همین که گفتی توی سایت ساعت کلاسهات را زدند یعنی دارم چکت می کنم و بهت اعتماد ندارم و تو دروغگویی.
بعد می گی بهش کاری نداشتم و گیر ندادم!!
نمایش نسخه قابل چاپ
همین که گفتی توی سایت ساعت کلاسهات را زدند یعنی دارم چکت می کنم و بهت اعتماد ندارم و تو دروغگویی.
بعد می گی بهش کاری نداشتم و گیر ندادم!!
میشه بگین در این موارد چطوری باید برخورد کرد؟
اگه فهمیدین حقیقتو دارن پنهان میکنن ......
قرار اين نبود كه شوهرتون راضي بشه بياد. بي خود تلاش نكنين. اون از اول شما را همراهي نخواهد كرد. شما بايد دو سه جلسه ي اول را تنهايي برين. بعد به كمك اون مشاور و حرفايي كه زده و كمك ما، شوهرتون هم همراهي تون خواهد كرد.نقل قول:
نوشته اصلی توسط مینا چ
اما در مورد اين كه چي كار كنين روراست باشه. هيچ كار، فعلا هيچ كار نكنين. شما در ميان كلي مسئله و سول بي جواب خودتون را گير انداختين. چي كار كنم كه بهم توجه كنه؟ با خواهرش چي كار كنم؟ چرا به ناراحتي ام اهميت نميده؟ چي كار كنم كه منو تنها نزاره و ... فعلا يه مدت بي خيال شين و هيچي سر به سرش نزارين.
حالا خودتون تنها وقت بگيرين و دو سه جلسه برين مشاور تا بعد؟
حالا كي ميرين؟:311:اين دفعه 5 ام است كه اين سوال را مي پرسم و شما همش يه چيز ديگه جواب ميدين.
داداش خوبم فردا خوبه. امروز زنگ زدم واسه فرداشب وقت گرفتم.
سعی میکنم بی خیال باشم اما خییییییییییییلی سخته.الان مغزم فوکوس کرده رو حرفاش و راست و دروغش.:33::33:
هرچی تلاش میکنم دست بردار نیست که نیست.بی خیال نمیشه.فکر کنم باید فرمت و اف دیسکش کنم.
مینا جان عزیز دلم؛ منو ببخشید یه چند روزی نبودم؛ راستش مشهد رفته بودم برای مسافرت!
جای شما خالی! حسابی خوش گذشت؛ و البته امیدوار بودم که وقتی برمیگردم؛ خبرهای خوشی از شما و تغییراتت بشنوم و بخونم! اما متاسفانه کاملا احساس می کنم که همه چیز داره روز به روز بدتر میشه با رفتارهای شما!
حس بدبینی؛ حس عدم اعتماد؛ دروغگویی، و مسائل دیگه ای که جایی در زندگی شما نداشت؛ متاسفانه داره به مسائل تون اضافه میشه و شما دائما دنبال تغییر در رفتارهای همسرتون هستید!
می دونی! مینا، زندگی من از کی تغییر کرد و دست از سر بچه های این تالار تا حدودی البته برداشتم (:311:) وقتی از خودم، از این زندگی خسته شدم، وقتی فکر کردم که این زندگی اون چیزی نبود که من همیشه می خواستم و باید برای اینکه اون چیز رو به دست بیارم؛ باید تلاش کنم و تغییر کنم و انعطاف پذیر باشم و از یه متخصص کمک بگیرم!
من دقیقا بعد از 3 جلسه فهمیدم که مشاوره ای که پیدا کرده بودم نمی تونه کمکم کنه؛ پس ناامید نشدم و سعی کردم ایندفعه یه مشاوره ی بهتر پیدا کنم؛ این دفعه همسرم باهام اومد و باز ما بعد از 4 جلسه فهمیدیم که این آقای روان پزشک بالینی فقط و فقط داره حرفهای خودمون رو بهمون پس میده و ما مجبور شدیم باز هم تغییر بدیم مشاوره مون و این دفعه موفق شدیم که بهترین راهنمایی ها رو بگیریم!
اما می دونی تمام این مدت این مشاوره رفتن ها؛ چی رو به ما فهموند و اضافه کرد.
1. من و همسرم بیشتر و بیشتر با روحیات هم و انتظارات و خواسته های همدیگه آشنا شدیم. 2. من و همسرم فهمیدیم که برای زندگی کردن باید مهارت زندگی کردن رو یاد بگیریم. 3. من و همسرم فهمیدیم که باید انعطاف پذیر باشیم و اصولا مشکلاتمون رو به مساله تبدیل کنیم و براش راه حل پیدا کنیم. 4. من و همسرم باید عاقل باشیم و به مشاوره وابسته نباشیم و خودمون بتونیم با کمک هم راه حل پیدا کنیم. 5. و مهم ترین مساله اینکه در مورد مسائل مون یاد گرفتیم که با هم صحبت کنیم و در صورت پیدا نکردن راه حل با یه متخصص مشورت کنیم.[color=#FF0000]
:104::104::104::104::104::104::104:نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
:104:نقل قول:
نوشته اصلی توسط del
ممنونم که تجربیاتتونو به من میگید. خداکنه ماهم یاد بگیریم مخصوصا خود من.
مرسی که راهنمایی ام میکنین.:46:
مینا جان عزیز دلم شما باید اول خودتون شروع کنید و بعد انتظار حمایت رو از همسرتون داشته باشید؛ شما لطفا وقت مشاوره بگیر و برو و فقط و فقط به این فکر کن که مینا مثل هر چیز دیگه ای که تا به الان به دست اورده؛ باید برای درست زندگی کردن هم آموزش و مهارت پیدا کنه و تلاش کنه!:46:
مينا جون مشاوره رفتي؟
آره عزیزم رفتم. یه چیزایی گفت تو یه دفترچه بنویس، نوشتم.
گفت حالا چند وقتی خودت بیا و نهایت تلاشتو بکن تا این کارایی رو که میگم انجام بدی،احتمالا وقتی شوهرت تغییرات تو رو ببینه خودشم مشتاق میشه که بیاد.