیر .زندگیت درست میشه ولی باید تلاش کنی .قدم اولش صبره .بزار همه چی از تب و تاب بیفته .خدا رو شکر که همسرت هم پشیمونه و اونم میخواد که ازدواج سر بگیره .این خیلی بهت کمک میکنه .ولی الان که اونم زنگ زده تو دیگه تصمیمت رو عوض نکن .
به خاطر یک سری مسائل مالی و مادر شوهر و بی مهارتی شما دو نفر زندگیتون الان به اینجا رسیده .یک روز دیگه این مشکلات نیست .
اگر همسرت تماس گرفت بگو به خاطر مسائل اخیر خیلی نگرانم باید یکم تنها باشم تا بیشتر فکر کنم .تا اونم یکم 2 دل شه که تو به این زندگی برمیگردی یا نه .ولی اصلا نگو که به جدایی فکر میکنی چون 2باره لجبازی رو شروع میکنه .اصلا هم نگو که برمیگردم که با خودش فکر کنه تو با وجود این تحقیرها هنوز هیچیت نیست .کاملا در حالت 2 دلی بزارش تا بیشتر به سمتت جذب شه .
حتما برات دعا میکنم و آرزوی خوشبختی برات دارم .
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
تمنا جان خیلی ممنونم از پستی که برام زدی. ولی ای کاش جای من بودی، هرطور شده با خودش راه میام و تا دم مردنم تلاش میکنم که زندگیم خوب شه، ولی اصلا نمیدونم با مادرش چیکار کنم،باور کن این جمله رو که نوشتم تنم لرزید، اولا که اصلا و ابدا دست بردار پسرش نیست و حتما باید توی یه ساختمون با فاصله 10 پله با هم باشن، در ثانی پسرش این قابلیت رو نداره که چارچوب زندگیش رو روشن کنه و همه خونواده ش تا عمق همه ماجراها رو خبر دارن،سوما اینکه اصلا نباید مادرش به خودش اجازه بده راجع به همه گذشته و حال و پول و پدر مادر و....... اظهار نظر کنه، اونم نه اظهار نظر بلکه دعواااااا .آخه باید بفهمم چندتا شوهر دارم یا نه؟ چهارم اینکه این خانم با همه دعوا کرده از خواهر و برادر بگیر تا جاری و خواهرشوهر و همسایه و مادر دامادشون، به نظرتون من تافته جدا بافته میشم توی یه ساختمون اونم در دراز مدت؟؟
نکته بعدی هم اینه که همسرم از خداشه که بریم توافقی جداشیم همه ی این دست دست کردنشم خودش میگه برای اینه که اگه بره دنبال کاراش خیلی روندش طولانی میشه.
من الانم میگم خیلی اشتباه کردم ولی نباید این خونواده سر ههههههر مسئله ای برن سراغ شخم زدن گذشته و تحقیر کردن ومسخره کردن پدر مادرم که:324: باید قدم مثبت بردارن به جلو نه هربار اینجوری آبروی ما رو دم عروسی ببرن. اونشب مادش صد دفعه گفت نمیخوایم زور که نیست، خوب پسرشم سو استفاده میکنه، حالا نوبت پسرش میشد پدرم رو مسخره میکرد مادرشم ادامه میداد و میخندید . ازش متنفرم. برن کس دیگه ای رو خوشبخت کنن.اشتباه زیاد کردم ولی تاوانش این نیست که یه عمر اونا هر شب منو بندازن بیرون خونه:302:
خیلی عصبانی هستم معذرت میخوام.
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
سلام عزیزم با اینکه ندیدمت اما خیلی دوست دارم:43:
مریم خانوادت چی می گن؟ حرف اونا مهمه....زود تصمیم نگیر الان...ببین عمر ادم مهمه دوستم نداریم همش به انتظار بگذره...اما یه کم صبر کن...بذار تکلیف روشن کردن از طرف اونا باشه...بعدا پشیمون نشی که ایکاش جدا نمی شدم....ببین یه ادمی هست میگه فقط طلاق اما تو دو دل هستی...بذار اونا بیان سراغت...آیه نازل نشده که فردا برین زیر یه سقف...فقط عروسی تو با سیاست عقب بنداز...یا بگو با شرایط پیش اومده فعلا صلاح نیست بریم....اما واسه طلاق اقدام نکن یه کم بیشتر تو وقت می خوای
آخه قربونت برم هنوز به نتیجه نرسیدی...تو اون مدت هم اگه شوهرت زنگ زد که عادی نه رمانتیک باهاش حرف می زنی اما پیشقدم نشو واسه زنگ و اس ام اس های بعدی...یه کم خلوت کن دورتو.... با مادر شوهرت فکر کنم باید حرف بزنی... نه با داد و دعوا...ولی یه جوری بهش بفهمونی که نه خودش نه حتی پسرش اجازه ندارن توهین کنن اگر نه که به شدت مسیر جدایی و دنبال می کنی چون نه می خوای اعصاب خودت و خورد کنی نه اونارو....ببین من خودم یکی از اونایی بودم که می گفتم تا کی تحقیر اما به نظرم زور اخرت و بزن...خیلی جدی باید با خانواده شوهرت در درجه اول و بعد شوهرت حرف بزنی...حتی این حرف ها می تونه از دهان پدر و برادر هات زده بشه یا در حضور خانوادت بهشون بگی....ولی به نظرم تنها نرو...بذار بفهمن دختر صاحب داره هر چیزی و حق ندارن بگن.....اگه کوتاه اومدن که زود تاریخ عروسی و تعیین نکن بذار بگذره به مدت...اگرم نه که دیگه ..................
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
مرسی خانوم.لطف دارین منم شما رو دوست دارم:46:
میدونی مسئله چیه مریم جان؟ اینکه من نامزدم،اگه عروسی کرده بودم همه این راه ها رو میرفتم و به قول خودت همه زورم رو میزدم، اما الان فکر میکنم جدا شم بهتره تا توی اون زندگی مجبور به خوردن قرص اعصاب بشم. وتازه اوضاعم خیلی هم خیت تر بشه.
سوالی که پرسیدی راجع به نظر خونواده م : همشون یه صدا و با اطمینان میگن بیا بیرون از این زندگی. نه تنها خونواده م بلکه تمام اونهایی که به نحوی این خونواده رو میشناسن میگن خلاص کن خودتو.
توی تحقیقات قبل عقد هم همه از مادرش بد گفتن ولی از پسرش تعریف کردن، منم به پسرش اعتماد کردم و جواب دادم ولی نمیدونستم این بامبول رو سرم در میارن. پدرم میگه یا ما یا شوهرت،رفتی اونجا دیگه حق نداری برگردی و شکایتی ازشون بکنی چون خودشون دارن به همه زبونی بهت میفهمونن که چه زندگی در انتظارته.
آره درست میگی دو دلم فقط به یه دلیل: همسرم رو دوست دارم.همیییین. ولی آیا میتونم با دوست داشتن یه طرفه برای 20 سال آینده اون زندگی تصمیم بگیرم؟ نه متاسفانه. فعلا دروغ گفتم که مهریه م رو دنبال میکنم اونم خیالش راحته که پس توافقی تمومش میکنه، اگه بدونه هنوز اقدامی نکردم به شدت قاطی میکنه.:163:
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
سلام مریم جان
از اتفاقات پیش اومده واقعا ناراحت شدم........
اولا که به هیچ عنوان کوتاه نیا و محکم باش
ببین مریم تو باید تا میتونی اعتماد به نفست رو بدست بیاری و نذاری حرفای یه خانم با طرز فکر قدیمی تو رو و زندگیتو از پا در بیاره هر حرفی می زنه به خاطر فرهنگ پایینشه................
ببین به نظر من اینقدر سفت زندگیتو چسبیدی که دیگه داره..........
رهاش کن مریم نمی گم طلاق بگیر و یا برگرد به زندگیت می گم رهاش کن
ببین دوست داشتن زوری نیست تو اینقدر به همسرت چسبیده بودی که فکر می کرد الان چه خبره
و از الان هم نمی خواد تنهایی تلاش کنی فقط رهاش کن
بشین نگاه کن ببین اون چی کار می کنه
به هرحال یا باهات ادامه می ده و یا اینکه تمومش می کنه
الان وقتشه که مریم بشه ناز و شوهرش اگه خواست و تصمیمشو گرفت بشه نیاز........... و این مسئله هم نباید با التماس باشه
در ضمن
گاهی وقتا خدا بعضی از سختی ها رو می ذاره تو زندگی آدم که بعدش می فهمی که در پسش چه آرامشی قراره بهت بده
شاید اصلا خدا دوستت داره و می خواد تو رو از اشتباهی که در انتخابت بود در بیاره بیرون
از خدا بخواه هر چی به صلاحته برات بشه
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
مگه نگفته بود که بیا برگرد به زندگی؟؟؟؟
از اینکه تو اقدام نکردی قاطی می کنه؟؟ واسه مهریه؟؟؟
ببین مریم من روحیات خودم و می گم نمی گم این کارم درسته یا غلط...من فقط چیزی و می گم که فکر می کنم اگه یه همچین موردی برام پیش بیاد اینجوری برخورد می کنم...انتخابش با خودته اما من اگه به این نتیجه می رسیدم که باید جدا بشم دیگه پی مهریه رو نمی گرفتم...مینداختمش بیرون...دیگه اونو به خودم واسه مهریه و این داستانا آویزون نمی کردم...می گی شهرمون کوچیکه نمی دونم شاید بعدا بگن دختره واسه مهریه اومده بود... می گم نظر من کارشناسی نیست...شاید تو روحیه کسی این جنگیدن باشه ..بره دادگاه همه جور حرف بشنوه و همه جوره از خودش دفاع کنه...در من نیست...اگر می تونی 6 ماه یکسال تو دادگاه ها بری و بیای برو دنبال مهریه اگه این جنگیدن تو وجودت هست برو دنبالش وگرنه جز فرسایش روح و رفتن دل و دین با دیدن شوهرت هیچی عایدت نمی شه... بستگی به خودت داره یه وقت انقدر متنفری که می خوای یه جوری انتقام بگیری..یه وقت فقط می خوای خودت و نجات بدی ..انتخابا تو هر شرایطی متفاوته
همه این داستان ها رو گفتم که بذاری زمان بگذره صبر کنی خودشون اقدام کنن اگر تو این زمان بازم دیدی دیگه به درد هم نمی خورین یک بار برای همیشه کارو تموم کن...
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
درود بر دوستان عزیز بخصوص بانو maryam1363
اولندش: خداوکیلی کارت خیلی درسته یعنی واقعا من یکی چشام داره ار حدقه بیرون میاد هرچی جلوتر میرم اینقدر صبوری اینقدر با درایت رفتار کردی و اینقدر شخصیت محکمی داری والله تعداد بانوانی که من با این شخصیت محکم و قوی توی زندگیم دیدم فکر نکنم 10 تا هم روی هم رفته بشن :104:
دومندش: اونجوری هم که فکر میکنی طلاق و جدایی چیز بدی نیست ولی بدون تا سالهای متمادی باهات میونه خاطراتش و اینکه فکر کنی بزودی از ذهنت پاک میشه خیال باطله.سعی هم نکن بخودت فشار بیاری که فراموشش کنی.خیلی طول میکشه تا بتونی خودت رو پیدا کنی خیلی وقتا بخودت میگی مگه من چی کم داشتم خوشگل بودم خانواده دار بودم بساز بودم خوش اخلاق بودم و خیلی چیزای دیگه چرا ترکم کردش چرا رفتش چرا نخواست باهام زندگی کنه و از این جور حرفا.باکسی هم ازدواج کنی همش خودتو باهاش مقایسه میکنی و خودت رو عذاب میدی اینا هست فکر نکن روی هوا اینارو میگم نه دیدم و با تمام وجود این احساسات رو لمس کردم پس بدون اینا در انتظارته.و توی جامعه به چشم یه طعمه بهت نیگا کنن و از این جور چیزا.اینا مشکلاته بعد طلاقه
ولی شما خیلی خوش شانسی چون خانوادت پشته سرته مثل کوه ازت مراقبت میکنه بانوان زیادی نیستن مثل شا اینقدر خوش شانس باشن.خوندات میدونن همه تلاشتو کردی پس مطمئنا بهت بیشتر توجه میکنن تا کمبودی رو حس نکنی.
بخودت مربوطه ولی تا قرون آخرش رو بگیر مهریت رو .از این حرفت اصلا خوشم نیومد که جونم بیشتر ارزش داره و مهریه و پول چیه.اصلا این حرفو بریز دور به این پول نیاز داری حقته پس حقتو بگیر.
اگه واقعا تصمیمت رو گرفتی بنظرم یکسر برین توی مقالات کلوب بخش افرادی که طلاق گرفتن تجربیات خوبی رو میتونی براحتی بدست بیاری.
سومندش: میدونم من یه مرد هستم و جای شما نیستم حتی تصورش هم برام مشکله که یه نفر اینجوری باهاش برخورد بشه هرچند اشتباه کرده باشه.ولی یه خواهش دارم ازت بازم تلاشت رو کن یکم دیگه صبر کن بهش وقت بده اگه واقعا دلت با زندگیت هست و دوسش داری اگه نخواست برگرده که هیچی.اگه برگشت ولی ازدواجت رو عقب بنداز و براش شرط بزار البته فکر کنم من پله پله برین جلو بهتره اول تمرکز رو بزارین روی شوهرتون نه مادرش
اینم جمله آخر کخ مخصوص خودمه:کسی اذیتت کرد یا ناراحتت کرد خودتو اذیت نکن اعصابت رو خورد نکن وقتت رو هدر نده بهش فکر کنی.چون ارزشش رو نداره و از اون مهمتر اینه که واقعا ارزش خودت و وقتت چقدره که بخوای به خاطر یه همچین افرادی هدرش بدی:72:
واست دعا میکنم ایشالله هرچی خیره همون بشه.:323: درضمن اوستا کریم خیلی دوست داره بخدا عاشق دلای شکسته هستش.به فرمایش امام صادق: هر بلایی سر دیگران بیاری نمیمیری تا همون بلا سرت بیاد:104: به این جمله رسیدم خودم واقعا میگم.پس مطمئن باش یه روزی خدا خودش جواب اینکاراشونو میده بسپرشون به خدا و زندگیت رو دوباره شروع کن چون واقعا میگم لیاقت یه زندگی خوب و ایده ال رو دارین چون شخصیت بسیار محکم و قوی دارین درود بر شما بانو:104:
شاد و سربلند و پیروز باشی در پناه ایزد منان بدورد :72:
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
مریم جان و خاله قزی ممنونم از این همه لطفتون:72:
خوب همسرم گفت من اصلا اقدام نمیکنم چون روندش طولانی میشه ،پس یا برگرد به این زندگی(که از نظر خودش زندگیه:311:) یا برو مهریه ت رو اجراییه بزن روش که من بدمش و جدا شیم. خوب من گفتم با این شرایط برنمیگردم و برای اینکه فعلا از سرم بازش کنم گفتم دنبال کار مهریه م رو میگیرم(چون حتما میدونین حکم مهریه من صادر شده و فقط مونده اجراییه بخوره روش که کمتر از یک ماه هم طول میکشه اینکار) و خوب حالا فکر کرده که واقعا رفتم دنبالش واسه همینه میگم اگه بفهمه نرفتم قاطی میکنه.
خاله قزی مرسی.راستش خودم فکر میکنم با مریم یه سال پیش آسمون تا زمین فاصله گرفتم،واقعا محکم تر شدم. از اینکه گفتی بسپرشون به خدا،یاد اون خانومی افتادم که قبل من رفته بودن خواستگاریش و در کمال نامردی بعد آزمایش و خواستگار رسمی و فهمیدن همه فامیل دختره بیخیالش شدن و راحت بهش گفته بودن نمیخوایم!!!!! اون دختره یه روز بهم گفت خدا کنه هیچوقت شوهرت سامانش سر نگیره و همیشه آواره باشه که اونجوری با آبروی من بازی کرد.نفرین اون دختره باعث شد منم بسوزم حالا سر یه مشت اشتباهاتی که در گذشته از سمت هر دو خانواده سر زده داره این زندگی رو هم نابود میکنه.البته یه نکته رو بگم : ما خوشی نزده بود زیر دلمون که 4 ماه بعد عقد مهریه رو اجرا بذاریم. شورشو درآورده بود فکر میکرد من رو از توی جوب خیابونا پیدا کرده و منت سرم گذاشته گرفتتم.پس استارت این دعواهارم خودشون زدن، ما اگه اشتباهی هم کردیم بعد اون 4 ماه بود.ولی خوب نمیخوان حلش کنن بدترش میکنن.بره به سلامت، اگه برای اون قحطی نیست.........
من اگه تا حالام دست و پا زدم به خاطر اون نبوده به خاطر وظیفه م بوده،من توی عقدنامه تمرین امضا که نکردم،تعهد دادم که متعهد باشم به این زندگی پس اگه زیادی هم تلاش کردم وظیفه م بوده و وجدانم آسوده س که مثل بعضی دخترا با اولین تشر فرار نکردم. اونم وظیفه داشت تلاش کنه و نکرد متاسفانه،میخواد برای کس دیگه ای تلاش کنه، خوب بهتره دیگه منم قدر خوم رو بدونم،اون همین الانم مطمئنه که من میتونم یه ازدواج عالی بکنم.
ببخشید طولانی شد،دلم که میگیره دوست دارم دو ساعت یه ریز حرف بزنم:163:
RE: تلاش برای ساختن زندگیم بدون همکاری همسرم
مریم جان بازنده اصلی اونه مطمئن باش
اون یه نامزدی ناموفقم داشته
اگه حرف و حدیثی هم بخواد بعدش باشه همه اونو مقصر می دونند