در هوایت بی قرارم بی قرارم روز و شب
سر ز کویت بر ندارم بر ندارم روز و شب
نمایش نسخه قابل چاپ
در هوایت بی قرارم بی قرارم روز و شب
سر ز کویت بر ندارم بر ندارم روز و شب
بهار آمد و شمشادها جوان شده اند
پرنده های مهاجر ترانه خوان شده اند
دل دادمش به مژده و خجلت همی برم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست
تو بندگی به شر ط مزد مکن
که دوست خود روش بنده پروری داند
در این دیار باری ای کاش بود یاری
کز روی غمگساری آید به یاری ما
دل خرابی می کند،دلدار را اگه کنید!
زینهار ای دوستان ،ان من و جان شما
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آندم که بی یاد تو بنشینم
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد
كه ز انفاس خوشش بوي كسي مي آيد
در آستان چشم من هنوز ایستاده ای
مثل قلب آینه چه بی غبار و ساده ای
تو هم میان این زمین دلت گرفته از زمان
که در ترنم غزل به درد، دل نداده ای