RE: دختری در آستانه خود کشی
اعتقادی ندارم از دست روان پزشک کاری بر میاد . چون کسی نمیخواد که این مشکل بر طرف بشه که هیچ تازه میخوان حرفاشون به هر نحوی ثابت بشه . وگر نه چرا یه پدر می ره جلوی مردم میگه من یه دختر خراب دارم با اینکه من هیچ کاری نکردم اشتباه بزرگمم از اول همین بود که رفتم پیش مشاور چون هر دفعه که میرفتم رای به نفع من بود و اشتباه بزرگترمم این بود که اومدم و تو خونه مطرحش کردم مثلا" سری اول خانوم مشاور مادرمو خواست و بهش گفت که دخالتهای پدرم رو تو زندگی من کم کنه مادر م اومد و به پدرم گفت پدرم مثل یه بمب در حال حرص خودن بود دفعه دوم به خودم گفت که پدرت مشکل بد بینی داره و قابل درمان نیست و من اومدم خونه گفتم پدرمم از همون موقع بنای انتقام گرفتن رو گذاشت چون در اعتقادات اون پدر حکم خدا رو در برابر فرزند دختر داره و حتی اگه بخواد میتونه راحتش هم بکنه و همیشه میگه زن و دختر اموال مرد هستن و هر طور بخواد میتونه باهاشون برخورد کنه و هیچ کس حق دخالت نداره . و دفعه سوم مشاور با وجود شکی که به من پیدا کرده بود اول ازم پرسید که پدر و مادرت بی سوادن؟و در واقع از شدت تعجبی که نسبت به رفتار خانوادم پیدا کرده بود به من مشکوک شد و گفت حتما" من یه کاری کردم که خانوادم رفتارشون با من مثل یه سگ کرسنه هست که تو خونشون پرسه میزنه . ومن هم باز اومدم گفتم مشاور از شدت تعجب گفت پدر و مادرت بی سوادن ؟ اون موقع دیگه بمب پدرم ترکید و شروع کرد هر جا گفتن که من یه دختر ........ دارم .
نه از این راه حل ها کاری ساخته نیست پدرم خودش رو در مقابل دختر یه خدا میدونه .دکتر دوم هم اینو به من متذکر شده بود که این دست آدمها هرگز اصلاح نمیشن .
من باید دنبال راه حل های دیگه باشم . یه راه فرار ی برای ثابت کردن حق خودم از نظر قانونی . پیشنهاد وکیل رو میپسندم ولی وکیل پول میخواد و من مستقل نیستم نمیتونم که بهشون بگم بهم پول بدین بر علیه شما می خوام وکیل بگیرم .از طرفی هم خیلی بی قرار هستم . وقتی تصور میکنم که من بی گناه رو تو چه گردابی فرو کردن تازه ادعا هم میکنن من آبروشونو بردم و من باید پاشو ببوسم که گذاشتن تو خونشون بمونم نمیتونم طاقت بیارم . می خوام سرمو بزنم به دیوار و خودمو راحت کنم . کاش حد اقل یکی بود که حواس منو یه کم از این چیزا پرت کنه . هیچ امیدی ندارم .
RE: دختری در آستانه خود کشی
با سلام parnaz88 گرامي
شما را درك مي كنم. اما شما بايد استقامت كنيد بر راهي كه صحت آن بيشتر از ساير راهها هست. به خاطر همين باز شما را ارجاع مي دهم به پست قبلي كه براتون زنده بودم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط parnaz88
به خانواده درمانی و مشاور چندان امیدی ندارم اصلا" منو درک نمیکنن . تا حالا سه تا مشاور رفتم . هیچکدوم حرف منو نمیفهمن .
سلام parnaz88 گرامي
به نظر ميرسه شما با مسائل مختلف هم اكنون درگير هستي و همين طور كه توضيح دادي نياز هست همه آنها به طور جدي مورد بررسي قرار گيرد.
اگر به فرض مثال يك مشاوري شما را درك نكرد، اين به معني اين نيست كه هيچ مشاوري در دنيا به شما ارزش نمي دهد.
من توصيه اكيد مي كنم به يك روانشناس باليني به طور حضوري مراجعه كنيد و دقيقا طي چندين جلسه همه مسائلت را طرح كني و روشهايي كه او پيشهاد مي دهد به كار گيري تا كم كم بتواني فشارها را كاهش دهيد.
اگر تصور كني علاوه بر خانواده ات، همسايه ها، فاميل ها ،حتي مشاوران هم عليه تو هستند، نمي تواني از آنها استفاده كني.
معمولا يك يا دو جلسه حضور در جلسات مشاوره كسي را به نتيجه نمي رساند. بايد بگذاريد فرايند مشاوره حداقل بين 8 تا 12 جلسه ادامه پيدا كند تا نتايج آن براي شما آشكار شود.
معمولا جلسات اول تا سوم چون مراجع بيشتر مسائل خود را بيان مي كند ، نتيجه مشاوره خيلي ملموس نيست.
پس با مراجعه حضوري و جلسه با يك روانشناس باليني مي تواني بر مسائلت فائق آيي. :72: :104:
ما هم منتظر نتايج در همين تاپيك مي مانيم تا ببينم نتيجه كار عملي و علمي كه بدينوسيله انجام مي شود به كجا مي رسد.:303: :305:
RE: دختری در آستانه خود کشی
پرناز جان، برو مشاوره، اما نیا تو خونه بگو چه حرف هایی زده شده و شنیده شده.
فقط برو که راه کارهایی جدید یاد بگیری و یک نقطه اتکا داشته باشی در مواقع سختی و حتی خستگی روحی.
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام پرناز جون:
اول از همه کجایی خواهر گلم ما نگرانتیم لطفا ما رو از حالت خودت بیخبر نذار عزیزم.
خواهر گلم خیلی شرایط سختی داری خیلی ....من نمیگم درکت میکنم ولی خیلی دوست دارم درکت کنم.........ولی اومدم بهت بگم خواهر گلم تحسینت میکنم تو خیلی مقاومی...خیلی شجاع و با عظمتی...خانومی دیگه از مرگ حرف نزن،ما همه هستیم ما همه میخوایم کمکت کنیم...تنهامون نذار خواهر من...بیا باهامون حرف بزن...همه بچه های تالار و همچنین خود من تا آخرش باهات هستیم...بیا از خودت برامون بگو...نگرانتیم...تو شجاعی من شخصا از طرف خودت خیالم جمع که کاره اشتباهی نمیکنی ولی میترسم از قصه ات میترسم از خونوادت میترسم....ما منتظریم ...
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام
راستش چند روز پیش دوباره با خانوادم درگیر شدم . خیلی خیلی شدید . میخواستم از خونه برم . خیلی حالم بد بود . خانواده گرفتن و نگذاشتن و گفتن باید بریم دکتر 2 روز زجر آور رو تحمل کردم تا نوبت دکترم رسید . متاسفانه طرف یه دکتر خیلی خیلی سطح پایین بود . من حرفامو براش تعریف کردم و با اینکه بهش توضیح دادم که تو باید حرفای منو ثابت کنی من اومدم اینجا که تو حرفای منو ثابت کنی و بهم کمک کنی تا حق خودمو بگیرم اون مادرمو صدا کرد و خیلی بچه گانه حرفای منو تحویل مادرم داد .مادرمم هی جلوش عجز و لابه می کرد که خانوم دکتر دستم به دامنت کمک کن دخترم هی میگه ما این کارو کردیم و اون کارو کردیم کاراش نتیجه داد ودکتر برگشت به من گفت تو باید حرفاتو ثابت کنی تو باید واسم مدرک بیاری تو باید استادتو بیاری تا حرفاتو تایید کنه تو که میگی بابات میخواد تو رو بندازه دیونه خونه باید واسم مدرک بیاری گفتم که من اگه میتونستم مدرک پیدا کنم که پیش دکترنمیومدم خودم مدرک رو نشونشون میدادم وحرفامو ثابت میکردم . چند تا راه بهم گفت گفت میکروفن بگذار خونه گفت با موبایلت حرفاشونو ضبط کن .استادتو ورداربیار و از این چیزا . حرصم گرفته بود داشتم می مردم آخرش گفت باید یه تست روان شناسی بدم وقتی رفتم بیرونتا تست بدم دیدم مادرم داره با دکتر پچ پچ میکنه سریع رفتم جلو و دیدم حرفاشون قطع شد دیگه حال خودمو نفهمیدم و گفتم من دیگه تست نمیدم و زدم از مطب بیرون و رفتم خونه . خیلی حالم بد بود گفتم به خدا که دیگه من هر کاری میکنم به فکر همه کاری افتاده بودم از مواد . فرار . هر کاری .. اما اومدم خونه دیدم هر کاری کنم خودمو بد بخت تر از این کردم گفتم دیگه خودمو راحت میکنم و واقعا" قصدشو داشتم . و هی به خدا میگفتم که من رو به خاطر این کار به جهنم نبره چون که خودش حال و روز منو میبینه و من چاره دیگه ای ندارم بالاخره از دست زدن به خیلی کارا که بهتره . خیلی گریه کردم وباهاش حرف زدم ولی یه مرتبه دلم آروم شد میدنید یه فکری به ذهنم رسید . گفتم مگه خانوم دکتر نگفته من دچار توهم شدم مگه مادرم نگفته ما این کارارو نکردیم و همش دروغه چرا من نرم و با این فکر زندگی نکنم ؟ مگه دکتر نگفت که از این به بعد همه حرفاشونو ضبط کن پس دیگه اونا جرات ندارن حرفی بزنن . جرات ندارن منو ماخذه کنن . جرات ندارن منو دیونه کنن و بفرستن جایی . جرات ندارن هیچ شرارتی بر علیه من کنن . منم رفتم بهشون گفتم که آره من مریض بودم ولی دیگه خوب شدم . دیگه از اون فکرای بد نمیکنم . دارم سعی میکنم باهاشون خیلی قاطی شم اینجوری حد اقل بهونه ای ندارن کاری کنن . فعلا" که اینجوری تظاهر میکنم .و به نظرم خیلی به نفعم هست که اوضاع اینجوری باشه . ولی مردمو که نمیشه گول زد میدونم باید خیلی تلاش کنم تا به موفقیتهایی برسم وبتونم نظرشون رو عوض کنم تا منو قبول داشته باشن . ولی بعضی وقتا خیلی دلم میگیره میدونید خیلی سخت آدمو خودشو به خنگی بزنه .
RE: دختری در آستانه خود کشی
پرناز جون سلام
من امروز به تاپيكت برخوردم و سرنوشتت رو خوندم .
عزيزم وقتي اتفاقهايي رو كه برات افتاده رو ميخوندم واقعاً بهت آفرين گفتم و ازاينكه باوجود اين همه مشكلات دختر قوي بودي كه اجازه نداده مشكلات از پا دربيارتش بهت تبريك ميگم و ازت ميخوام كه همينطور قوي باش و به خونواد ه ات نشون بده كه درمقابلشون كم نمياري . اگه تو هموني كه اونا ميخوان بشي اونوقته كه نتونستي خودت رو ثابت كني و فقط تويي كه تحقير شدي .
خواهر خوبم حالا كه موقعيتي پيش اومده و به همراه مادرت به دكتر روانپزشك مراجعه كردين بهتره كه تا حد امكان از اين موقعيت استفاده بكني و به همون راه حلي كه دكتر بهت گفته فكر كني .
تو ميتوني با موبايلت هر توهيني كه از جانب خونواده ات ميشه رو ضبط كني و يا با اين حرف دكتر اونا ديگه ميدونن كه نبايد اذيتت كنن و حرفاي تحقيرآميز بهت بزنن .اگه حتي يك بار هم حرفها و توهين هايي رو كه بهت ميزنن رو به دكتر نشون بدي اونوقت كس ديگه اي هم هست كه بجز خودت موقعيتت رو ميدونه و حتماً راهنماييت ميكنه .
پرناز عزيزم فقط بدون كه تنها نيستي و يه خواهر ديگه داري كه با توست و حرفهات رو باور ميكنه و منتظر شنيدن حرفهات هست.
بي خبرم نزار گلم .
RE: دختری در آستانه خود کشی
بچه ها 2 تا سوال واسم پیش اومده .
اگه کسی از اطرافیانم بتونه حالا به هر طریقی ثابت کنه که این شخصی که اینجا این مطالبو نوشته من هستم میتونه از نوشته هام برعلیه من استفاده کنه ؟چون حدس میزنم این اتفاق افتاده ؟ منظورمم از خانواده و کسانی هست که واسم مشکل ایجاد کردن ؟
دوم اینکه استادم به طرز عجیبی طرف خانوادم رو میگیره و این برام خیلی عجیب هست لطفا" فقط ازم نپرسید که از کجا فهمیدم . البته میدونم که داداشم خیلی چیزای بدی درباره من بهش گفته ولی یعنی اون واقعا" این حرفارو باور کرده یعنی هر کسی به راحتی این حرفاروباور میکنه ؟ اگه حرف به این راحتی انسان خوب رو به بد و بد رو به خوب تبدیل میکنه پس اعمال ورفتار ما چه فایده ای داره ؟ من که هیچ کاری نکردم ولی چند تا حرف مزخرف منو اینقدر خراب کرده ؟ این برام خیلی عجیبه .یعنی مردم به این راحتی و اینقدر سطحی قضاوت میکنن ؟ حالا اگه ما یه خانواده ای هستیم که اینقدر مشکل داریم چرا اون به جای اینکه از ما دوری کنه داره بر علیه من کار میکنه ؟ شاید از چیزی میترسه ؟ به نظر شما اون چی میتونه باشه ؟
RE: دختری در آستانه خود کشی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
پس با مراجعه حضوري و جلسه با يك روانشناس باليني مي تواني بر مسائلت فائق آيي. :72: :104:
ما هم منتظر نتايج در همين تاپيك مي مانيم تا ببينم نتيجه كار عملي و علمي كه بدينوسيله انجام مي شود به كجا مي رسد.:303: :305:
با سلام parnaz88
نمی خواد نگران این حرفها باشید.:310:
راستی مراجع گرامی ما همچنان مشتاق و منتظریم تا نتایج مشاوره ها و درخواستهایی که از شما کردیم ببینیم.
اگر هنوز به روانشناس بالینی یا مشاور برای حل مشکلاتت مراجعه نکردی ، حتما این کار را بکن و نتیجه را با ما هم در میان بگذار:72:
RE: دختری در آستانه خود کشی
سلام عزیزم:
پرناز جون به نظر منم ایده خوبیه یه مدت با هر سختی که هست تظاهر کنو با خانوادت راه بیا.بذار فضای خونه یکم آروم بشه تا در این فضا هم تو بتونی منطقی تر فکر کنی و هم خانوادت یکم به اشتباهات خودشون فکر کنن.در ضمن به پیشنهاد مدیرمون هم عمل کن و حتما به یک روانشناس بالینی قابل مراجعه کن تا راه کار یاد بگیری.اگر هم خیلی شرایط حاد شد همون کاری که روانپزشک گفت انجام بده و حرفاشون رو ضبط کن.در مورد جامعه هم باور کن درس خوندن خیلی موثره،درس بخون و سعی کنتو یه شهر دیگه دانشگاه قبول بشی این در شرایط الان میتونه یکی از گزینه ها باشه و در کنار اون اعتماد بنفس داشتن و تسلیم نشدن اینکه بگی اون حرفایی هست که راجع به من میزنن ولی پرناز واقعی اینی هست که میبینین.و در آخر قوی باش عزیزم....فردای تو روشن تر از همیشه است....ما منتظر نتایج خوبت هستیم ...خواهر کوچک تو ثمین
RE: دختری در آستانه خود کشی
این احتمالا جزء آخرین نوشته های من باشه .چون فکر میکنم که متوجه شدن که من یه جایی تو اینتر نت مینویسم و در حال جستجو هستن یا شایدم پیدا کردن و چیزی نمیگن به هر حال به محض اینکه مطمئن بشم می خوام به مدیر بگم که id منو پاک کنه .
فقط خواستم بگم نه تنها خانوادم به اشتباهات خودشون فکر نمیکنن بلکه خیلی هم از اینکه من دیگه مثل قبل نمیجنگم ناراحتن . حالا دقیقا" معنی حرفای شمارو میفهمم که میگفتین به هر کار اشتباهی که دست بزنم اونا برنده شدن . از عکس العملاشون کاملا" پیداست . داداشم میگه اه یعنی همش تموم شد ؟ ...
مادرم میگه من تو این مدت خیلی اعتماد بنفسم بالا رفته چون همه به ما توجه میکردن . داداشم میگه خوب چیزای خوبی که نمیگفتن . مادرممیگه مردم که نمیدونستن اشتباه میگن همه طرف مارو میگرفتن و به ما آفرین میگفتن که داریم همچین بچه ای رو تحمل میکنیم . (منظورش بچه ایه که کارای اشتباهی کرده و ما داریم ازش نگهداری میکنیم )
آخه کوچکترین حرفی که از دهن من بیرون میومد رو میرفتن با آب و تاب و لذتبه نوان آخرین خبر واسه همه تعریف میکردن و نمیدونم حتما" هم بعدش کلی آفرین و تحسین واسه خودشون و فحش و نفرین واسه من میشنیدن که اینقدر خوششون میومده . گرچه این راهی که در پیش گرفتم باعث شده دیگه این کارارو نکنن (البته فکر میکنم )ولی خودم به شدت احساس سر خوردگی میکنم . از این که نتونستم حق خودم رو بگیرم از اینکه با کسانی که اینقدر به من بدی کردن مصالحه کردم . فکر میکنن من مثل یه آدم بد بختی هستم که از زور بد بختی بهشون پناه آوردم . بابام میگه دیدی دیدی نتونست حرف خو دشو ثابت کنه داره میاد به طرف من حالا منم که ازش خوشم نمیاد . باید تا آخر عمرش مثل بد بختا زندگی کنه کسی قبولش نداره . کسی باهاش ازدواج نمیکنه . منم که نمی خوامش نمیدونم چرا بعضیا منو مقصر میدونن که ازش بدم میام .که میخوام از پیشش برم و در واقع از دستش فرار کنم . رک بگم اون موقع که می خواستم بهشون ثابت کنم که دارن در حق من ظلم میکنن اینکه باعث بد بختی بد نامی من اونا هستن و میخواستم ازشون انتقام بگیرم احساس بهتری داشتم نسبت به الان که این حرفا رو میشنوم . دلم واسه خودم میسوزه من نه تنها از محبتهای اولیه محروم بودم و همیشه مجبور بودم هر مشکل و مسئله ای که داشتم رو به تنهایی حل کنم همه چیزو خودم یاد بگیرم همیشه خودم از خودم مواظبت کنم و هیچ کس رو نداشتم که حتی مراقبتهای اولیه رو برام انجام بده بلکه کسانی در اطرافم هستن که از کوچیکی و بد نامی من احساس اعتماد به نفس میکنن و از بد بخت شدن من لذت میبرن .