سلام سبكتكين عزيزم
ديروز بعدازظهر تك تك لحظات به اين فكر ميكردم ببينم چيكار كردي ، من و همه ي دوستاي خوب منتظر هستيم زودتر بيا عزيزم :72:
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام سبكتكين عزيزم
ديروز بعدازظهر تك تك لحظات به اين فكر ميكردم ببينم چيكار كردي ، من و همه ي دوستاي خوب منتظر هستيم زودتر بيا عزيزم :72:
سلام عزیزم
من سن و تجربه ام زیاد نیست که بخوام راهنماییتون کنم من از اون روزی که این تاپیک رو زدی دارم فقط واست دعا میکنم به خدا به جون مامانم همه اش سر نمازم دعات میکردم که شوهرتون راضی بشه برگرده
امروز هم اومدم ببینم رفتین پیش مشاور چی شد ؟خیلی نگرانم.
خیلی خوشحالم عزیزم که تصمیم گرفتی خودت رو مدیریت کنی :104::104:. از خوب جایی هم شروع کردی ، یعنی همین ترس .نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
از همینجا شروع می کنیم . ترس از اینکه خانواده چیزی بگند نتونی جواب بدی رو کنار بزار ، رها کن این خیالات مربوط به آینده رو و فقط در زمان حال باش و سعی کن آرامش داشته باشی .نقل قول:
در مورد مشكلاتم با سوالات خانوادم هم مي شه راهنماييم كنين و بهم بگين اگه شوهرم برنگشت و من طبق نظر شما قرار شد كه صبر كنم و به طلاق فكر نكنم چه جوري بهشون جواب بدم و چي بگم . اين يكي از مسايلي هست كه به فكر مي كنم و نمي دونم چيكار مي شه كرد .اگه مي شه راهنماييم كنيد
نقل قول:
و اينكه اصلا اگه شوهرم دوباره گفت كه به هيچوجه حاضر نيست زندگي كنه و دوباره پاشو كرد تو يه كفش براي طلاق فكر مي كنين اصلا درست هست كه بازم صبر كنم .
آره عزیزم ، صبر کار درسیته ، شما هیچ حرکتی در پیشقدم شدن برای جدایی یا سرعت بخشیدن آنرا نداشته باش ( کمترین اثر این رفتار اینه که در آینده عذاب وجدان نخواهی داشته از اینکه چرا عجله کردی ، چرا راحت قبول کردی و ... وجدانت راحت خواهد بود که تو زندگی را کات نکردی یا با کمال میل همراهی نکردی یا تسریع نکردی ) پس صبر داشته باش .
اینجا اصلاً کوچیک شدن نیست ، این عین بالغانه رفتار کردنه ، از اینکه صبر کنی و عجله نکنی و پیشقدم طلاق نشوی و سرعت بهش ندی و ...... تصور کوچیک شدن را نداشته باشنقل قول:
خب من اگه امروز يه خورده اميدوار نشم و جوابي نگيرم ديگه واقعا خودم هم علاقه اي به كوچيك كردن دوباره خودم ندارم و سعي مي كنم فراموشش كنم .
نه به طلاق فکر کن نه به برگشتش ، فقط به خودت و زمان حال و اصلاح رفتارت فکر کن و مشغول باش .نقل قول:
فكر نمي كنيد بهتره ديگه قيدشو بزنم و سعي كنم با قضيه طلاق كنار بيام تا اينكه بشينم به اميد اينكه شايد روزي برگرده ؟
پاورقی
=====
دوستان لطفاً از ارسال اسپمهایی چون چه خبر ، چکار کردی ، منتظریم و ... پرهیز کنید و سعی کنید پستهایتان هم راستا با روند مشاوره ای در جهت یاری رساندن به سبکتکین برای تغییر خودش باشه .
.
دوشنبه اون رفت پيش مشاور
شب زنگ زدم به مشاورم گفت شرمنده ام خانم . شما شوهرتو خيلي اذيت كردي اون بارها به تو فرصت داده براي اصلاح و تو نكردي. حالا هم به هيچ عنوان حاضر به ادامه اين زندگي نيست . دست از سر ش بردار و بزار اونم زندگيشو بكنه . تو بايد تاوانه كاراي اشتباهت رو بدي . اون كه نبايد بده . حالا هم برو و درس عبرتي باشه برات براي زندگي بعديت . شوهرتم به هيچ عنوان برنمي گرده و بي خود ديگه خودتو خسته نكن زودتر برو ازش جدا شو و هم اونو و هم خودتو راحت كن . همين .
ديگه نفهميدم چي گفت گوشي رو قطع كردم ولي اصلا رنگ و روم پريد . نمي دونيد چه اميدي داشتم . اونشب خونه مامانم بودم . نتونستم بمونم برگشتم خونمون . دنيا دور سرم مي چرخيد اين همه التماس اين همه كوچيك شدن اين همه عشق . اصلا باورم نمي شد. شب تا صبح نخوابيدم . ديگه هيچ اميدي نداشتم به ادامه اين زندگي . هيچي .
تصميم گرفتم خودمو راحت كنم . صبح زنگ زدم كه فقط براي بار اخر صداشو بشنوم . بهش زنگ زدم و بهش گفتم كه ديگه نمي تونم بدون اون زندگي كنم . اصلا تو حال خودم نبودم مثل ديوونه ها شده بودم . بعد گوشي رو قطع كردم و كلي قرص خوردم به اميد اينكه ديگه راحت شم .
چند دقيقه بعد ديدم زنگ خونمونو مي زنن مادرم و شوهرخواهرمو خبر دار كرده بود كه زودتر برسن و نذارن من بميرم . ولي هيچيم نشد باورتون مي شه من الان زنده ام و نمردم . مامانمينا زنگ زدن به اورژانس الكي مي خواستن ببرنم بيمارستان الكي بهشون گفتم من فقط 4 تا استامينوفون خوردم همين . گفتم اينا كه برن چند ساعت ديگه قرصا اثر مي كنه و خلاص مي شم از اين زندگي . اونا رفتن ولي من هيچيم نشد باورم نمي شه . شبم شوهرم زنگ زد به شوهر خواهرم كه اين مسخره بازي ها رو تموم كنيد من اگه بميره هم برنمي گردم به اون زندگي و طلاق مي خوام .
كي باورش مي شه من حتي به خاطر اون بميرم و اون انقدر سنگدلانه اين حرفارو بزنه . امروزم وقت گرفته بريم پيش وكيلش مي گه هر چي زودتر بايد تمومش كنيم . همه بهم مي گن تمومش كن . من كه خودم ديگه تموم شدم هيچ اميدي ندارم . ازش طلاق مي گيرم ولي واقعا نمي دونم چقدر بعدش زنده مي مونم . دعاهاي هيچكدومتو اثري نداشت انگار خدا باهام قهر كرده . واقعا گناهام انقدر بزرگ بوده كه حتي شوهرم حاضر شد من بميرم ولي منو نبخشه ؟
چه زندگي بيخوديه . ديشب اس ام اس داد كه فردا مي اي بريم پيش وكيل وقت گرفتم ؟ جوابشو ندادم . قدرتي نمونده برام . ديگه نا ندارم اصلا . اخر شب دوباره اس ام اس داد مثل اينكه اين بلاتكليفي من ادامه داره هنوز نه ؟ول كن دست از سر من بردار و برو پي كارت . هنوز جوابي بهش ندادم . قدرت اين كه امروز ببينمش رو ندارم . بابام لج كرده مي گه من حال اين پسره رو مي گيرم مي دم ناكارش مي كنن . عقدنامه رو هم نمي ده حتي وقتي شنيد كه مي خواستم خودمو بكشم گفت به جهنم . همچين دختري نبودنش بهتره بميره بهتره . اينم پدر من بود .
هنوز تو شوكم و بلاتكليف . نتونستم رو قولم وايستم و نااميد نشم . از خدا خيلي شاكيم . باورم نمي شه اين همه التماس و دعاهامو نشنيد و انقدر نامردي كرد در حق من . من كه توبه كردم مگه خودش هزار بار نگفته اگه توبه كنيد مي بخشمتون پس چرا زير حرف خودش مي زنه . به اينم مي شه گفت خدا .
امروز بعد از 2 روز اومدم سركار . نمي دونم چرا ؟ فقط اومدم كه ببينم مي تونم زندگي كنم يا نه ؟ مي ميرم يا نه ؟
الان بزرگترين آرزوم مرگه . شما هم از خدا بخواين زودتر راحتم كنه هر چند خدا به دعاهاي شما هم گوش نمي كنه . اصلا خدا هر كسي رو كه دلش به حال من بسوزه دوست نداره و به حرفش گوش نمي كنه . مطمئنم .
ديگه همه ترسام ريخته . الان فهميدم كه بزرگترين ترسم زندگي بدون شوهرمه . فقط همين فرشته جون .
من بدون اون معني ندارم . اصلا زنده نيستم مثل يه مرده متحركم كه بي هدف زنده ست و به ياد گذشتش گريه مي كنه و پر از حسرت اون روزا زندگي مي كنه . غم تو همه جاي بدنم رفته . حسرت از دست دادن بهترين مرد زندگيم . كسي كه اين همه بهم فرصت داد و من آدم نبودم . عذاب وجدان داره خوردم مي كنه .
مادرمينا عكساشو از خونمون جمع كردن . من دلم براش يه ذره شده فقط مي خوام هر روز ببينمش . همين . الانم داره زنگ مي زنه من جوابشو نمي دم .
سبک تکین
می خواهی زندگیت درست بشه و شوهرت دوباره برگرده سر زندگیش؟ یا نه؟
خواهر گلم كمي آروم باش :72::72:
عزيزم تو جسم شوهرت رو ميخواي يا روح و جسمش رو با هم ؟ ببين حاضري شوهرت رو برگردوني خونه با خواهش و التماس در صورتيكه دلش پيش تو نيست و فقط حضور فيزيكي داره ؟ تو حاضري يك عمر زندگي بدون عشق و محبت رو تجربه كني فقط با اين دلخوشي كه شوهرت كنارته ؟
مطمئن هستي اين زندگي دلخواه توئه ؟ لياقت تو اينجوري زندگي كردنه؟ نه عزيزم
اكثر ما خانوما اينطور زندگي رو نميتونيم تحمل كنيم . ما نياز داريم از طرف شوهرمون محبت ببينيم ،عشق دريافت كنيم
عزيزم قبول كن خير و صلاحت تو ادامه اين زندگي نبوده . مطمئن باش خدا بهترين ها رو برات محيا كرده فقط بايد صبور باشي و بهش اعتماد كني
نگو خدا دوستت نداره ،نگو خدا صدات رو نميشنوه ، نگو دعات ما در حقت مستجاب نشده . ما همگي برات خير و خوبي از خدا خواستيم
چند وقت ديگه خودت به حكمت اين قضايا پي مي بري و ميفهمي خدا تو اين شرايط سخت و تو مشكلات تو رو تنها نذاشته
آروم باش آروم باش و توكل كن
************
خدايا
حكمت قدم هايي كه برايم برمي داري بر من آشكار كن،
تا درب هايي كه به رويم مي گشايي ندانسته نبندم
و در بهايي كه به رويم مي بندي به اصرار نگشايم
********************
سبكتكين...آخه چرا با خودت اينجوري مي كني؟
بزرگترين درس هاي زندگي در بغرنج ترين موقعيت ها بدست مياد. براي درمان كردن زخم سرطاني و چركين بايد زخم تيغ جراحي رو پذيرفت!!! درسهاي زندگي بخصوص اونا كه خيلي خيلي برامون لازمن راحت بدست نميان. فكر كردي براي ما لحظه هاي سخت نبوده؟ دقيقا اين حالتي كه تو داري من چندين سال قبل در ارتباط با يه آقايي تجربه كردم. زندگي برام سياه شده بود. ديگه نمي خواستم زنده باشم. اما مي دوني چي شد؟ با يه اتفاق ساده من برگشتم به زندگي. با درك همون جمله اي كه بالا برات نوشتم. سختي هاي زندگي لزوما پيام آور بدبختي براي ما نيستند گل من!
درد تو وابستگي بيش از حده، همين!
اين جواب از شوهر تو دور از انتظار نبوده. برميگشت هم باز يكي دو سال بعد همينجوري مي شد مي رفتيد سر نقطه اول.
خوب شد كه از ديشب جواب ندادي! ديگه هم نده. نده جوابشو نده. خودكشي كردن رو كتمان كن. يعني چي از زندگي سير شدم؟اينو بدون تا خودت براي خودت كاري نكني خدا هم برات كاري نمي كنه. وظيفه خدا راست و ريست كردن خرابكاري هاي ما نيست. بهت عقل داده، حس داده، فكر داده تا خودت راهشو پيدا كني.
هنوزم دير نشده. بيا به حرفهاي ما گوش كن. اينهمه خودت رفتي به هيچ جا نرسيدي يه كم حرف مارو گوش كن.
سبکتکین؟؟! تنها چیزی که راجع به تو فکرشم نمیکردم خودکشی بود!:163: یعنی فکر کردی اگه دور از جون بمیری راحت میشی؟ در صورتی که یه گناه کبیره انجام دادی؟! عزیز دلم عشقت رو جایی خرج کن که لیاقتش رو داشته باشه، چرا فکر میکنی بدون اون زندگی به آخر میرسه؟ اینقدر هم کفر نگو، کار خوبی میکنی که جوابش و نمیدی، ... قوی باش، توام مثل خودش یه خورده سنگدل باش،از اولشم بچه ها بهت گفتن اینقدر به پر و پاش نپیچ تو گوش نکردی،حالا با خودش فکر کرده عجب چیزی بودم و خودم خبر نداشتم، بذار هر کاری دلش میخواد بکنه
دنیا به آخـــــــــــــــــــــــ ـــر نرسیـــــــــــــــــــــ ده . مطمئن باش
می بینی عزیز جان؟؟؟؟
گفتم فکر کن شوهرت رو از دست میدی و به برگشتش فکر نکن . اصلاً توجه کردی به حرفام ؟؟؟
چرا زندگی و خوشبختی و آرامش و لذت بردن از زندگی را وابسته به او میدونی .
در ضمن می بینی که مشاور هم گفته این تاوان ندانم کاریه . از کجا معلوم با همین شوک از دست دادن همسرت به خودت نیایی و خودت را خیلی خوب اصلاح نکنی ، اونوقت همسر بهتری هم نصیبت بشه که اون وقت قدر زندگیت رو خوب بدونی و درست زندگی کنی .
دنیا که به آخر نرسیده .....
عزیزم قرار نیست ما خراب کاری کنیم و خدا درست کنه ، به ما اختیار داده و اتمام حجت هم کرده و گفته که نتیجه اعمالتون پای خودتون .
من که با اطمینان میگم که با این روحیه و اینجوری مطمئن باش برگرده باز همون روند پیش میاد .... بنا به تکرار مکرر قهر و آشتی های شما اوضاع تغییری نرکده باز هم نمی کنه اگر خودتون رو تغییر ندین ، ما گفتیم از نبودش بهتره استفاده کنی رو خودت کار کنی که گوش نکردی .
نازنین ، حالا نتیجه التماس رو دیدی ؟؟ متوجه شدی همه چرا گفتن التماس نکن ، تماس نگیر ، به زور نخواه برش گردونی ؟ و ..... گوش نکردی و گفتی شما نمی دونید من می شناسمش اگه برش نگردونم و ....... همین سماجتها بیشتر فراری میده آدم رو .....
التماس و اصرارت شد مشاوره و .... حالا به خودت نمی گی کاش اصرار نکرده بودم ، کاش نگفته بودم بره پیش مشاور و ...... ؟ ما گفتیم تو برو پیش مشاور رو خودت کار کن ،گوش ندادی و با التماس او رو کشوندی و ..... اینم نتیجه .
باز هم میخوای گوش نکنی ؟؟؟؟
دست از احساس محور بودن بردار و تکونی به خودت بده . دنیا به آخر نرسیده . از این واقعه درس بگیر و خودت رو بساز تا در موقعیتهای دیگه زندگی بهتر بتونی عمل کنی .
عزیزم
اینقدر غصه نخور
می دونم خیلی سخته کاملا درکت م یکنم
مطمئننا خدا مصلحتش این بوده که این زندگی تموم بشه
شاید خیلی چیزها هست که تو ازشون بی خبری
حاضر بودی شوهرت برگرده اما اصلا بهت توجهی توی زندگی نداشته باشه ؟
شاید الان بگی حاضرم برگرده
اما عزیزم تو هم زنی و مطمئنم نمی تونی بی توجهی و بی احترامی رو تحمل کنی اینکه شوهرت با هر حرفت بگه من نمی خواستمت تو التماسم کردی
شاید بتونی چند سال این حرفهارو تحمل کنی اما یه عمر امکانش نیست
خدا خیلی چیزها رو می بینه که ما از درکش تو این لحظه عاجزیم
خدا بنده هاشو دوست داره
و مطمئن باش همسرت هم جزای اعمالش رو خواهد دید(اگه در حقت بی رحمی کرده و دلت رو شکونده )
می دونم سخته اما باید قوی باشی عزیزم
یه کم کتاب بخون
خودت رو قوی کن
گذشت زمان بهترین درمانه
وقتی از وابستگی رها شدی بعد یه مدت می تونی بفهمی که خدا چه لطف بزرگی بهت کرده که عمرت بیشتر از این به پای یک انسان نا مناسب هدر نشده
طلاق آخر زندگی نیست
درسته سخته
درسته تلخه
اما باعث می شه به خودت بیای
خودت رو بسازی
نقاط ضعفت رو بهبود ببخشی
اگه خدا بهت بگه اگه خودت رو بسازی و ایراد ها تو برطرف کنی با کسی مواجهه می شی که به مراتب خیلی بهتر از شوهرت باشه و دیونه وار عاشقت باشه و درکت کنه و خیلی از مشکلات حال رو نداشته باشی بازم میگی خدا دوستم نداره ؟!!!
مطمئن باش دوستت داره خیلی هم دوستت داره و این جدایی قطعا جزئ دوست داشتنشه
و می خواد زندگی رو برای خودت رقم بزنی که بهتر از زندگی الانت باشه خیلی بهتر
پس امیدت رو از دست نده و فکر نکن بدون اون دنیا تموم می شه
خیلی کسایی که جدا شدن بعدا با دید بهتر با کسایی ازدواج کردند که خیلی خوشبخت شدن خیلی بیشتر از قبل
پس به مصلحت خدا ایمان داشته باش و بدون اگه این جدایی قسمتته پس حتما به صلاحته
خودت رو بساز و قوی شو بدون وجود اون
سخته اما میشه
می تونی عزیزم
این هم می گذرد این رو همیشه با خودت تکرار کن