سلام صحرا جان تذکراتت بجا و به موقع بود
سعی می کنم حتما این کارو بکنم و با حرفات کاملا موافقم
دعا کن بتونم عملیش کنم چون خیلی سخته آره بیشتر همسرم و رفتاراش مشکل داره که تعادل رو حفظ نمی کنه که گاهی یادش میره منم هستم
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام صحرا جان تذکراتت بجا و به موقع بود
سعی می کنم حتما این کارو بکنم و با حرفات کاملا موافقم
دعا کن بتونم عملیش کنم چون خیلی سخته آره بیشتر همسرم و رفتاراش مشکل داره که تعادل رو حفظ نمی کنه که گاهی یادش میره منم هستم
سلام
دوباره من
يه مدتي خيلي خيلي نسبت به زندگيم دلمرده شدم اصلا انگار حوصله هيچيو ندارم
گفتم بذار به اين احساسم بي تفاوت باشم شايد بهتر شم ولي نشد كه نشد
قبلا همش با همسرم حالا به هر زبوني حرف مي زدم ولي الان حتي حوصله حرف زدنم ندارم
دعواهامون خيلي خيلي كمتر شده ولي من حال روزم اصلا خوب نيست
ديشب بهم ميگه من مي فهمم كه تو الكي مي خندي!!!
من تو نفس بكشي از مدل نفس كشيدنت مي فهمم كه خوبي يا ناراحتي!!!
حق با اونه الكي گاهي مي خندم تا بهم گير نده
قبلا خيلي دلم بچه مي خواست اين قبلا مال 2 ماه پيش ولي الان اونم حوصله شو ندارم
زندگيمون خيلي يه نواخت و خسته كننده شده
وقتي مي خوام مثل هميشه برم سمتشو و بغلش كنم و ببوسمش يه چيزي بهم ميگه مگه خلي دختر تا كي مي خواي بري جلو مگه تو زن نيسي مگه تو ناز نيستي و اون نياز
يا مثلا وقتي يه چيزايي پيش مي اد كه دوست دارم بهم نزديك شه و گاهي بغلم كنه وقتي جلو نمي اد يا بهش ابراز احساسات كلامي ميكنم جوابي نمي ده دلم از تو شروع به گريه مي كنه
ديگه حتي اشكم هم نمي اد
من كه آدم گرمي بودم الان ديگه حوصله داشتن رابطه رو هم ندارم و فقط به خاطر همسرم كه ناراحت نشه به روي خودم نمي ارم و هميشه بعدش اشك ميريزم از درون چون بارها تو رابطمون بهش گفتم عزيزم و قربونت برم ولي اون سكوت كرده
چند بار تا حالا خواسته باهام درباره ناراحتيه درونيم حرف بزنم ولي من تفره رفتم چون مي بينم فايده نداره
به شدت نياز دارم به محبتش به هيجانش به كلامش و به حسش ولي...........
به شدت نياز به حرفاتون و راهنمايي هاتون دارم
فايده نداره بارها اين كارو كردم با هر زبوني به هر شكلي ولي بازم مدل خودشه فكر كنم از بس گفتم ديگه عادي شده
همسر من ادم با محبتيه ولي جنس محبتش با اون چيزي كه من مي خوام زمين تا آسمون فرق داره
مدل محبتش فقط به درد افرادي از جنس پدر و مادر و خواهر مي خوره
اگه محبتش فقط به من بود بازم دلم گرم بود ولي اون به همه محبت مي كنه به همه هم از يه جنس محبت ميكنه
نمي دونم واضح گفتم يا نه.....
خيلي كلافه ام بس كه فكر كردم
اقلیما جونم
من در جریان مسائلت هستم، واقعا هم میدونم با هر سختی که بود هرکاری گفتن کردی و نتیجه نگرفتی
من فکر میکنم بری مشاوره بهتره
اون تو رو میبینه، مفصلتر باهات حرف میزنه و ریشه مشکلاتتو پیدا میکنه و ایشالا حل میشه
فکر میکنم الآن زمان مراجعه حضوری هست
:43:
چه طوري؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
ميشه برام توضيح بدي؟
ميشه برام مثال بزني؟
ولي شميم جان من فكر مي كنم خيلي راهها هست كه هنوز نرفتم و من مي دونم اين رفتار اون عكس العمل رفتار منه و من واقعا بلد نيستم چه طوري باشم و راهشو نمي دونم چون اوايل همسر من اينطوري نبودنقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
من از مشاوره رفتن مي ترسم يعني از خودم مي ترسم
مي ترسم به بيراهه منو ببره و منم حرفشو قبول كنم مثل تو كه مشاور تونست نظرتو عوض كنه و من هنوز معتقدم اگه سر خونه و زندگيت بودي مسائلت راحتتر حل ميشد
ببين من خودم تمام خواسته هام را (مادي و معنوي) به همسرم به زبون هاي مختلف ( كودكانه ، عاشقانه، بالغانه، بزرگسالانه، خنده دار و .....................) مي گم و ازش مي خوام. اگه يادش هم بره يا ناديده بگيره مجدد بهش يادآوري مي كنم. همين باعث مي شه هيچ وقت حرفي توي دلم نمونه و خودخوري نكنم. در عين حال همسرم هم چون خواسته هام را مي دونه تا حدي كه مي تونه و درك مي كنه يا مي خواد برآورده شون مي كنه.
اقلیما جونم سلام
اقلیما جان یه مدت پیش شاید 4 ماه پیش من دقیقا" مثل امروز تو شده بودم حتی دیگه حال نداشتم به شرایط بد اعتراض کنم این خیلی خیلی بد اخه ادم سرد میشه و بی تفاوت
اقلیما جان همسرت با یک جمله تمام محبتیو که باید بهت رسونده نمیدونم شاید اینقدر خسته ای نگرفتی حرفشو : من از نفس کشیدنت حالت می فهمم ( این یعنی به تو توجه دارم یعنی برام مهمی یعنی خیلی دوست دارم یعنی اولویت زندگی منی ) خوب همسرت بلد نیست نمیتونه مثل تو قربون صدقه بره منم بلد نبودم منم عملی عشقم نشون میدادم ولی همسرم هیچوقت نگفت چرا من بگم تو نگی هنوزم به اندازه اون نمیتونم قربون صدقه برم ولی یاد گرفتم حالا من یه زنم زودتر یادگرفتم همسرتو شاید دیرتر ولی یاد میگیره فقط شرطش اینکه حساسش نکنی 2 2 تا نکنی بزار ازاد باشه بزار به روش خودش عشقش و نشونت بده این خیلی قشنگ تره
اقلیما با همسرت صحبت کن نه راجع به حساسیت هاتون راجع به اتفاقات خوب راجع به روزمره نذار حرف زدن یادتون بره
تنوع ایجاد کن تو چیدمان خونتون تو ارایش و لباس پوشیدنت مراقبه کن اون اهنگ هارو که sci به من گفتن تو تاپیکم هست خیلی ارام بخش تونستی گوش کن خلاصه خودت ازین حال در بیار
سلام صحرا جان
اخلاقات يه جوارايي شبيه همسر منه و حرفات به دلم ميشينه
آره هم خيلي حساس شدم و همم خيلي دو دوتا چهار تا مي كنم
پس اقلیما حالا که میدونی دوتا دوتا میکنی حالا که میدونی حساس شدی تغییر کن زندگیتو الکی خراب نکن چون همه چی خوب و اروم
شاد کردن ما بعهده هیچ کس جز خودمون نیست گلم .
سلام
خواهش می کنم راهنماییم کنید اگه خطا کار بودم بگید اگه اون خطا کار بوده بگید باید چی کار کنم
من شاغلم و فکر کنم همه بدونید و الانم مدتیه که همسرم حقوقش عقب افتاده و من ..........
از طرفی همه کارهای خونه رو خودم میکنم به تنهایی و گاهی هم خرید بیرون منزل با منه
همه این کارها رو با همه احساسات بد و خوبش انجام می دادم و همیشه به خودم دلداری می دادم عیبی نداره همسر گرامی خسته است و گناه داره ..........تا 5 شنبه
خانواده همسرم مهمان داشتن منم بلند شدم زود رفتم اونجا کمکشون کنم ساعت یک بعد از ظهر
دیدم همسرم برعکس همیشه زود اومد و شروع کرد به انجام کارهای مامانش از جارو برقی و گرد گیری و خرید و شستن و چیدن میوه و پذیرایی و جمع کردن و پهن کردن سفره و تا................
همه اینها رو تحمل می کردم و هی به خودم دلداری می دادم اگه داره فلان کارو می کنه خوب برای منم فلان کارو کرده ..........
تا رسید به اخر شب که مهمانا رفتم و قرار شد عموش اینا مارو تا دم خونمون برسونند حالا حسابشو بکنید همه رو منتظر و لباس پوشیده نگه داشته و شروع کرده به جارو برقی کشیدن و گرد گیری و جمع جور کردن خونه و همه داشتن مسخره اش می کردن مامانشم هی می گفت نمی خواد فردا انجام می دم
داشتم دیگه منفجر می شدم یک هفته بود خونه من کثیف و نا مرتب بود و اونم خیلی راحت خونه رو بهم ریخته تر می کرد و اصلا براش مهم نبود و فقط کار اضافه می کرد اونوقت مامانش و خونه و زندگیه مامانش براش مهم بود
منم اومدیم خونه منفجر شدم و هر چی تونستم داد و بیداد کردم و تمام عقده های دلمو خالی کردم اونم یا سکوت می کرد و یا نیشخند می زدو منمو عصبی تر می کرد
:302::302:
بهم بگید چی کار کنم باهاش