RE: تاثیرپذیری مفرط همسرم از خانواده اش
عزیزم چرا شما درباره ارتباطت با جاریت با شوهرت صجبت می کنی؟ هر وقت دوست داشتی زنگ بزن هر وقت شوهرت خونه نبود. اجازه همه کاری رو که نباید از شوهت بگیری. وقتی در این باره با هم صحبت کنید فکر می کنه حق داره به شما دراین زمینه امر و نهی کنه اما اگر اصلا به روی خودت نیاری همسرت هم می فهمه که در این زمینه نظرش برات مهم نیست برای همین هم خودشو بی احترام نمی کنه و چیزی نمیگه.
دوم اینکه زیاد با جاریت حرفهای خصوصی نزن. نمی خوام خدای ناکرده تهمت بزنم اما صلاح نیست جاری ادم از دل ادم خبر داشته باشه. اگرم اون خواست حرفی راجع به خانواده شوهرت بزنه شما حرفو عوض کن. می دونم با هم همدردیت اما با همدردی کردن با هم مشکلی حل نمیشه که هیچ تازه ممکنه مشکلی هم اضافه بشه.
RE: تاثیرپذیری مفرط همسرم از خانواده اش
دلجو جان ممنون که به تاپیکم سر زدی.
حقیقتش ما هم همینطور باهم ارتباط داشتیم. شوهرم تقریبا سال گذشته بود که رفت از ریز مکالمات پرینت گرفت و کلی آبرو ریزی پیش خانواده من و خودش کرد که چرا من با جاریم حرف می زنم.
ما بعدها هم ارتباط تلفنی داشتیم تا اینکه آخرین بار یه بار جاریم زنگ زد و متاسفانه شوهرم خونه بود و اون گوشی رو برداشت و جاریم باهاش حرف نزد و از اون روز تازه الان یکی دو هفته ست و در واقع از وقتی از اصفهان اومده این موضوع رو علم می کنه و اعصابم رو به هم می ریزه.
من حتی بهش گفتم که من توجیهات تو رو قبول ندارم ولی بخاطرت که شوهرمی و می خوام بدونی چقدر برام عزیزی، باهاش صحبت نمی کنم. اما دست بردار نیست.
انگار دنبال بهانه می گرده. خسته و کلافم کرده.
قرار بود امروز یه سفر یه روزه بریم شمال، بهش گفتم از لحاظ روحی به این سفر احتیاج دارم. بیشتر بخاطر بچه. دوباره سر این موضوع دهوا راه انداخت و از زیر این سفر یه روزه هم در رفت. چه برنامه دیگه ای برای خودش داره نمی دونم؟ واقعا خسته م کرده...
RE: تاثیرپذیری مفرط همسرم از خانواده اش
بلو اسکای عزیز،
به نظر من مشکل شما نداشتن سیاست در زندگی است. شما می خوای همه چیز را با منطق و صداقت پیش ببری که متاسفانه تو زندگی مشترک خیلی جواب نمی ده.
مطلبی که سابینا گفت و شما گفتی انجام دادی، جواب نگرفتی هم دقیقا ناشی از همین صداقت بود. عزیزم سابینا نگفت که غلام حلقه به گوش بشید و هر چی گفتن انجام بدید. گفت سیاست داشته باش.
تا زمانی هم که نخوای از این مهارت های زندگی مشترک ( سیاست ) استفاده کنی قضیه به همین شکل هست و خواهد بود.
یک نمونه در مورد این مسافرت خدمت شما بگم. خانمی را می شناسم که برای اینکه شوهرش را به مسافرت رفتن عادت بده، اوایل به بهانه با خواهرت بریم سفر، مامانت خسته شده آخر هفته ببریمش شمال و ... همسرش را به سفر رفتن عادت داد. هر بار هم که این خواهر و مادر را می برد با سیاست های خودش بیچاره شان می کرد. تا جایی که دیگه الان هر چی این برادره به مادر و خواهرش می گه بیایید بریم سفر اونها نمی رن. حتی خود این خانم هنوز می خواد بره سفر واسه خودشیرینی و به دست آوردن دل شوهرش، جلوی اون زنگ می زنه که تو رو خدا بیایید و خوش می گذره و ... اما خودش هم می دونه چیکار کرده و خیلی راحت به مقصودش رسید.
البته این کار از عهده هر کسی برنمی آد. من خودم هم فقط بلدم بگم. انجامش خیلی مهارت می خواد.
RE: تاثیرپذیری مفرط همسرم از خانواده اش
نه سیاست داشتن به معنای کلک زدن و یا رفتارهای ناشایست و یا بی صداقتی مقبول است ، نه صداقت منفی و منفور و آسیب زاست . صداقت یک صفت بسیار ارزنده است که به جا و درست و با مهارت ، در همه ابعاد ( گفتار و کردار و اندیشه و نیت ) باید به کار برده شود .
رفتارهایی مثل آنچه در رابطه با خانمی که شوهرش را به مسافرت رفتن با نوعی کلک عادت داده هرگز توصیه نمی شود . مهارتها باید صادقانه به کار گرفته شود . مثلاً شکل درست رفتار در این موضوع مسافرت اینگونه است :
که اگر همسر مسافرت را با همراهی اعضائی از خانواده اش دوست دارد و ما می خواهیم از این میل او بهره ببریم . کاملاً صادقانه اینرا مطرح سازیم و در مسافرت هم هرگز برای آنکه عضو یا اعضاء خانواده همسر دیگر میلی به این مسافرت ها نداشته باشند نباید با بد رفتاری و آزار عمل کرد .
روشی که خانم مورد اشاره شب نم داشته .
بی صداقتی و استفاده ابزاری از افراد برای رسیدن به هدف را ترویج می کند . و مورد تأیید کارشناسی نیست .
بلو اسکای عزیز
مهارتهای کلامی و ارتباطی را خوب بیاموز و مورد بهره برداری قرار بده .
.
موفق باشی
.
RE: تاثیرپذیری مفرط همسرم از خانواده اش
عزیزم گفتی همسرت دنبال بهانه میگرده. مردها معمولا وقتی سردرگم و گیجن و به همه چیز گیر می دن که از لحاظ رابطه جنسی در تنگننا باشن ولی در عین حال هم بخواهند رعایت زنشون رو بکنن. نمی دونم مشکلت از اون نظر حل شده یا نه. ولی اگر باز دکتر بهت اجازه نمی ده می تونی از راههای دیگه همسرت رو در این زمینه راضی نگه داری.
راستی مگر هر کسی می تونه از مکالمات تلفنی اگاه بشه؟ عجیبه. یعنی ادم امنیت در حرف زدن هم نداره؟ بازم هر چی شوهرت میگه بگو اره می فهمم چی میگی. بذار هر چی می خواد بگه. نمی خواد باهاش بحث کنی. فقط یه جوری بگو درکش می کنی. البته شما هم خیلی درست رفتار کردی ولی هر مردی یک قلقی داره دیگه.
RE: تاثیرپذیری مفرط همسرم از خانواده اش
I am shy...
چند روزیه اختلاف بین من و شوهرم بالا گرفته و دوباره شده مثل روزای اول فقط با این تفاوت که فعلا دست روم بلند نکرده :316:
واقعا دیگه بریدم. تو این سه سال هر روشی رو امتحان کردم:
قهر
بی محلی
مقابله به مثل
شکایت
محبت
اما دیگه بریدم. فکر می کنم زندگی ما هیچ راه حلی نداره. بهش میگم اگه من استرس بگیرم به بچه منتقل میشه، بخاطر بچه مراعات کن. خودم میگم و خودم می شنوم.
من تا پای طلاق هم رفته بودم ولی جرات نکردم که بعنوان زن مطلقه بدون حمایت خانواده ام زندگی کنم.
البته بگم یه مدت خوب بود که تصمیم به بارداری گرفتم ولی دوباره روز از نو روزی از نو.
در واقع از وقتی به شهرشون رفت، اینقدر تغییر منفی کرد. (میگم نکنه سحر و جادو صحت داشته باشه :163:)
واقعا به جایی رسیدم که لحظه شماری می کنم که کی این زندگی تموم میشه.
خلاصه امروز که داشتم منفجر می شدم زنگ زدم صدای مشاور شاید یه کمک فکری بهم بدن. مطالب بالا رو گفتم . اولی که گفت مادری که به فکر مردن باشه به چه درد بچه می خوره و فقط دعوام کرد که چرا باردار شدی :302:
دوباره و بعد از صرف کلی وقت تماس گرفتم و مشکلم رو گفتم. این یکی هم گوش کرد و گفت شما که اینقدر واقع بین هستی فکر می کنی صدای مشاور چه کمکی می تونه بهت بکنه. از جدایی که می ترسی و باردار هم هستی و ما بهت توصیه نمی کنیم. خودت رو به بیخیالی بزن و زندگیت رو بکن. بزار هرکاری دلش می خواد بکنه!!!!
گفتم آخه مردیه که راضی بشو نیست. بحال خودش بزارم به خودش حق می ده که در حقم خیانت هم بکنه و می ترسم خانوادش تو این راه کمکش کنن!
گفت چاره ای نیست. بشین و زندگیت رو بکن! :162: :47:
RE: تاثیرپذیری مفرط همسرم از خانواده اش
عزیزم
می خواهم از تحربه خودم تو زندگیم برات بگم شاید به دردت بخوره. راستش من همیشه صبور بودم و با تمام وجودم به همسرم محبت می کردم . اما چون خودم رو صاحب نظر تو خیلی مسائل زندگی می دیدم وقتی همسرم کار یا حرف و یا رفتار اشتباهی داشت حتی اگر به زبون نمیاوردم در عمل یا رفتارم تاثیر داشت. مثلا مثل این حرف شما که گفتی :" من توجیهات تو رو قبول ندارم ولی بخاطرت که شوهرمی و می خوام بدونی چقدر برام عزیزی، باهاش صحبت نمی کنم." رو منم زیاد به کار می بردم. اما یکسالی هست که روندم رو عوض کردم و بعد از یکسال مداوم جواب گرفتم. در این یکسال فرض کردم من هیچی بلد نیستم و هر کاری شوهرم می کنه درسته. البته کاملا هم صحه بر کارهاش نذاشتم اما مخالفتم رو علنا اعلام نکردم. مثلا به جای اون حرف شما من می گفتم : " بخاطرت که شوهرمی و خواستت برام عزیزه دیگه با جاریم حرف نمی زنم.، " یعنی اصلا نمی گم که نظرت غلطه یا من قبولش ندارم. گاهی هم حتی وقتی نظر همسرم به نظرم غیر منطقیه (که خیلی هم پیش اومده) با این حال می گم حق با شماست. شاید باورت نشه حالا همسرم فکر می کنه بعد از 5 سال واقعا من دیگه همه جوره قبولش دارم و داره در تمام کارهاش نظرهای منو دخیل می کنه با اینکه با نظر خودش خیلی فرق داره. یعنی تا زمانی که فکر می کرد من و اون حرفمون دو تاست همش لجبازی بود و حرف حرف اون ولی حالا فکر می کنه حرف خودش داره اجرا می شه اما داره حرف منو اجرا می کنه. باورش برای خودم هم مشکل بود اما شده.
من فکر می کنم مشکل شما هم همینه و اگر این روش رو دقیق اجرا کنی به خواست خدا شما هم زندگیت تا حدودی تعدیل می شه . اگر خواستی یک مثال هم از محصول این روشم برات میارم.
مجبت کردن به تنهایی گاهی اوقات جواب نمی ده باید مهارت لازم رو برای هدفمند کردن اون محبت بلد باشی.
RE: تاثیرپذیری مفرط همسرم از خانواده اش
ظاهرا خانه از پای بست وایرانست!
چقدر دلگیرم که تاپیکم صفحه هشتمش هم داره تموم میشه و من هنوز دارم با مشکلم دست و پنجه نرم می کنم و ذره ای پیشرفت هم نکردم. :302:
چندباری حرف بچه مون که پیش اومده بود، شوهرم می گفت که من بچه رو میارم تو گروه خودم و من هم به شوخی می گفتم اگه من از کارم استعفا بدم و صیح تا شب پیش بچه ام باشم هم می کنم تا تو گروه من باشه! خلاصه که شوخی می گرفتم.
دیروز که تلفنی حرف می زدیم بهم گفت بذار من بچه ات رو ازت بگیرم تا بفهمی که یه مادر چه حسی داره! تو تازه یکم داری تو این دوران درد می کشی، کلی خودت رو صاحب حق می دونی نسبت به بچه ات (حالا اینو نمی دونم از کجا دراورده بود)
حقیقتش حرفاش یکم ترسوندم. احساس کردم یه نقشه ای تو سرشه!
من و شوهرم تقریبا میشه گفت غیر جمعه اصلا همو نمی بینیم و فرصت دو کلام حرف اضافه نداریم. لذا بهش زنگ زدم تا مهربونانه کمی باهاش حرف بزنم.
یکم در مورد تربیت بچه و وظیفه پدر و مادر حرف زدم و گفتم بچه نباید تحت هیچ شرایطی فکر کنه که پدر و مادرش دوتا گروه هستن و مجبور بشه انتخاب کنه. بچه رو نباید تو مسند قضاوت قرار داد. باید بدونه که پدر و مادرش و خودش یه گروهن و در آغوششون احساس امنیت کنه. در غیر اینصورت آسیب شخصیتی می بینه و جذب بیرون خونه میشه. ما نباید بچه رو وسیله رسیدن به هدفمون و انتقام گیری از طرف مقابل کنیم و ...
خلاصه که حرف رسید به اینجا که بچه بزرگ شه و زن بگیره و اگه تو زن گرفتن اشتباه کرد توی مادر باید راهنماییش کنی. مثلا اگه پدر و مادر ببینن زن پسرشون فقط منافع خودش رو می خواد، باید دخالت کنن و پسرشون رو نجات بدن! اگه زنه از لحاظ مالی بالاتر بود و گفت تو من رو بخاطر مال و اموالم انتخاب کردی، پس مشکل داره اون زن و باید مادر و پدر دخالت کنن و ... (خلاصه که به اسم پسرمون می گفت تا من بشنوم و تازه فهمیدم که چقدر ذهنش رو نسبت به من بد کردند و ظاهرا خانواده اش من رو زن مناسب پسرشون نمی دونن و تمام کاراشون بخاطر نجات پسرشونه!!!!)
اصلا هنگ کرده بودم. فقط گفتم اگه من یه مادر خوب باشم کاری نمی کنم که پسرم بین من و عروسم گیر کنه. در اینصورت بیشترین آسیب رو خود پسرم می بینه و آرامش و لذت زندگیش از بین می ره. گفتم یه مادر واقعی بخاطر بچه اش حتی از خود بچه اش هم می گذره........
سرتون رو درد نیارم که دوباره کار به مشاجره و دعوا کشید. بهش گفتم من زنگ نزدم که دعوا کنم، الان هم اذونه و برو افطار کن و برای هرسه مون دعا کن.
بعد حرفهای دیروزش خیلی احساس نا امنی کردم. شما که نمی دونین خودش و خانواده اش چقدر بی حرمتانه و تحقیرآمیز با من رفتار می کنن و تازه حس کردم که گویا همش با برنامه ست. و فکر شوهرم هم چنان مسموم شده که کاملا داره از نقششون حمایت می کنه.
حتی احساس می کنم که براش زن هم درنظر گرفته باشن!
واقعا حس ناتوانی پیدا کردم. بیچاره این بچه!!
کاش اون اوایل که مشکل داشتیم، خانواده ام حمایتم می کردن و من ازش جدا می شدم!
احساس می کنم توان مقابله باهاشون رو ندارم و روز به روز شوهرم و زندگیم و لاجرم به دنبالش بچه ام رو از دست خواهم داد..
RE: تاثیرپذیری مفرط همسرم از خانواده اش
می خوام چندتا از اس ام اس هایی که بینمون رد و بدل شد رو براتون بگم، شاید بتونین بهم کمک فکری کنین؛
شوهرم صبح که داشت می رفت بهم گفت که: " اونقدر در مورد دیگران بد قضاوت کردی که دیگه به حرفات اعتماد ندارم!"
ظهر براش اس ام اس کردم: " میشه یه نمونه اش رو مثال بزنی؟ کِی اشتباه قضاوت کردم؟ اگه گاهی دیگران در حقمون بدی می کنن و من آگاهت می کنم، من مقصرم؟ ولی نمی گی که اونقدر که منو فروختی به دیگران و جلوی جمع خردم کردی، من دیگه اعتمادم ازت سلب شده؟ دیگه کنارت احساس امنیت نمی کنم؟ بدترین چیز برای یه زندگی اینه که زن، مردش رو تکیه گاهش ندونه. "
خلاصه عصبانی شده بود و زنگ زد که این چی بود برام فرستادی؟ گفتم خوب مثال بیار من کی بد قضاوت کردم. تو هم حرف سنگینی زدی که می گی دیگه بهت اعتماد ندارم!
آقا مساله رو چسبوند به خانواده اش و دوباره شروع کرد که تو می خوای من رو نسبت به خانواده ام بد کنی و من به هرکی می گم، می گن حرفت منطقیه!! دوباره گذشته ها وسط کشیده شد!
آخرش هم گوشی رو قطع کرد!
اس ام اس من: "خسته شدم از دستت، تو واقعیت رو نمی بینی فقط داری با تعصب نگاه می کنی، تعصب چشم عقلت رو کور کرده، تحملم داره تموم میشه، خودم می ترسم از اینکه دیگه نتونم تحمل کنم."
شوهرم: " همین که بدترین تهمت ها رو بهم زدی و بدتر از همه اینه که زن به مردش سوءظن داشته باشه و به همه هم بگه مردش بدکاره بازه و براش اس ام اس های آنچنانی بفرسته که میخوام امتحانت کنم، بعدش برای بدست آوردن مدرک پای خانواده شوهرشو بکشه وسط و مرتب بگه کی زیر پات نشسته، برای خوب بودنت کافیه. "
من: " واقعیت رو ببین تو تخیلات خودت زندگی نکن یکم بترس هم از خدا و هم از عاقبت زندگیت من انتخاب خودت بودم به من احترام نمی ذاری به انتخاب خودت احترام بذار. شایدم پشیمون شدی و دلت انتخابهای خانواده ات رو می خواد"
شوهرم: " یادم رفت اینم بگم یکی دیگه از امتیازاتت هروقت کم میاری به دیگران اهانت می کنی و تهمت می زنی یادت باشه من بی ریشه نیستم که غیرت رو خانواده ام نداشته باشم اگه خوانوادت به من احترام می ذارن بخاطر بچشونه اگه من به اونا احترام می ذارم بخاطر خانوادمه."
خلاصه قصدم خسته کردن شما نبود. فقط نمی دونم چرا اینقدر اشتباه و منحرف داره فکر می کنه و به دنبالش عمل می کنه؟ مخصوصا اون متن قرمز!
واقعیت دارم داغون میشم. نه می تونم باهاش حرف بزنم و نه میشه بیخیال رهاش کنم. احساس می کنم زندگیمون داره با سرعت به ته دره می ره و من نمی دونم چی کار کنم!
RE: تاثیرپذیری مفرط همسرم از خانواده اش
بلو اسكاي محترم
مشكل شما اين است كه نشسته اي و فقط همسرت را نقد مي كني در حالي كه خودت پر از مشكلي . كي گفته كه شما همه ي حرفها و اعمال و افكارت وحي منزل است و همسرت اشتباه مي كند ؟! چند بار متنهاي خودت را از نگاه شخص سوم بخون و به جاي اينكه روي همسرت متمركز باشي روي خودت متمركز باش كه كم اشتباه نيستي .
اولين اشتباه : چرا خودت را وارد حريم خانواده اش مي كني و ....او كه از خانواده اش جدا نيست ، هست ؟! مردي كه بتواند از خانواده اش ساده بگذرد از تو ساده تر مي گذرد .
اگر مشكلت حل نشده به اين معني است كه روشت درست نيست آن را تغيير بده . از ديد من و كاملا به نظر من شما خودت بيشتر از همسرت نگاه متعصب داري عزيزم و ....