RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
آقای تسوکه اصلااااااااااااا این طوری نیست باور کنید:316:
فقط حوصله اینکه حرفای اون آقا رو مرور کنم و بیام بنویسمو نداشتم همین.
اخه همش درمورد رازهایی که آقایون باید بدونند
رازهایی که خانوما باید بدونن و یه سری مقالات بیشتر ادبی تا روانشناسی بود حرف زد و ما هم مینوشتیم.بعضیاشم اصلا قبول نداشتم و دقیقا چون بی فایده بود دیگه حالا شوهرم اصلا به اونا اعتقاد نداره.
قهر نکنید دیگه. اصلا قصدبی احترامی و یا بی محلی کردن بهتونو نداشتم آقای مهندس.
همین امشب میرم تو جزوه هام میگردم(چون چند روزیه اسباب کشی کردیم) و هرجا نکته خوبی داشت میام مینویسم.الان رو موبایلم آلارم گذاشتم.
آقای sci بینهایت ازتون ممنونم حس میکنم تاحالا کسی منو انقد نفهمیده بود.
اما چند تا سوال: اگه این رفتار جرات مندانه رو داشته باشم یعنی بااحترام نظر مخالفمو بگم و از خودم دفاع کنم بیشتر باعث نمیشم که همه رو از خودم ناراحت کنم؟
چی کار کنم که اصلا حرفشون واسم مهم نباشه و هیچ اهمیتی به تهمتاشون و برخورداشون ندم نه اینکه عصبانی بشم؟
بعضی اوقات که از دست کسی ناراحت میشم تو خودم میریزم و شدیدا خودخوری میکنم اما خیلی اوقات هم خیلی رک حرفمو میزنم و همین باعث میشه از من بدشون بیاد که چون بزرگترند نباید جوابشونو بدم و تازه وقتی گله میکنم تهمتهایی میشنوم که از شدت عصبانیت دستام میلرزن!!!!!و خیلی به خودم رحمم میاد.صدای تپش قلبمو میشنوم.
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
یه بار دیگه پستی که گذاشتم رو با دقت بخونید
رفتار پرخاشگرانه و ناسازگارانه با رفتار جرات مندانه کاملا متفاوته...
اتفاقا رفتار جرات مندانه موجب افزایش صمیمیت می شه در طولانی مدت
اما چون شما رفتار منفعل داشتید و حالا می خواهید این نوع رفتار رو تجربه کنید شاید دیگران در وهله اول موضع بگیرند.. اصلا مهم نیست... رفتارشناسها معتقدند ۲۱ روز زمان لازمه که یک رفتار تبدیل به عادت بشه... پس اونها به رفتار جدید شما عادت خواهند کرد...
از موارد کوچیک تر شروع کنید تا حرفه ای بشید...
فعلا تو ۵۰ درصد رفتاراتون جرات مندانه باشید برای یه هفته کافیه
صدای تپش قلب و لرزیدن دستاتون به دلیل واکنش فیزیولوژیک بدن شما به اضطرابه
تمرین تنفس کنید خوب می شه
توصیه هلی پست قبلی رو با دقت بخونید... مطمئن باشید همه مشکلات شما رو دیدم و لحاظ کردم
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
اخه همش درمورد رازهایی که آقایون باید بدونند. رازهایی که خانوما باید بدونن و یه سری مقالات بیشتر ادبی تا روانشناسی بود حرف زد و ما هم مینوشتیم.بعضیاشم اصلا قبول نداشتم و دقیقا چون بی فایده بود دیگه حالا شوهرم اصلا به اونا اعتقاد نداره.
ما؛ این ما کیه؟ مگه با شوهرتون رفته بودین؟ مگر مشاوره ی خصوصی نرفته بودین؟
حالا، مگر قبلا به اونها اعتقاد داشت؟ مگر شوهرتون هم اون حرفا را شنیده بود؟
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
دفعه قبل که رفته بودم مشاوره با دختر خالم بودم که مشکلاتمون خیلی شبیه هم بود(ما از بچگی با هم بودیم تا آخر دوره لیسانس)شوهرم نبود اماجزوههاشو میذاشتم روی میز کار شوهرم ومطمئنم که یه نگاهی بهشون یواشکی مینداخت.
زمانی که واسه آزمون میخوندم خیلی ناامید بودم به خاطرزمان خیلی کمی که داشتم و شوهرم خیلی امیدواری بهم میداد و بهم قول داد که اگه قبول بشی هرچی بخوای انجام میدم(هدیه بزرگ یا مسافرت یا....) همونجا ازش خواستم که نه باید بیای با هم بریم پیش یه روانپزشک.کلی چونه زد تا از روانپزشک به مشاوره واسش تخفیف دادم. فقط دو جلسه پیش همون مشاور قبلی که خودم تنها رفته بودم رفتیم که دیگه داد ایشون دراومد که نمیخوام چرت و پرت بشنوم و.....:163::163::163:
امروز جزوشو همراه خودم آوردم. بنویسم همون رازها رو یا اینکه واستون تکرارین؟
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
سلام..عزيزم بنويسين اون رازهارو به هر حال همه كه نخوندن قبلا اين رازهارو
من خودم كتاب رازهائي درباره مردان و زنان رو خوندم..اما واقعا هرچي بخوني كمه..چندين بار بايد خونده بشه تا ملكه ذهن بشه
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
نمی دونم والا، اگر شوهرتون خوشش نیومده که بی خیال. حالا اگر بعدا خواستم، میگم تا بنویسین. فعلا بی خیال.
اما چرا شوهرتون از مشاوره ناامید شد؟ نکنه مشاور خوبی نرفتین؟ ای کاش می تونستین از فرصت این مشاوره ی دو نفره بهتر استفاده کنین. این یک برگ برنده در دستان شما بود که ممکنه حالا حالاها دیگه گیر نیاد، راستی چرا اصلا خبر ندادین که با همسرتون به توافق رسیدین که برین مشاوره؟ فکر نمی کنین ما می تونستیم نظراتی بدیم که بهتون کمک کنه؟
اصلا چرا به شوهرتون روان پزشک را پیشنهاد دادین؟ همون مشاور کافی بود.
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
آره اعصاب خودمم به هم ریخت مدام با خودم میگم کاش میرفتیم پیش فلانی که تو دانشگاهمون یود یااون یکی که .....
حیف شد واقعا حیف شد.
البته بعضی اوقاتم فکر میکنم که پیش هرکس دیگه ای هم که میرفتیم همین بود آخه شوهر من خیلی مغروره.
میدونین تجربه و تخصص در نظر نمیگیره فقط مدرک تحصیلی رو مقایسه میکنه و خودشو برتر میبینه، آدم خودخواه!!!
چون نتیجه ای نداشت به شما نگفته بودم باخودم فکر میکردم زندگیمون یه تغییر اساسی میکنه و میام اینجا به همتون میگم اما از همون ثانیه اول که رفتیم انقده غر زد که حالم به هم خورد آخرشم خودم گفتم بابا نمیخوام بیای فقط دست از سر کچلم بردار دیگه.
آخه داداشم که پزشکن بهم بارها گفته بودن که شما(من و شوهرم) نیاز به درمان با دارو دارین و ازم خواسته بود بریم پیش یه روانپزشک.تازه حرفای مشاور حداکثر زمانی که اثر داره به یک روز نمیرسه:163: (در این مورد خاص)
دوستان خوبم میشه نظرتونو بپرسم چون نمیدونم رفتار جرات مندانه در این مورد چیه؟
قبلا گفته بودم خونواده شوهرم تا حالا بارها و بارها مهمونی مامنمینا دعوت شدن اما نیومدن(مهمون داریم . جای دیگه دعوتیم و......) باز بابای من اشتباه کرده:163: و واسشون کیک یا غذا فرستاده با اینکه نیومدن!!!
واسه عید نوروز هم با اینکه هم من و هم شوهرم ازشون خواستیم که برن عید دیدنی خونواده من بازم نرفتن.(حتی من چند روز پیش به پدر شوهرم گله هم کردم).حالا چند شب دیگه باز مامانمینا افطاری دارند(یه مهمونی خیلی بزرگ) نمیدونم بگم به مادر شوهرم که آبروم پیش خانوم داداشام نره، نگم ، شوهرم بگه؟نمیدونم؟زنگ بزنم نزنم؟
البته الان حدود یه ماهه ما درگیر خونه خریدن و تمیز کردن و اسباب کشی بودیم دو هفته هم هست که خونه جدیدمونیم اما هنوز مامان ایشون یه زنگ به ما نزدن حالی بپرسن چه برسه به اینکه بیاد کمکم کنه!!!یا لا اقل یه تعارفی کنه!!!! شوهرم میگه نمیدونم چرا نیومده؟!
چی کار کنم واسه دعوت مهمونی؟!
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
کسی نمیخواد چیزی بگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
دوستان خوبم میشه نظرتونو بپرسم چون نمیدونم رفتار جرات مندانه در این مورد چیه؟
قبلا گفته بودم خونواده شوهرم تا حالا بارها و بارها مهمونی مامنمینا دعوت شدن اما نیومدن(مهمون داریم . جای دیگه دعوتیم و......) باز بابای من اشتباه کرده:163: و واسشون کیک یا غذا فرستاده با اینکه نیومدن!!!
واسه عید نوروز هم با اینکه هم من و هم شوهرم ازشون خواستیم که برن عید دیدنی خونواده من بازم نرفتن.(حتی من چند روز پیش به پدر شوهرم گله هم کردم).حالا چند شب دیگه باز مامانمینا افطاری دارند(یه مهمونی خیلی بزرگ) نمیدونم بگم به مادر شوهرم که آبروم پیش خانوم داداشام نره، نگم ، شوهرم بگه؟نمیدونم؟زنگ بزنم نزنم؟
البته الان حدود یه ماهه ما درگیر خونه خریدن و تمیز کردن و اسباب کشی بودیم دو هفته هم هست که خونه جدیدمونیم اما هنوز مامان ایشون یه زنگ به ما نزدن حالی بپرسن چه برسه به اینکه بیاد کمکم کنه!!!یا لا اقل یه تعارفی کنه!!!! شوهرم میگه نمیدونم چرا نیومده؟!
چی کار کنم واسه دعوت مهمونی؟!
خیلی تمایل داشتم خودتون بگید باید چی کار کنید!
اما حتما دعوت کنید... ببینید شما نظرات خودتون رو می گید! گله نمی کنید! می گید خیلی دوست دارید بیان... همین! اگر نمی آن مشکل شما نیست !
چقدر مهمه که زنگ بزنن یا نزنن!؟ اصلا چه اهمیتی داره!؟ براتون مهم نباشه!!! به شوهر شما هم ارتباطی نداره که چرا زنگ نزدن! شوهرتون مسئول رفتارهای خودشه!
حتما دعوتشون کنید... با احترام و تمایل خودتون رو به اینکه بیان بگید و بگید اگر بیان احساس خیلی خوبی خواهید داشت! دقیقا از جملات " من " استفاده کنید...
پستی که در رابطه با جرات مندی گذاشتم رو یه بار دیگه بخونید...
راستی اوضاع چطوره؟؟ کارهاتون رو انجام می دید؟
RE: رسیدن به آرامش واسه من یه آرزوی محاله
مرسی.یه کم اوضاع روبراه شده. هرشب تمریناتی رو که گفتید انجام میدم.
خیلی دوست دارم رو این کار کنم که حرف بقیه و رفتارشون واسم مهم نباشه. زنگ زدن و نزدنشون و حتی احترام یا بی محلی گذاشتنشون.
زندگی خودمو داشته باشم و کلا بی خیال بشم.
آخه با هر رفتار یا حرف غیر منطقی(البته از نظر خودم) که مواجه میشم تپش قلب میگیرم و این احساس بدی رو بهم میده(ضعیف بودن بیش از حد).
ممنونم از لطفتون:72: