RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
با سلام
دوست عزیزم
درکت میکنم میدونم سخته قوی باش خواهر عزیزم یک نصیحت خواهرانه بهت میکنم وابستگیتو به همسرت سعی کن کم کنی این قضیه الان داره اذیتت میکنه در آینده هم برات مشکل ساز میشه حرفم تکراریه اما سعی کن وابستگیتو کم کنی من کاری به مشکلی که الان برات پیش اومده ندارم ایشالا حتما حل میشه اما عزیزم من اینو تجربه کردم قبلا هم بهت گفتم این وابستگی کار دستت میده روی خودت کار کن توجهتو از روی همسرت بردار برای خودت زندگی کن البته در کنارش همسرت رو هم داشته باش همسرت کی برمیگرده؟
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام بئاتریس عزیز.:43:شما درست متوجه شدی من واقعا به همسرم وابسته ام و نهایت عشقم رو همیشه نثارش کردم .راستش من همیشه تو روابطم این جوری بودم .من دوستای (هم جنس) بسیار کمی در دوران مدرسه و دانشگاه داشتم ولی با همین تعداد اندک واقعا صمیمی و به معنای واقعی دوست بوده و هستم و بهشون وابسته ام و همیشه هم تو خوشی ها و هم ناخوشی ها همراهم بودن.به نحوی که همیشه اطرافیان حسرت روابط ما رو می خوردن. حتی با خانواده شوهرم هم حس می کردم باید این جوری باشم.تمام سعیم رو برا داشتن یه رابطه خوب باهاشون داشتم ولی اونا منو تو جمع خودشون نپذیرفتن.در مورد شوهرم هم من واقعا نخواستم هیچ جوره براش کم بذارم و خیلی دوستش دارم و اصلان نمی توونم بهش وابسته نباشم.می دونم وابستگی به هر چیزی بده ولی اگر این حس به همراه عشق و صمیمیت و درک مقابل دو طرفه باشه چه مشکلی ایجاد می کنه؟نمی تونه بهترین زندگی باشه؟ شاید به خاطر همین توقع من از زندگیمون خیلی بالا رفته و من به محض کوچکترین اختلافی ناراحت می شم.شما درست می گی.سعیم رو می کنم.
تاریخ دقیقی از روز برگشت ایشون ندارم.چون کم با هم صحبت می کنیم.ولی همین روزا طی دو هفته به امید خدا بر میگرده.نمی دونم چی پیش میاد؟اصلا نمی دونم میخواد چه طور برخورد کنه؟نتونستم ازش بپرسم
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
بئاتریس عزیز داستان زندگیت رو خوندم.باور نمی کنی مو های تنم سیخ شدن.چقدر احساس شباهت در زندگیمون کردم.واقعا متاسف شدم،هنوز صورتم از اشک خیسه که برات می نویسم.خیلی برا خودم نگران شدم.بئاتریس من می ترسم ،خیلی.می ترسم با همسرم برم زیر یک سقف و منم مشکلاتی شبیه شما داشته باشم زندگیم رنگ آرامش به خودش نگیره.اگر قراره این جور بشه احساس می کنم گذشت و عشق من بی فایده بوده و یکی دو سال دیگه من حسرت روزا و فرصت هایی که از دست دادم می خورم.واقعا نمی خوام این جوری بشه.نمی دونم باید چی کار کنم؟کاش کسی می تونست منو راهنمایی کنه.تو صحبت های اخیرمون که با شوهرم داشتیم اصلا هیچ گونه محبتی ازش ندیدم گرچه قبلا هم خیلی کلامی به من محبت نمی کرد.امروز که با من تماس گرفت بعد از اتمام تماسش کلی گریه کردم وتا الان خواب به چشمم نیومده.احساس کردم که اصلا دوستم نداره.آیا راهی هست که من بفهمم دوستم داره یا نه؟خیلی واسه آینده زندگیمون نگرانم.واسه خودم نگرانم.آیا شوهرم که این همه دوستش دارم ارزش این همه عشق رو داره؟امروز احساس کردم دیگه نباید دوستش داشته باشم.این حس اعصابمو به هم ریخته.
لطفا منو راهنمایی کنید می خوام هر کاری که درست و ممکنه برا جلوگیری از خراب شدن زندگیم انجام بدم.
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
عزیز من این ما هستیم که با عملکرد مون خوب یا بد زندگی مون و سرنوشت مون رو رقم می زنیم.ما هستیم که انتخاب می کنیم.کسی به تو نخواهد گفت عاشق شوهرت نباش چرا که اگه عشقی نباشه زندگی پایداری نخواهی داشت.اما ما باید سعی کنیم تعادل رو در زندگی مون حفظ کنیم.اگه متعادل رفتار کنیم مطمئن باش مشکلی پیش نمی یاد.شما الان ازدواج کردی و همسر داری.سعی کن کتاب زیاد بخونی .توی اینترنت توی همین سایت مطالب خوب هست.این که می گم کاری است که من مدتهاست دارم انجام می دم.سعی می کنم کتب مختلف در زمینه زندگی زناشویی و روانشناسی مطالعه کنم.توی همدردی هم مطالب خوب زیاد هست که سعی می کنم بخونم.دیدگاهت رو نسبت به زندگی مثبت کن.نسبت به خانواده همسرت نسبت به همسرت.سعی کن کلا نسبت به زندگی دید خوبی داشته باشی.خوش بین باشی و رفتارهات رو متعادل کنی.کسی نمی گه به شوهرت عشق نداشته باش .عاشق اش باش اما طوری رفتار نکن که عشق رو تو از اون گدایی کنی.مرد مظهر نیاز و زن مظهر ناز است.نذار جای این دو تا عوض بشه.براش عشوه گری کن تا طرفت بیاد.خودت باید تشخیص بدی همسرت چه وقت هایی بیشتر بهت توجه می کنه.موفق باشی گلم:43::72:
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام دوست عزیزم
ممنونم که وقت گذاشتی و تاپیکم رو خوندی امیدوارم برات مفید بوده باشه دوست من تا جایی که به عقل ناقص من میرسه برای اینکه زندگی شاد باشه باید همسر همراهی داشته باشی که من خودم ازش محرومم یعنی تا جایی که بتونه (با اینکه تو بهترین دانشگاهها درس خونده و با سواده ) طرف من نیست تا وقتی چیزی نگم بهترین زن دنیام ولی وقتی جلوی دخالتهای خانوادش عکس العمل نشون میدم براحتی میزنه زیر همه چیز
منم چون خانوادم خیلی تو این مدت ناراحتی کشیدن وهنوز هم ادامه داره بهشون چیزی نمیگم چون بی فایدهست فقط اوضاع بدتر میشه
خواهر گلم با اینکه ندیدمت خیلی دوست دارم چون خیلی شبیه خودمی میخوام خوشحال باشی از صمیم قلبم
از همین اول کار سنگاتو با همسرت وا بکن خدای نکرده نمیگم با دعوا و فریب نه با سیاست زنانه کار کن نذار بفهمه بهش وابسته ای اما در کنارش هواشم داشته باش بذار مسئولیتهاشو به عنوان مرد قبول کنه وانجام بده
اگه خانواده همسرت اهل دخالتن از همین اول کار غیر مستقیم به همه نشون بده ادم مستقلی هستی و خیلی با احترام و دوستانه بهشون بفهمون خودت برای زندگیت تصمیم میگیری
با تمام این حرفا اصل کار همسرته اگه اون باهات باشه زندگی برات خیلی ساده تر میشه اگه مثل همسر من وابسته است سعی کن بهش غیر مستقیم با اعمال و رفتارت بفهمونی قبولش داری تا اعتماد به نفسش بیشتر شه تا اجازه دخالت نده سعی کن متعادل رفتار کنی
من از وابستگی بیش از حد و مطیع محض بودن خیری ندیدم الان بعد 2سال زندگی تازه خیلی خیلی کم بهتر شده اما با یک ادم منطقی مستقل بالغ کلی فاصله داره تو این مدتم من از درون داغون شدم تو اشتباه منو نکن عزیزم
مطمئن باش همسرت دوست داره و تو میتونی با محبت به جا و آرامشی که تو خونه بهش میدی اینو بیشتر هم بکنی تا سمت دیگه ای نره
یک چیز دیگه به هیچ وجه از خانوادش بد گویی نکن حرفاتو بهش بزن با ذآرامش و منطقی درباره مهارتهای کلامی مطالعه کن تمام این کارا رو اگه فکر میکنی درسته انجام بده ولی ضعف نشون نده
امیدوارم خوشبخت باشی من باهاتم
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام بئاتریس عزیز.منم از شما تشکر می کنم که برای من وقت ارزشمندت رو اختصاص میدی. منم واقعا دوستت دارم:43: واز صمیم قلب آرزوی خوشبختی برات می کنم عزیزم.خیلی خوشحالم که باهات آشنا شدم.
خیلی احساس تنهایی می کنم.چون خانوادم ناراحت می شن سعی می کنم اصلا در مورد همسرم باهاشون حرفی نزنم و خیلی خوبه که منو درک می کنی.برا همین راحت باهات درد دل می کنم و این آروم ترم می کنه.
راستش شوهرم میگه که وابستگی به خانودادش نداره و اگر هم به نظر میرسه داشته 80 درصدش به خاطر شغلش و دوریش بوده.دیروز خیلی دلم شکست.باهم چت می کردیم بهش گفتم که خیلی دلم براش تنگ شده واون در جواب گفت من که یک ماه پیش می خواستم برگردم.اون فقط منو مقصر می دونه.احساس کردم از قلبم داره خون می چکه،خیلی برام دردناکه.اصلا هیچ محبتی به من نداره.نمی دونم چرا اصلا با من تماس می گیره.احساس می کنم خیلی تحقیر شدم.بیشتر از اون چه که مقصر بودم دارم مجازات میشم.تا الان هم که بهش علاقه داشتم ونذاشتم که هیچ چیزی به عشقم نسبت بهش خدشه وارد کنه فقط به این امید بوده که اونم دوستم داره.امیدوارم که اشتباه نکرده باشم.
در مورد خانواده همسرم اصلا بد گویی نمی کنم گرچه اونا از این نظر برا من کم نذاشتن.
خیلی از آینده میترسم.برام دعا کن.منم همیشه به یادتم.
آرزوی شادی،سلامتی و خوشبختی برات دارم.:72::46:
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام
یه بغض سنگین گلومو فشار میده.خیلی عصبی و حساس شدم.البته اطرافیان هم نسبت به من حساس تر شدن و این به بیشتر حساس تر شدن من دامن زده.خسته شدم.کاش بمیرم.
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
سلام.من از اول تاپیک شما رو خوندم و این مدت هم پیگیری میکردم اما چون دیدم که دوستان راهنماییهای خوبی میکنن ترجیح دادم نظری ندم چون خودم رو اون قدر وارد نمیدونم اما الان با توجه به واکنشهای احساسی شما که منم خیلی هاشونو تجربه کرم گفتم شاید بهتر باشه نظر خودمو بگم(البته این نظرات تمامش براساس تجربیات خودم از زندگی مشترک و نمیشه اونو تعمیم داد اما خوب بالاخره آدم خوبه تجربه های دیگران رو هم بشنوه)
1.اگر واقعا توی مشاجره ای که با خانواده ی همسرتون داشتین مقصر نبودین(چون کاملا توضیح ندادین جریان مشاجره چی بوده) چه لزومی داره که عذر خواهی کنید؟چون این طور که من برداشت کردم شما از خیلی از حقوق مسلمتون (مثل ادامه ی تحصیل) برای همسرتون گذشتین(کاری که من خودمم کردم و الان واقعا پشیمونم ) این کار هم همسرتونو ازتون متوقع میکنه که همیشه از حقوق اصلیتون بگزرین و هم رفته رفته اعتماد به نفستونو میاره پایین.میتونید به جای عذر خواهی مستقیم از مشاجره ی پیش اومده پیش خانواده ی همسرتون ابراز تاسف کنید و بعد هم خیلی عادی انگار که نه انگار چیزی پیش اومده رابطه تونو با خانواده ی همسرتون ادامه بدین.
2.اگر تنها دلیل تعویق برگشت همسرتون این مشاجره است(که شما میگین درش مقصر نیستین) و حالا تنها راهش رو هم عذر خواهی شما میدونه پس فردا در قبال مشکلات بزرگتری که شاید واقعا هم ممکنه تقصیر شما باشه میخاد چه واکنشی نشون بده؟
3.برای رفتن سر زندگی مشترک عجله نداشته باشید(متاسفانه این اشتباه رو هم منم کردم و الان بعد از دو سال از ازدواجم میگم کاش صبر میکردم تا مشکلات حل میشد بعد ازدواج میکردم) درسته که الان دلتون برای همسرتون تنگ شده و جو خونه تونم نامساعده و فکر میکنید با ازدواج و رهایی از این شرایط همه چی حل میشه اما باور کنین بعضی وقتها ما تمام این مشکلاتی رو که پیش از ازدواج به راحتی آب خوردن میتونستیم حل کنیم با خودمون میبریم به زندگی مشترک و اونجا بیش از اون چیزی که فکر میکنین عذاب میکشیم.
4.نمیدونم تصمیمتون برای گرفتن عروسی چی شد اما تجربه ی شخصی و هم چنین دیدن خیلی از دخترهای فامیل بهم نشون داده که نگرفتن عروسی تا وقتی بعد از ازدواج اذیتتون نمیکنه که مشکلی نداشته باشین و خیلی احتمال داره که بروز مشکلات تو زندگی مشترک(که همه ی زوجها تجربه اش میکنن) خاطره نگرفتن عروسی رو براتون تلخ جلوه بده(البته بازم میگم شاید شما استثنا باشین اما من خودم با این که عروسی داشتم ولی اون موقع خیلی به کم و کیفش اهمیت نمیدادم و خیلی ساده برگزارش کردم الان پشیمون شدم و همه اش میگم کاش یه جور دیگه عروسیمو میگرفتم و اینو ناخودآگاه به همسرمم که اصلا تو این امر مقصر نیست انتقال میده و اونم ناراحت میکنم) پس کاملا و به خوبی در این مورد فکر کنید.
5.چرا این قدر ناامیدین؟ان شالله که مشکلتون با همسرتون حل میشه اما اگه قرار باشه بعدا در برابر هر ناملایمات زندگی این قدر زود نا امید شید و خدای نکرده آرزوی مرگ کنید که اصلا نمیتونید زندگی کنید؟چرا سعی نمیکنین به جای نا امیدی دنبال سرگرمی و یا حتی شغلی باشین و در کنارش مشکلاتتونم حل کنید؟ منظورم اینه این قدر روی این موضوع فوکوس کردین ولی این موضوع این قدرم بزرگ نیست.
ببخشید پستم خیلی طولانی شد اما بازم حرف دارم اگه تا حدودی با حرفام موافق بودین بازم میام مینویسم
موفق باشین
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
خانم ف.ا، با اینکه سعی کردم همه ی پستها رو بخونم, اما به نظرم به این موارد اشاره ای نشده بود (اگر شده لطف کنید و به طور خلاصه بگید):
1. نحوه ی آشنایی؛ میزان تحصیلات هر دو، شغل هر دو و وضعیت خانوادگیتان از نظر مالی و اجتماعی
2. میزان رضایت پدر و مادر طرفین برای ازدواج
اما به طور کلی برداشت من از این تاپیک ایناست:
1. یک مشاجره لفظی بین شما و خانواده همسرتون رخ داده که ظاهرا فقط نقش یه جرقه رو ایفا کرده. شاید مسایلی مثل منت گذاشتنها (کمک مالی)، بر انگیختن حس حسادت به هر نحو (قبولی در دکتری) و ... پشت این قضیه بودن و شما به دلیل بی تجربگی از اثرات سوء اونا بی خبر بودید.
2. تنها راه ارتباطی هر دو طرف با همسر شما تلفن یا ایمیل هست. راههای ارتباطی محدودی که امکان مذاکره ی 3 طرفه رو نداره و طبیعتا هر طرف سعی میکنه حقانیت خودش رو ثابت کنه.
3. طبیعتا، منطقا و با در نظر گرفتن شرایط احساسی، همسر شما در ابتدای آشنایی با شما و حداقل تا مدتی برای خانواده ی خودش اهمیت بیشتری نسبت به شما قائله. البته این موضوع با دوست داشتن متفاوته. متاسفانه این چیزیه که آقایون به راحتی می فهمن ولی توضیح دادنش برای خانمها مشکله! :302: به هر حال حداقل بیست یا سی سال با اونا ارتباط داشته اما مدت کمیه که با شما آشنا شده (مگه اینکه یه ماجرای عشقی در میون بوده باشه؟).
4. نگرانی شما شاید سوای اطمینان از دوست داشتن همسرتون، پذیرفته شدن مجدد توسط خانواده اون باشه، این طور هست یا نه؟ من خانواده هایی رو دیدم که بعد از یه دعوای اساسی که کارش به فحش و فضیحت و طلاق و دادگاه کشیده بود، بعد یه مدت اونقدر با هم خوب شدن که مادر شوهره ترجیح میده با عروسش سفر بره تا با دختراش. این چیزا زمان میخواد و تداوم محبت البته بعلاوه ی درایت.
5. پیشنهاد من هم مثل بقیه، گفتگوی کامل با همسرتونه. به صورت منطقی و "مردانه"، نه احساسی و با اظهار "وابستگی". بدون "بی احترامی" به پدر و مادر ایشون و عدم استفاده از کلماتی مثل "دروغ میگن" و ... توجه کنید که شما برای بدست آوردن اطمینان همسرتون نباید خانواده اش رو جلوی اون "خراب" کنید. برعکس اگر جاهایی حق رو به اونا بدید؛ مثلا بگید من اشتباه کردم که اونجور پشت سر پدرت صحبت کردم و ...؛ این خیلی می تونه به جلب اعتماد و یک داوری منصفانه کمک کنه.
RE: شوهرم با من صحبت نمی کنه
دوست عزیزم آروم باش اتفاقی نیوفتاده که اینقدر عصبی و ناراحتی
بعد از هر سختی آسایشه کمی خوددار باش اینقدر به همسرت نگو دلم برات تنگ شده کمی محکمتر برخورد کن در عین حال بامحبت باهاش (همونطور با چت )شوخی کن حرفهای خوب بزن بالاخره برمیگرده این مشکل حل میشه نگران نباش