دنیای عجیبیه...متاسفانه چیزی که حقیقت نیست اما ی واقعیت تلخ هست اینه که :بدی جذابیت می آره! اینو قبلا هم گفتم...بارها این جمله رو شنیدیم که: با اینکه خیلی باهام خوبه و مهربونه اما نمی دونم چرا دوستش ندارم...و این جمله: که نمی دوونم چرا با اینکه اینهمه بدی کرده و آزارم داده نمی دونم چرا هنوززززز دوسش دارم!
بله واقعیت اینه ما در رابطه هامون عاشق موش و گربه بازی هستیم بیشتر تا عاشق رابطه...اون چه که اسمش رو ترحم به همسرتان می گزارید چیزی جز بهره کشی نیست...ایشون کارهای خونه...بچه داری ...شستن لباسهای شما ...گریه و زاری و محبت و وابستگی یه شما و شما ، محبت شما...آغوش شما ...توجه شما مال اون خانوم...
منصفانس نه؟ خوب شما جای زره رزه آزار دادن و نابود کردن همسرتان یکباره خلاصشون کنید ...و اون خانوم رو بعد از طلاق به همسری بگیرید...اینجور همسر شما هم مردی دیگر رو تجربه خواهد کرد که مسلما خیلی بیشتر از شما به درد ایشون خواهد خورد...
و اون خانوم هم بفهمه که همسر بودن چه سخت و معشوقه بودن چه آسونه...
یادتون نره در آینده به بچه تون یک چیز رو بگید : گه پدرتون آدمی بود که عاشقانه با مادر تون شروع کرد...عاشقش کرد ...همه چیزش شد اما یکباره فهمید دیگه عاشقش نیست و همه ی اون چیزهایی که بهش داده بود رو ازش گرفت...مادرتون هنوز همون آدم بود ...اما پدرتون توی روزهایی که رفت و اومد شد ی آدم دیگه که دیگه فقط به لذتش فکر می کرد و اتفاقا عاشق آدمی شد که از قضا اونم دنبال لذتش بود...آشفته بازاری که هرکس دنبال لذت بردن بیشتر از زندگی و در اون آشفته بازار مادرتون تنها کسی که از این لذت ها سهمی نداشت...و بگید که آیا روزی رسید که اون خانوم جدید هم دیگه لذتی براتون نبود و جاش رو به کدوم نفر سوم داد...و اینکه چند نفر در زندگیتون قربانی شدن تا شما به لذت و آرامش گم شدتون برسید...آرامشی که قراره شما در خودتون پیدا کنید نه در دیگران و به واسطه ی دیگران...حق و حقوق همسرتون رو کامل بدید و جدا بشید و ...شما دیگه به درد همسرتون نخواهید خورد ...
همسر شما اجتماعی هست و اینکه روابط شمارو کنترل یا محدود می کنن دوست عزیز درصدیش مقصر خودتونید که انسان قابل اعتمادی نبودید...همسر شما از کجا بدونه شما هر روز قرار نیست دنبال اون آرامش از دست رفته با فرد جدیدی آشتا بشید ؟ یکبار که این کارو کردید... همسر شما هم مشکلشون وابستگی بیمارگونه هست نه دوست داشتن چون با توجه به رفتارهایی که از خودتون توضیح دادین چندان آدم دوست داشتنی برای ایشون نبودید...و اماننننن از این مدرک تحصیلی ما که هر چی بالاتر می ره متاسفانه بدتر همه چیو خراب می کنه و فکر می کنیم حالا دیگه لیاقتم چیزی بیشتره! می خوایم بزنیم بشکنیم بتازونیم که انتقام همه ی اون شب بیداری ها رو بگیریم! همسر شما و شما هردو به روانشناس احتیاج دارید هردو...ایشون برای اینکه بدونه دوست داشتن کسی بیشتر از خودمون بیماریه و شما برای اینکه بدونید آرامش رو به عنوان ی فرد مستقل باید در زندگی به دست بیارید و هیج کس واسطه ای برای رسوندن شما به این آرامش نیست...و من سوالم اینه اگر همسر شما به دنبال آرامش از دست رفتش با مرد جدیدی آشتا بشه واکنش شما چیه؟