RE: اشعار گلچین : سری سوم
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن هیچ انسانی انسان
دیگر را خوار نمیشمارد
زمین از عشق و دوستی سرشار است
و صلح و آرامش، گذرگاههایش را میآراید.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
همهگان راه گرامیِ آزادی را میشناسند
حسد جان را نمیگزد
و طمع روزگار را بر ما سیاه نمیکند.
من در رویای خود دنیایی را میبینم که در آن
سیاه یا سفید
ــ از هر نژادی که هستی ــ
از نعمتهای گسترهی زمین سهم میبرد.
هر انسانی آزاد است
شوربختی از شرم سر به زیر میافکند
و شادی همچون مرواریدی گران قیمت
نیازهای تمامیِ بشریت را برمیآورد.
چنین است دنیای رویای من!!
-------------------------------------------------------
لنگستن هیوز - ترجمه : احمد شاملو
RE: اشعار گلچین : سری سوم
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد ای خاطرات کودکی
برسوار اسبهای چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند اموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
باوجود سوزو سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
همکلاسی های درد و رنج وکار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد ان آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام وهم یادت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
RE: اشعار گلچین : سری سوم
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی، همت كن و بگو ماهی ها، حوضشان بی آب است
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید، عكس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود.
ماهیان می گفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست.
ظهر دم كرده تابستان بود،
پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید، آمد او را به هوام برد كه برد.
RE: اشعار گلچین : سری سوم
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوســت .......... بـگـشـای لـب که قـنـد فراوانم آرزوست
أی آفـتـاب حـسـن بـرون آ دمـی ز ابــر .......... کان چهرهء مـشـعـشـع تـابـانـم آرزوست
گـفـتـی ز ناز ، بـیـش مرنجان مرا بـرو .......... آن گـفـتـنـت کـه بیش مرنجانم آرزوست
والـلـه کـه شهر بی تو مرا حبس میشود .......... آوارگـی بـه کــوه و بــیـابـانـم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گـرفت .......... شـیـر خـدا و رسـتـم دسـتـانـم آرزوست
جانم مـلول گـشـت ز فـرعـون و ظلم او .......... آن نور روی موسی عـمـرانـم آرزوست
زین خلق پُـرشـکـایـت گـریان شدم ملول .......... آن های وهوی ونعرهء مستانم آرزوست
گـویـا تـرم ز بـلـبـل و اما ز رشـک عـام .......... مُـهـرسـت بر دهانم و افـغـانـم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گِـردشـهـر .......... کـز دیـو و دد ملولم و انـسـانـم آرزوست
گـفـتـنـد یافـت می نـشـود جُـسـتـه ایم ما ........... گفت آنکه یافت می نشود ، آنم آرزوست
بنمای شـمس مفخر تـبـریـز روز شـرق .......... من هـدهـدم حضور سـلـیـمانم آرزوست
RE: اشعار گلچین : سری سوم
[align=justify]عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت..............که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش...............هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارندچه هشیاروچه مست.........همه جاخانه عشق است چه مسجدچه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکدهها..............مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل ................تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس..............پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی..............یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت[/align]
RE: اشعار گلچین : سری سوم
این شعر کاندیدای شعر برگزیده سال ۲۰۰۵ شده. توسط یک کودک آفریقایی نوشته شده که در همان سال در سازمان ملل خوانده شد و استدلال شگفت انگیز داره
وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم، وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم،
وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم… و تو، آدم سفید، وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی
بزرگ میشی، سفیدی، وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای، وقتی می ترسی، زردی، وقتی
مریض میشی، سبزی، و وقتی می میری، خاکستری ای… و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟
RE: اشعار گلچین : سری سوم
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
سهراب سپهری
RE: اشعار گلچین : سری سوم
اینجا همه هر لحظه می پرسند:
حالت چطور است؟
اما کسی یک بار از من نپرسید:
بالت . . .
قيصر امين پور
RE: اشعار گلچین : سری سوم
هم موسم بهار طرب خیز بگذرد
هم فصل ناملایم پاییز بگذرد
گر نا ملایمی به تو رو کرد از قـضا
خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد
عباس فرات
RE: اشعار گلچین : سری سوم
چرا گرفته دلت مثل انکه تنهایی؟
- چقدرهم تنها !
-خیال می کنم دچار ان رگ پنهان رنگ ها هستی
-دچار یعنی عاشق
و فکرکن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار ابی دریای بیکران باشد...