RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام دوستان عزيز
ديروز من از جريان دعواي دوبارمون چيزي به مامانم و خانوادم نگفته بودم مامانم مثل اينكه شك كرده باشه همش زنگ مي زد و حالم را مي پرسيد منم مي گفتم خوبم
بعد ساعت 6:30 مهدي زنگ زد و گفت خونه اي؟ گفتم آره (فكر كردم راه افتاده و داره مياد خونه)
تا اينكه ساعت 7 مامانم زنگ زد و گفت خوبي چيزي شده؟ گفتم چطور؟ گفت الان مامان مهدي زنگ زده بود و من قطع كردم (آخه مامانش هميشه زنگ مي زنه خونه ما فحش مي ده)
گفتم كار خوبي كردي قطع كردي و براي مامانم تعريف كردم كه چي شده بوده
ساعت 8 ديدم مهدي نيومد نگرانش شدم زنگ زدم ببينم كجاست؟ گوشي را برداشت و گفت به بابات بگو امشب بياد اينجا مي خوام تكليفت را معلوم كنم. گفتم تو كجايي گفت من سر كوچه تونم (خونه بابام اينا)
بهش گفتم مهدي اونايي كه اين كارها را بهت ياد دادند زندگي ما را به اينجا رسوندند و روز به روز هم دارند طناب بين ما را نازك تر و نازك تر مي كنند با اين كارات دست به دستشون نده تا طناب را پاره كنند اون شروع كرد داد و بيداد كردن (معلوم بود خانوادش حسابي پرش كرده بودند) كه تو نمي توني پدر و مادر من را ببيني من هم گفتم آره نمي تونم و تلفن را قطع كردم
شب ساعت 9:30 مامانم زنگ زد و گفت بابا اومده خونه و خيلي ناراحته من دلم نمي ياد ازش بپرسم مي خواي باهاش حرف بزني گفتم آره و به بابام گفتم مهدي را ديدي گفت آره ديدمش و حدود نيم ساعت داشت گله و شكايت مي كرد.
بابام خيلي ناراحت بود بهش گفتم بابا بيا اينجا گفت خيلي خسته و عصباني ام و امشب ديگه ديره و نمي تونم فردا شب مي يام
بعد هم از من خواهش كرد كه امشب با مهدي حرفي نزن و دعوا نكن تا من فردا شب بيام (خيلي ناراحت شدم دوباره باعث شده بودم تن مامان و بابام بلرزه اينم يكي ديگه از نقطه ضعفام بود كه مهدي و خانوادش خوب مي دونستند)
خيلي فكر كردم بايد يك طرح و برنامه جديد براي زتدگيم مي ريختم :303:
بايد از اين حالت افسردگي بيرون مي اومدم :227:
بايد دوباره زندگيم را از نو مي ساختم :R
بايد مي شدم همون ليلاي بشاش و پر انرژي قديمي :227:
بايد مي شدم همون ليلاي نخبه قديمي كه مقاله هاش تو كشور هاي اروپايي ارائه مي شد :my:
بايد مي شدم ليلاي دوست داشتني:43:
نه ليلايي كه بازيچه دست يك زن عامي، بي سواد و ديوونه شده بود و حالا داشت مي شد دقيقا مثل همون زن ديوونه
بايد ميشده همون ليلاي قديمي كه يك زماني موفق ترين مدرس دانشگاه بود نه اين ليلايي كه الان ديگه تو حرف زدن معمولي اش هم مشكل داشت و حرفاش را يادش مي رفت:305:
بايد مي شدم همون ليلايي كه مايه فخر پدر و مادرش بود:310:
بلند شدم كتاب هايي را كه ماه ها قبل براي ادامه تحصيل در مقطع دكترا تهيه كرده بودم و به خاطر اينكه احساس كرده بودم مهدي دوست نداره من ادامه تحصيل بدم را از توي كمد درآوردم شروع كردم به درس خوندن واي نمي دونين چقدر احساس قشنگي داشتم وقتي مدادم را براي تست زدن تراشيدم و بوي دوران دانشجويي (بوي مداد) توي مشامم پيچيد آره من شروع كردم به درس خوندم
زمان به سرعت مي گذشت و من اصلا احساس خستگي نمي كردم احساس مي كردم زنگاري كه اين مدت روي مغزم بسته شده بود در حال پاك شدن بود.
مهدي ساعت 10:45 برگشت به طرف من اومد كتاب را از دستم گرفت و بست دوباره بازش كردم چند بار اين كار را كرد و من هم چند بار بازش كردم بعد گفت بايد تكليف را معلوم كني اگه نمي خواي با من زندگي كني همين الان تمومش كن نه چند سال ديگه كه من به جايي رسيدم مثل سنگ شده بودم هيچ حسي نداشتم مثل سنگ بي صدا
بلند شد شامش را گرم كرد و خورد و فيلم گذاشت شروع كرد به ديدن
من هم داخل اتاق خواب رفتم شروع كردم به درس خوندن تا ساعت 2 بعد خوابيدم نمي دونم اون كي خوابيد شايد خيلي بعد از من و شايد هم اصلا نخوابيد
صبح زودتر از اون براي پياده روي قبل كار از خانه خارج شدم
ساعت 9 كه سر كار بودم به موبايلم زنگ زد و من جواب ندادم
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
"خيلي فكر كردم بايد يك طرح و برنامه جديد براي زتدگيم مي ريختم :303:
بايد از اين حالت افسردگي بيرون مي اومدم :227:
بايد دوباره زندگيم را از نو مي ساختم :R
بايد مي شدم همون ليلاي بشاش و پر انرژي قديمي :227:
بايد مي شدم همون ليلاي نخبه قديمي كه مقاله هاش تو كشور هاي اروپايي ارائه مي شد :my:
بايد مي شدم ليلاي دوست داشتني:43:
نه ليلايي كه بازيچه دست يك زن عامي، بي سواد و ديوونه شده بود و حالا داشت مي شد دقيقا مثل همون زن ديوونه
بايد ميشده همون ليلاي قديمي كه يك زماني موفق ترين مدرس دانشگاه بود نه اين ليلايي كه الان ديگه تو حرف زدن معمولي اش هم مشكل داشت و حرفاش را يادش مي رفت:305:
بايد مي شدم همون ليلايي كه مايه فخر پدر و مادرش بود:310:
بلند شدم كتاب هايي را كه ماه ها قبل براي ادامه تحصيل در مقطع دكترا تهيه كرده بودم و به خاطر اينكه احساس كرده بودم مهدي دوست نداره من ادامه تحصيل بدم را از توي كمد درآوردم شروع كردم به درس خوندن واي نمي دونين چقدر احساس قشنگي داشتم وقتي مدادم را براي تست زدن تراشيدم و بوي دوران دانشجويي (بوي مداد) توي مشامم پيچيد آره من شروع كردم به درس خوندم"
آفرین لیلا جون
معلومه که باید خودت باشی.
همونی که بودی و احساس اعتماد به نفست باید دوباره برگرده.
البته اولویت الان بیشتر با حل مشکل فعلی هست. به شوهرت بگو ( یا به بابات ) که تکلیفت معلومه.
بگو میخوای زندگی کنی.
بگو قصد جدایی نداری.
بگو شوهرتو دوست داری.
بگو قصد داری ادامه تحصیل بدی.
.
.
.
خیلی راحت برخورد کن.
لیلی جان. به حرفهایی که تو پست قبلیم گفتم فکر کن.
سعی کن این مشکلات رو به صورت ریشه ای حل کنی. نه ظاهری که دوباره برگردن.
به شوهرت اهمیت بده. بهش فکر کن.
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ممنون مهربوني عزيز
اون ها را خوندم و از روش نت هم برداشتم عزيزم
جز در مورد مسائل جنسي كه الان ديگه هيچ تمايلي بهش ندارم باشه بقيه اش را انجام مي دم عزيزم:43:
راستش را بخواي به اين سرعت نمي تونم مهدي را ببخشم مخصوصا به خاطر كار ديشب اش:300:
سارا جون آنلايني؟
دوستان عزيز
يك موقع فكر نكنين من ديروز اصلا به راهنمايي هاتون عمل نكردم چرا ديروز كه رفتم خونه دوش گرفتم به خودم رسيدم استراحت كردم خونه را مرتب كردم سعي كردم آروم بشم كتاب بازي زندگي و راه اين بازي را خوندم (اين كتاب خيلي بهم آرامش مي ده) و...............
ولي مهدي به نظرتون اون چي كار كرد؟؟؟؟؟:223: به نظم اون خودش را تو قلب من از بين برد.
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
نه من شروع نكردم يعني من فقط بهش گفتم چرا دير كردي؟
ولي اون در جواب من گفت تو مي خواي من را از خانوادم جدا كني و كاري كني كه من ديگه به اونا سر نزنم و بعد هي گفتيم و گفتيم تا كار به جاهاي باريك كشيد.
هرچي اون مي گفت من هم بدترش را جوابش مي دادم تا اينكه گفت من اگه با تو نباشم مي رم با خوشگل تر از تو و من هم بهش گفتم برو من همين الانم يك شوهر ديگه دارم و شوهرم را انتخاب كردم (البته فقط مي خواستم حرفش را تلافي كنم) ولي رنگش بنفش شد و مي خواست خفم كنه گفت تو به من خيانت كردي مي دونستم (مامانش هميشه اينا بهش مي گه كه من دوست پسر دارم و اصلا مهدي را نمي خوام) بعد ديگه خودش ترسيد خفه بشم و ولم كرد كلي بهم بد و بيراه گفت منم گريه كردم و بعد از 4 تا قرص مسكن ساعت 2.5 خوابم برد
من حتي تو دوران مجردي هم دوست پسر نداشتم چه برسه به الان!
فقط مي خواستم با اين حرفم حرفاي زشتش را تلافي كنم
متاسفام شما هم هنوز به بلوغ لازم نرسيدي!!!!
شما حسادت زنونه رو با غيرت مردونه مقايسه كردي و خواستي حرفش رو تلافي كني گفتي من شوهر دارم؟؟؟؟؟؟با علم به اينكه مادرشوهرت زمينه ي ذهني رو در همسرت اماده كرده كه تو در حال خيانتي؟؟؟چرا؟
ليلا جدا چرا قبل از حرف زدن فكر نميكني؟
همسرت و خانوادش بي تقصيرن شما فوق العاده بي سياست هستي و هنوز براي زندگي مشترك اماده نيستي...مگه با هم بازي توي مدرسه دعوا ميكني كه هر چي اون گفت تو هم بهش بگي؟؟
گويا به مصلحت بوده كه شما فعلا بچه دار نشي چون خودت هنوز رشد كافي رو در زندگي متاهلي نداري....شما به يه مشاور جهت اموزش مهارت هاي زندگي و مهارت هاي ارتباطي نياز داري ....نياز مبرم:325:
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
آره sana عزيز راست مي گي من خيلي بي سياستم درست مثل يك بچه الانم چند روزه از لج اون كه حلقه اش را دستش نمي كند (مامانش گفته دست نكنه) من هم دست نمي كنم البته اون حلقه اي را كه اون مي دونه را دست نمي كنم يك حلقه ديگه دارم كه وقتي از خونه مي يام بيرون طوري كه اون نبينه دست مي كنم. (وقتي اون نيست)
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نميخوام دلسردت كنم اما در شرايطي كه تو و همسرت قرار داري به جاي اينكه به كارهايي كه همسرت علاقه نداره بپردازي كارهايي رو بكن كه دوست داره....درس خوندن تو الان فقط لج شوهرتو در مياره
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ليلا موفق
آره sana عزيز راست مي گي من خيلي بي سياستم درست مثل يك بچه الانم چند روزه از لج اون كه حلقه اش را دستش نمي كند (مامانش گفته دست نكنه) من هم دست نمي كنم البته اون حلقه اي را كه اون مي دونه را دست نمي كنم يك حلقه ديگه دارم كه وقتي از خونه مي يام بيرون طوري كه اون نبينه دست مي كنم. (وقتي اون نيست)
با لج بازي كاراتون بدتر به هم ميپيچه بچه بازي رو بذار كنار ليلا
چرا اخه فكر ميكني همسرت يه مترسكه دست مامانش؟؟؟؟
ليلا فكرت مسموم شده و با ديد اشتباه داري به رفتار و گفتار همسرت نگاه ميكني....من نميتونم بفهمم چرا انقدر از خانواده همسرت غول ساختي واسه خودت؟؟؟چرا انقدر باورشون كردي و فكر ميكني روي همسرت تاثير دارن.....همسرت خودش عقل داره....فكر ميكنه...بچه كه نيست هر چي مامانش گفت اطاعت كنه....تو بايد بري پيش مشاور من فكر ميكنم همسرت توي اين ماجراها مقصر نيست تو خيلــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــي بدبين شدي...
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
sana جان
به نظرت من آدم نيستم به نظرت من حق زندگي كردن ندارم
من به خاطر مهدي خيلي چيزها را گذاشتم كنار
تدريس در دانشگاه
ادامه تحصيل
همكاري با يك مجله مديريتي
پست و موقعيت در محل كار فعلي ام
عزت نفس
اعتماد به نفس
ورزش
مهموني
خانواده (مهموني هاي هر هفته اي و دور هم بودن)
و.................
و به كجا رسيدم؟ آيا ازم قدرداني شد؟ آيا مهدي خلاء آن ها را برام پر كرد؟ مهدي در ازاي چيزهايي كه ازش گذشتم برام چيكار كرد؟ جز افسردگي جز خرد كردن شخصيتم جز له كردنم چرا بايد اين رويه را ادامه بدم؟ چرا بايد بشم ليلايي كه ازش متنفرم؟ چرا بايد بشينم ساعت را نگاه كنم تا اون بياد و يا دير بياد با كلي اخم و ادا و حرف هاي مزخرف؟ چرا بايد بشم يك آدم وابسته كه تمام اميدش شوهرشه و شوهرشم ..................................
آيا من حق زندگي كردن ندارم
sana جان تمام چيزهايي را كه مي گم مامانش گفته مثل نماز، حلقه، دختربازي، آبرو بري ، تن مامان و بابام را لرزاندن و ................را مادر شوهرم جلوي خودم به شوهرم مي گه من عين حرفا را از دهن اون شنيدم من بدبين نيستم
به نظرت اگه من بتونم خودم را پيدا كنم و بشم همون ليلاي قديمي همون ليلاي قدرتمند روابطمون دوباره مثل قديما خوب نمي شه؟
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
سلام خواهر گلم صبح بخیر :46::46:
از صبح چند بار اومد نبودی ببخش دیر جواب دادم
قرارشد آروم باشی
پس پیش داوری ممنوع :327:
قضاوت ممنوع:97:
قتل وقاتل ومقتول ممنوع:223:
زن دوم ودوست پسروعشق خیابونی وولگردی تا صادقیه ممنوع:47:[u]
قهروکینه ممنوع:101:
[/quote]
خوب کدوما رو انجام دادی باز که لج کردی درسته کار اون اشتباهه ولی الان که اون اینجانیست تو اومدی که راهکار بگیری نباید اینجوری لج میکردی به نظر من اون یه قدم از تو جلوتره چون اومده ومستقیم بهت گفت بیا تکلیف معلوم کنی یعنی بطور غیرمستقیم ازت خواسته دربارش حرف بزنه(درسته نوع بیانش اشتباه بوده ولی گفته) تو باید حرف میزدی بهت گفتم چطور حرف بزن
درضمن به نظر من تو خودت میدونی اشتباه کردی برای همین جواب تلفنش ندادی درسته؟:300:
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سارابختیاری
سلام خواهر گلم صبح بخیر :46::46:
از صبح چند بار اومد نبودی ببخش دیر جواب دادم
قرارشد آروم باشی انجام دادم
پس پیش داوری ممنوع :327:انجام دادم
قضاوت ممنوع:97:انجام دادم
قتل وقاتل ومقتول ممنوع:223:انجام دادم
زن دوم ودوست پسروعشق خیابونی وولگردی تا صادقیه ممنوع:47:[u]جز حلقه انجام دادم
قهروکینه ممنوع:101:اون ديشب دوباره همه چيز را خراب كرد اون لايق قهر بود
خوب کدوما رو انجام دادی باز که لج کردی درسته کار اون اشتباهه ولی الان که اون اینجانیست تو اومدی که راهکار بگیری نباید اینجوری لج میکردی به نظر من اون یه قدم از تو جلوتره چون اومده ومستقیم بهت گفت بیا تکلیف معلوم کنی یعنی بطور غیرمستقیم ازت خواسته دربارش حرف بزنه(درسته نوع بیانش اشتباه بوده ولی گفته) تو باید حرف میزدی بهت گفتم چطور حرف بزن
اون گفت بيا تكليف معلوم كنيم چون پدر و مادرش اين را ازش خواسته بودند اونا هنوز دنبال پول خونه ما هستند
درضمن به نظر من تو خودت میدونی اشتباه کردی برای همین جواب تلفنش ندادی درسته؟:300:
نه چون اينقدر از دستش ناراحت شدم كه مثل سنگ سخت و بي احساسم و واقعا نمي تونم باهاش حرف بزنم
[/quote]
RE: مادر شوهر و پدر شوهرم قاتل اند ازشون متنفرم
ببین لیلای عزیزم
خوب تکلیف مارومعلوم کن میخوای تغییرکنی یا نه
میخوای بجسبی به اینکه مهدی اینجور خانوادش اونجور:300:
اگرمیخوای باید همکاری کنی درسته قبول دارم اونا خیلی بد کردن درحقت چیزی که لایقش بودی رو بهت ندادن برعکسش خیلی کوچیکت کردن ولی ولی باید ازیه جائی شروع کنی یه چیز بگم اشتباه کردی که به خاطرش از
تدريس در دانشگاه
ادامه تحصيل
همكاري با يك مجله مديريتي
پست و موقعيت در محل كار فعلي ام
عزت نفس
اعتماد به نفس
ورزش
مهموني
خانواده (مهموني هاي هر هفته اي و دور هم بودن)
و.................
گذشتی چرا این لطف نیست این نشون میده خودت رو دوست نداری
قبول داری
مردها می خواهند برای خود تشکیل زندگی خانوادگی دهند و به دنبال شریکی هستند که بتواند با او در خانه زندگی کند. خانم هایی که در محیط های اجتماعی فعالیت می کنند برای مردها قابل قبول تر هستند چرا که آقایون تصور می کنند خیلی بهتر می توانند با این گونه افراد ارتباط برقرار کنند و ارتباطشان پایدار تر خواهد بود.
کتاب رازهائی درباره مردان رو بخون ببین قشنگ عین کار تو رو با دلیل نوشته چرا اشتباه کردی:72: