صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت[color=#8B4513]
نمایش نسخه قابل چاپ
صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت[color=#8B4513]
كم كن طمع از جهان و ميزي خرسند
از نيك و بد زمانه بگسل پيوند
مي در كف و زلف دلبري گير كه زود
هم بگذرد و نماند اين روزي چند
گفت با ليلي خليفه کاين تويي
کز تو شد مجنون پريشان و غوي
از دگر خوبان تو افزون نيستي
گفت خامش چون تو مجنون نيستي
بگو کدام خلوت سپیده
به خلوت بوسه رسید
بگو نگاه تو چه داشت
که از شبم خواب پرید
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
چه نکوتر آنکه مرغــی ز قفـس پریده باشد
پـر و بـال ما بریدند و در قفـس گشـودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
من از آن یکی گـزیدم که بجـز یکـی ندیدم
که میان جمله خوبان به صفت گزیده باشد
عجب از حبیـبم آید که ملول می نماید
نکند که از رقیبان سـخنی شـنیده باشد
اگر از کسی رسیده است به ما بدی بماند
به کسی مبـاد از ما که بدی رسـیده باشد.
شدتو را پابند اين وهم وحجاب
از عدم تا هستي ات شد دور خواب
بوی یاس و خدای احساس و ضریح عباس و کرب بلا
بوی لاله دختر سه ساله خدای آلاله کرب بلا
تا نکنی جای قدم استوار
پای منه در طلب هیچ کار
قصه ها بر من گذشت تا بدانم کیستم / سرگذشتم هرچه بوده من پشیمان نیستم
من اگر سردار عشقم یا که پاکباخته ام / سرگذشتم را به دستان خودم ساخته ام...
كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش ...
كي روي.. ره ز كه پرسي... چه كني... چون باشي؟