در فراق آفتاب جان ببین
از شفق پرخون شده سیمای چرخ
سر فروکن یک دمی از بام چرخ
تا زنم من چرخ ها در پای چرخ
نمایش نسخه قابل چاپ
در فراق آفتاب جان ببین
از شفق پرخون شده سیمای چرخ
سر فروکن یک دمی از بام چرخ
تا زنم من چرخ ها در پای چرخ
خر فروشانه يكي با دگري در جنگ اند
ليك چون وانگري متفق يك كارند
همچو خورشيد همه روز نظر مي بخشند
مثل اه و ستاره همه شب سيارند
داني كه چرا راز نهان با تو نگويم؟
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري.
یک لحظه ات پر می دهد یک لحظه لنگر می دهد
یک لحظه صحبت می کند یک لحظه شامت می کند
یک لحظه می لرزاندت یک لحظه می خنداندت
یک لحظه مستت می کند یک لحظه جامت می کند
دو سه رندند كه هشيار دل و سرمست اند
كه فلك را به يكي عربده در چرخ آرزو
سر دهان اند كه تا سر ندهي سر ندهند
ساقيان اند كه انگور نمي افشارند
دم نزدم زان که دم من سکست
نوبت خاموشی و ستاریست
خامش کن که تا بگوید حبیب
آن سخنان کز همه متواریست
تا ابد اين رخ خورشيد ، سحر در سحر است
تا دل سنگ از او لعل بدخشان باشد
اي صلاح دل و دين ! تو ز برون جهتي
تا چنين شش جهت از نور تو رخشان باشد
دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند
گل ادم بسرشتند و به پيمانه زدند.
در بن دریا به تک آب تلخ
در طلب گوهر رعنا خوشست
بلبل نالنده به گلشن به دشت
طوطی گوینده شکرخا خوشست
تا كه از كفر و ز ايمان بنماند اثري
اين قدح را ز مي شرع به كفار دهيد
در كمين است خرد مي نگرد از چپ و راست
قدح زفت بدان پيرك طرار دهيد