هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان
بیدار شو که خواب عدم در پی است هی
نمایش نسخه قابل چاپ
هشیار شو که مرغ چمن مست گشت هان
بیدار شو که خواب عدم در پی است هی
يك شمع از اين مجلس صد شمع بگيراند
گر مرده اي ور زنده ،هم زنده شوي با ما
پاهاي تو بگشايد ، روشن به بنمايد
تا تو همه تن چون گل در خنده شوي با ما
این چه شوریست که در دور قمر میبینم
همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
من از دست کمانداران ابرو
نمییارم گذر کردن به هر سو
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم
من بهار عشق را دیدم، ولی باور نکردم
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من ز مقصد ها پی مقصودهای پوچ افتادم
تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در یادم
مه دي رفت و بهمن هم ، بيا كه نو بهار آمد
زمين سر سبز و خرم شد زمان لاله زار آمد
درختان بين كه چون مستان همه گيج اند و سرجنبان
صبا برخواند افسوني كه گلشن بي قرار آمد
دلم دورست واحوالش ندونم
کسی خواهم که پیغامش رسونم
خداوندا ز مرگم مهلتی ده
که دیداری به دیدارش رسونم
مرا سوداست تا غم را ببينم
وليكن عم از اين سودا گريزد
همه عالم به دست غم زبون اند
چو او بيند مرا تنها گريزد