دل اگر ديوانه و عقل گردد مدهوش
اينچنين ذهن آدم مي شود مغشوش
نمایش نسخه قابل چاپ
دل اگر ديوانه و عقل گردد مدهوش
اينچنين ذهن آدم مي شود مغشوش
شهره ی شهر مشو تاننهم سردر کوه
شورشیرین منما تا نکنی فرهادم
شهره ی شهر مشو تاننهم سردر کوه
شورشیرین منما تا نکنی فرهادم:302:
من که شب ها ره تقوا زده ام بادف و چنگ
این زمانه سر به ره ارم چه حکایت باشد:302:
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
سلام به خانمها و اقایون محفل مشاعره
ستاره اومده دیده کسی نیست یعنی بچه ها افلاینند خودش داره با خودش مشاعره می کنه
دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
یاربا ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت ان مونس جان مارا بس
صل علی محمد
یار مدیر خوش آمد
همیار مهرآفرین
ستاره خانم آمد
در اين پياله ندانم چه ريختي، پيداست
كه خوش به جان هم افتادهاند آتش و آب
بـه جان دوســت كــه غــم پـرده بر شــما نــدرد
گــر اعــتــمــاد بــر الــطـاف كـارسـاز كني
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر
کز اب هفت بحر بیک موی تر شوی