RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
واقعا چقدر باید سخت باشه، در یک محیطی باشی که همه چیز در جهت کمک و آرامش انسان باشد، ولی فرد با همه وجود بخواهد که خود را ناآرام سازد.
خیلی کم پیش می آید که یک مراجعی اینقدر خود را آسیب دهد و همه ورودی های خود را قفل کرده باشد.
blue sky عزیز
اینجا خبر از شوهرت نیست.
خودت هستی.
باید راهی بیابی که خودت باشی.
باید راهی بیابی که این ناآرام سازی را برای لحظاتی کنار بگذاری.
اگر اینجا نیز همه را دشمن خود بپنداری جز آنکه تو را تایید کند. در همین محیط مجازی هم نخواهی توانست تحمل کنی.
به نظرم روند این تاپیک رضایت بخش نیست.
چرا تمرین نمی کنی این همه پستهای کمک کننده مبنی بر آرامش سازی خودت را ...
چرا می گردی دنبال یک بحثی که فوران هیجانی کنی....
بس کن این مرثیه سرایی احساسی را
این تسکین های کوتاه مدت ، اعتیادهایی را به تو تحمیل می کند که دیگر نتوانی زندگی را به مجرای طبیعی برگردانی.
من خیلی افراد دیدم که مشکلاتی داشتند و طلاق هم گرفته اند. اما به این بحران تو دچار نشده اند.
اگر این چنین روند احساسی را پیش بگیری و ترک نکنی، چه بمانی چه بروی خودت را تخریب می کنی!!!!!!!1
تو وقتی از تاپیکت سود خواهی برد که بتوانی یاد بگیری که چه ماندی و چه رفتی آرام باشی.
تو ترس از رفتن همه وجودت را متلاشی کرده و از آن بدتر ترس از ماندن هم تو را داغون کرده است.
تو دو سر بازنده نیستی.... این را بفهم.
تو می توانی دوسر برنده باشی این را بیشتر بفهم...
لطفا مدتی پست نزن، و فقط مطالعه کن و تمرین...
این بیشتر به کارت می آید...
از ما گفتن...
بعدها که این تاپیک را بخوانی افسوس می خوری که چرا با این همه چراغ باز بیراهه می رفتی..:302:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سعی خودم رو می کنم آقای مدیر :82:
ضمن اینکه یکسری نقاط ضعفی که دارم و برخی رو شما بهش اشاره کردید، قبول دارم و خودم هم بهشون واقفم.
اما یه نکته، ما وقتی عزیزی رو از دست می دیم و لاجرم بخاکش می سپاریم، با اینکه می دونیم اون دیگه هیچ وقت برنمی گرده و چاره ای جز رها کردنش زیر خاک رو نداریم و باید به زندگی عادیمون برگردیم، با این حال موقع دفنش ناله و فغان می کنیم، تا مدتها شاید هروز و هرهفته سر خاکش می ریم. خلاصه که به یک باره دل نمی کنیم.
خوب منم دارم دل می کنم دیگه، اینها هم همون آه وفغانست دیگه...
یه نکته دیگه هم بگم و دیگه برم (اما قول نمی دم برای همیشه)، من اینجا کسی رو دشمن نمی دونم، فقط گاهی ناراحت می شم از بعضی اعضای حتی با تجربه که یه نسخه واحد رو برای همه و در همه شرایط می پیچند، در حالیکه به اندازه زندگی های موجود راه حل باید وجود داشته باشه، چون شخصیت و نیازهای افراد مثل اثرانگشتشان منحصر بفرده. در واقع یه چیزی مثل روش مدیریت اقتضایی که به اقتضای زمان و مکان و شرایط تصمیمهای متفاوتی گرفته می شه، مشاوره ها هم باید همین اصل درشون باشه. درسته دیگه؟
اما، فقط یه مطلب می مونه که برای من یه اصله؛ "هروقت ایران اسرائیل رو به رسمیت شناخت، من هم همسران دوم رو می شناسم."
در این مورد می تونید اسمش رو بذارید دشمنی یا هرچیز دیگه ای، من از موضعم تکون نمی خورم. :158:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
بلواسکای جون
پست آخر مدیر ، محشر هست ها
بیا تمام وقت و انرژی ات رو بذار روی همون پست
آرامش سازی برای خودت ، آرام کردن خودت، آرامش بخشیدن به خودت
خانومی مسلما به زمان احتیاج داری تا دل بکنی ... سبکتکین رو یادت هست ... قبل از طلاق خیلی آه و ناله کرد ولی وقتی به خودش اومد و روی خودش کار کرد ، موقع طلاق کاملا به خودش مسلط بود و با طلاق دقیقا زندگی جدیدی و خوبی را آغاز کرد
با اینکه زن و شوهر هر دو در زندگی 50-50 مقصر هستند ولی سبکتکین به اونجایی رسید که حتی در برابر تقصیر ها و اشتباهات شوهرش هم با بزرگواری و بخشش رفتار کرد و اوج آرامش رو برای خودش ایجاد کرد
حتی در برابر طعنه ها و رفتارهای نادرست همسرش ، کوچکترین رنجشی به خودش راه نداد
و خیلی زیبا از شوهرش با وجود تمام اشتباهات و خوبی هایش گذشت
بیا در این دوران دل کندن هدفت فقط بشی آرامش خودت
ببین مدیر گفت در هر دو مسیر "برد-برد" مال تو هست
الان آه و فغان و ناله رو بذار کنار ، بهت قول میدهم بعد از "برنده شدنت" خودم باهات در گریه و زاری همراهی ات می کنم
منتها الان وقت آبیاری احساسات غم انگیز نیست ، بذار به وقتش
این لینک ها رو بخون و بعدش شروع به تمرین کن
صرف خوندن مقاله ما نمی تونیم تغییر کنیم ، باید اون نکات رو بکار ببندیم
فراموش کن تا به خاطر بیاری
چگونه آرامش بیابیم
ارزیابی ما از وقایع چگونه است
برنده در زندگی
چگونه شاد شود اندرون غمگینم
بگذار بگذرد
ده راهکار برای کاهش ریسک طلاق
رسیدن به آرامش ذهنی
برای آزاد شدن
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
امان از این مریضها و خاطرات تلخ و شیرینی که با هم بجا می ذارن. موندم دعا کنم که تن هیچکس بیمار نشه یا بشه و طمع دوست داشته شدن رو بچشه!!!!
خلاصه که سرتون رو درد نیارم. چند وقت پیش به شدت سرما خوردم و ظاهرا که خیلی تو خواب ناله می کردم. بنده خدا شوهرم اصلا نتونسته بود بخوابه. بالاخره وقتی از خواب پاشدم، نصفه شبی به زور بردم دکتر و وقتی برگشتیم خونه تا صبح بالای سرم بود. پیشونیم را با پارچه نمناک خنک می کرد و قاشق قاشق کمپوت می ذاشت دهنم. جاتون خالی آب کمپوتها هم ریخت رو سر و بدن و پتوم که شستن پتو هم افتاد گردن شوهرم و واسه اینکه ناراحت نشم همون شبی شستش. تازه صبح زود هم قرار گذاشته بود که بره خونه باباش اینا که دیدم زنگ زد و گفت چون من مریضم نمی یاد.
الحق که مریضی خیلی خوش گذشت بهم. تازه فهمیدم که تو قلبش جا دارم :43:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
ممنون شب نم جون، زحمت کشیدی که این خاطره رو پیدا کردی و اینجا گذاشتی.
می دونی مشکل من مطیع بودن همسرم اط خانواده شه. کلا عقل و شعورش تو سر اونهاست و اونها براش تصمیم می گیرن که چه کنه...
بخدا یه زمانی قصد داشتم از ایران بریم. چون وقتی دیدم سالها تو این کشور زحمت کشیدم و همه جوونیم رو براشون کار کردم، بعد در اوج توانایی و تخصص یه دفعه حیثیتت رو هدف می گیرن، دیگه دلخوش نبودم به کار تو این کشور و از طرفی هم می دیدم که همسرم وقتی تنهاست و وقتی خانوادش سرشون جایی گرم میشه و یه مدت دست از سرش برمی دارن، روابطمون باهم خوب میشه. اما خوب شوهرم یه دلایلی اورد که دیدم راست میگه و نمی شه بریم.
بخدا وقتی اعلام کردند که تسهیلات فراهم می کنن برای کسی که داوطلبانه از تهران منتقل بشن، با اینکه از تولد تا حالا تو تهران بودم و به امکانات اینجا عادت کردم، باز از شوهرم خواستم که بریم ولی قبول نکرد و گفت تنها جایی که میام شهری که خواهرم اونجاست (منبع اصلی تولید توطئه علیه زندگیم).
من خیلی تلاش کردم که لااقل شوهرم بفهمه که جایگاه خان.اده اش رو با جایگاه زنش قاطی نکنه و هر کدوم رو سرجای خودش قرار بده ولی نشد. کافیه مادر و خواهرش اراده کنن که زنت رو بکش، قسم می خورم که می کشه!
من که نمی تونم بشینم و با آرزوی مرگ مادر و خواهرش زندگی کنم تا با نبودشون زندگیم درست شه، تازه شاید خودم زودتر مردم.
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
سلام blue sky عزیز.
من در جایگاهی نیستم که بخوام واسه زندگی شما نظر بدم، فقط میخوام چند نکته رو بهتون یادآوری کنم.
اول اینکه شما نمیتونید در غوغای طوفان شمع روشن کنید. من حق رو به شما میدم. بله . صحیح نیست مرد فقط تابع خانواده اش باشه و از حس مشورت پذیری مبرا باشه. درست نیست بخواد در این شرایط به شما کم لطفی کنه، تنهاتون بذاره، گاه دست بزن داشته باشه و .... اما..... تلاش به تغییر دیگران تلاشی بی نتیجه است. مخصوصا در زمان کدورت که حتی لطف رو هم ظلم تعبیر میکنند. همسر شما هم فقط در یک شرایط تغییر میکنن که طوفان آرام شه. یه نگاه به خاطره ای که شب نم جان زحمتش رو کشیدن بندازین!
این خیلی خوبه و نشانه های امیده! این نشان از انعطاف پذیری همسرتونه. کسی که تونست اینچنین از مهربانی به بی مهری معطوف بشه، حتما هم میتونه از بی مهری به مهر و عطوفت منعطف شه.
این بدیهیه. طوفانی اومده، روشنایی از زندگیتون رخت بسته. به جای اینکه خودتون رو با کبریت زدن خسته کنید، صبر کنید طوفان آرام شه، آنوقت یک کبریت برای روشن کردن شمع کافیه. اما تا زمانی که یکی از شما گذشت نکنه، طوفان آرام نمیشه. چرا این گذشت سهم تو نباشه خانومم؟
اگر بخوای کسیو تغییر بدی، باید بهش حق انتخاب و تصمیم گیری بدی و فقط زمینه ی تغییر رو فراهم کنید. یه نگاه فراگیر تر بندازین. واقعا کدوم یک از ما با سماجت دیگران تغییر کردیم که انتظار داشته باشیم سماجت و لج بازی ما دیگران رو تغییر بده؟ اگر هم تغییری در روال اندیشه و نگرش ما بوده، صرفا کسانی مارو در معرض تغییر قرار دادن که بیش از هر کسی به ما لطف و محبت داشتن. چرا شانستون رو امتحان نمی کنید؟ شاید این راهش باشه...
دوم اینکه نیازی نیست خودتون رو به آرامش اجبار کنید. حتما هم پیش خودتون میگید "هی میگم نره، هی میگه بدوش" ، میگم آرامش ندارم، میگن آروم باش. من به شخصه مخالفم. هر چیزی که هستی خودت باش. نیازی نیست احساستون رو سرکوب کنید. شما راه صحیح رو جستجو کن و جرات مندانه به کار بگیر. آرامش خودش از راه میاد.
و سوم اینکه یکی از راه هایی رو که بهتون پیشنهاد میدم جستجو کنی، بلکه آرامش در آن گم شده باشد، اینه که دیگران رو ببخش. این جمله ی معروف کورش (دیگران را ببخش، نه به خاطر اینکه آنان سزاوار بخششند، چون تو سزاوار آرامشی) واقعا در مورد شما صدق میکنه. کمی از قلبتون کینه زدایی و غرور زدایی و نفرت زدایی کنید. آنوقت قلبتون میشه جام جم. میتونید درونش با آرامش نظاره کنید و آینده ی زیبا رو تدبیر کنید. اینها شعار نیست. فقط یک حقیقت گم شده در ابهامه. صرفا به عنوان یک شعار ، بی انگیزه ازش عبور نکنید. :46:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
بخدا یه زمانی قصد داشتم از ایران بریم. چون وقتی دیدم سالها تو این کشور زحمت کشیدم و همه جوونیم رو براشون کار کردم، بعد در اوج توانایی و تخصص یه دفعه حیثیتت رو هدف می گیرن، دیگه دلخوش نبودم به کار تو این کشور و از طرفی هم می دیدم که همسرم وقتی تنهاست و وقتی خانوادش سرشون جایی گرم میشه و یه مدت دست از سرش برمی دارن، روابطمون باهم خوب میشه. اما خوب شوهرم یه دلایلی اورد که دیدم راست میگه و نمی شه بریم.
می بینی blue sky ؟ همیشه سعی در پاک کردن صورت مسئله داری واهمیتی به حل مشکلات نمیدی!یه جورایی همیشه درحال فراری ! نمیدونی چقدر لذت بخشه وقتی که خودت تونسته باشی مسائلت رو حل وفصل کنی!
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
این ناآرام سازی را برای لحظاتی کنار بگذاری.
به نظرم روند این تاپیک رضایت بخش نیست.
...
چرا می گردی دنبال یک بحثی که فوران هیجانی کنی....
... این را بفهم.
...بفهم...
لطفا مدتی پست نزن....
...
از ما گفتن...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
سعی خودم رو می کنم آقای مدیر :82:
ضمن اینکه ...
اما یه نکته...
با این حال ...
خوب منم ...
یه نکته دیگه ...
فقط گاهی
چون ...
اما... من از موضعم تکون نمی خورم. :158:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
سعی خودم رو می کنم آقای مدیر :82:
ضمن اینکه یکسری نقاط ضعفی که دارم و برخی رو شما بهش اشاره کردید، قبول دارم و خودم هم بهشون واقفم.
اما یه نکته، ما وقتی عزیزی رو از دست می دیم و لاجرم بخاکش می سپاریم، با اینکه می دونیم اون دیگه هیچ وقت برنمی گرده و چاره ای جز رها کردنش زیر خاک رو نداریم و باید به زندگی عادیمون برگردیم، با این حال موقع دفنش ناله و فغان می کنیم، تا مدتها شاید هروز و هرهفته سر خاکش می ریم. خلاصه که به یک باره دل نمی کنیم.
خوب منم دارم دل می کنم دیگه، اینها هم همون آه وفغانست دیگه...
:104::104::104::104::104:
:104::104::104:
:104:
البته 2 نکته را توجه داشته باش.
یکم: مطمئن شو از مرگ طرف، ممکنه ایست قلبی کرده باشه یا بیهوش باشی اشتباهی فکر کنی مرده و به جای درمان خاکش کنی!!!!
دوم: مرگ برای عزیزان هم تا مدتی طبیعی هست... اگر ادامه یابد مشکل سازه!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
اما، فقط یه مطلب می مونه که برای من یه اصله؛ "هروقت ایران اسرائیل رو به رسمیت شناخت، من هم همسران دوم رو می شناسم."
در این مورد می تونید اسمش رو بذارید دشمنی یا هرچیز دیگه ای، من از موضعم تکون نمی خورم. :158:
لطفا روی تاپیک خودتون متمرکز باشید، و مواظب باشید ذهنتون به همه محرکها سرکشی نکند. با تمرکز روی حل مشکل خودتون و فارغ از مسائل دیگر بهتر می توانید کنترل اوضاع را داشته باشید و به خواسته خود برسید.
بی خیال اسرائیل و زن دوم و مدیر همدردی بشو... کار خودت را در تاپیک برو جلو لطفا.....:303:
RE: تصمیم رو گرفتم و می خوام جدا شم، اما الان چه کنم؟
آقای مدیر محرکها خودشون میان سراغ تاپیک من (حالا اینهمه تاپیک تو این تالار هست!!)، حالا من هم که پست بزنم و ساده و سلیس از محرکها بخوام که وارد تاپیک من نشن، شما پاکش می کنین! :162:
باشه بیخیال، می خوام رو آرامش خودم کار کنم تا ماه دیگه که امتحاناتم شروع میشه و بعد پایانشون کم کم قصد اجرای تصمیمم رو دارم.
تصمیم گرفتم هروقت که خاطرات ناراحت کننده یادم افتاد، چشمم رو ببندم و تصور کنم که از شوهرم جدا شدم، رفتم سر خونه و زندگی خودم و دارم با پسرم زندگی می کنم، از محیط کار فعلیم منتقل شدم به یه جای دیگه و جدید که خبری از مسائل کار قبلیم توش نیست.
زندگیم به یه ثباتی رسیده و تصمیم گرفتم همراه پسرم با تور به مالزی سفر کنیم. جایی که اوایل ازدواج با همسرم به توافق رسیدیم که بریم ولی خانوادش نظرش رو تغییر دادن!
همراه پسرم از همه جا دیدن می کنیم و دیگه شوهرم و خانوادش نیستن که هی زنگ بزنن که پاشو بیا مارو برسون می خواهیم بریم مهمونی یا پاشدی تا خارج از کشور رفتی و یه سر به خواهرت تو شهرستان نزدی برو ببینش حالا زنت رو هم نبردی بهتر و مدام خلقش رو تنگ کنند. دیگه شوهرم نیست که تو سفر هم با بی احترامی هاش تحقیرم کنه!
چقدر سفر خوش می گذره... :310:
فعلا که تا یکی ذو ماه با پنبه دانه دل خودم رو خوش می کنم.